کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

آمده‌ایم این‌جا برای کدام درد بی‌شفا شعر بخوانیم*

۲۶ مهر ۱۴۰۰

نویسنده: زهرا علی‌پور
جمع‌خوانی داستان‌ اول از مجموعه‌‌داستان «عزاداران بیل»، نوشته‌ی غلامحسین ساعدی


«عزاداران بیل» مجموعه‌ای است داستانی با هشت داستان به‌هم‌پیوسته به‌قلم غلامحسین ساعدی که ‌ماجراها و حوادث آن در روستایی بکر، با مردمانی به‌شدت ساده‌دل می‌گذرد؛ روستایی که از داستان اول، حال‌وهوا و مردمش تحت‌تأثیر فضاسازی قدرتمند نویسنده‌اش به‌خوبی ساخته ‌و پرداخته شده. بیلِ داستان‌های ساعدی و مردمی که در آن زیست می‌کنند در حالت پذیرش مطلق هرچیزی‌اند که برای آن‌ها اتفاق می‌افتد و زندگی و مفهومش برای آن‌ها همانی است که رخ می‌دهد؛ بیلی‌ها نه می‌‌خواهند که سرنوشت خود را تغییر دهند و نه قدرت آن را دارند. و این تصویر تاریک و بی‌امید و خالی از هرگونه رشد و بالندگی به عالی‌ترین شکل ممکن، نمادی از جامعه‌ای بی‌آرزو را در ذهن مخاطب خود می‌سازد؛ جامعه‌ای که شاید به‌باور ساعدی سیمای اغراق‌شده‌ای از ایران آن روز و روزگار باشد.
داستان اول این مجموعه مانند بسیاری دیگر از آثار ساعدی با تصویرسازی درخشان او آغاز می‌شود. آهنگ مرگ و نیستی از همان جمله‌های شروع داستان با ریتمی هماهنگ موزون می‌نوازد. کدخدا با سایه‌اش تنهاست و سگ اربابی واق‌واق می‌کند و ننه‌ی رمضان در احتضار و در انتظار فرشته‌ی مرگ است. کدخدا اگرچه به‌نام و عنوان، مسئولیت اهالی روستا را به عهده دارد، اما در همین گام‌های آغازین مستأصل نشان می‌دهد و درواقع این اسلام است که در شروع روایت راه‌وچاه را به او نشان می‌دهد. درادامه نیز کدخدا مثل عنصری منفعل گوش به حرف‌های دربان بیمارستان می‌دهد و با راهنمایی او، همسر را به خاک و رمضان را تنها به شهر می‌سپارد و راهی بیل می‌شود.
آنچه بیش از هرچیزی در این داستان نمود می‌یابد و خواننده را با خود همراه می‌کند، شخصیت‌پردازی یکتای ساعدی است. کدخدا، اسلام، رمضان و دختر مشدی‌بابا، هرکدام شخصیتی یکتا و یگانه دارند که در ادبیات داستانی ایران کمترنظیری مانند آن‌ها پیدا می‌شود: کدخدا درعین آن‌که نمادی از قدرت در اجتماع کوچک مردم روستاست، هیچ‌کاری از دستش ساخته نیست. اسلام که هیچ منصب و عنوان و حتی ریشه‌ای در روستا ندارد، مغز متفکر و عقل کل روستاست. رمضان، پسرک ساده‌دلی که دل دختری از اهالی روستا را برده، در عمیق‌ترین حالت ممکن وابسته و دل‌بسته‌ی مادر رنجور خویش است. و دختر مشدی‌بابا با همه‌ی ساده‌دلی و پاکی‌ای که مشخصه‌ی بارز او در روایت است، پیام‌آور جریان عشق سیال و سکرآوری است که رمضان پسر کدخدا، بی‌که بخواهد به او هدیه کرده؛ همه‌ی این شخصیت‌ها با گفت‌وگوهای ناب و پیش‌برنده و بکری که در سراسر داستان دارند، فضاهای تاریک و روشن داستان بیل را می‌سازند؛ بیلی با خانه‌هایی که سقف‌شان کوتاه است و مردمانش بی‌امیدند و صدای زنگوله‌ی مرگی که از ابتدای داستان به گوش می‌رسد؛ برای آنانی که مرگ را لمس کرده و یا شاید در ضمیر ناخودآگاه خود آن را پذیرفته‌اند.
صدای زنگوله‌ای که در تمام طول راه هم برای مخاطب و هم برای رمضان و ننه‌اش کابوس فرشته‌ی مرگ را یادآوری می‌کند، به گوش اسلام و سایرین نمی‌رسد؛ چون در این قاموس فکری ظاهراً جایی‌ برای فکر کردن به نیستی وجود ندارد و در تلخ‌ترین لحظاتی که کدخدا نگران و مشوش از مرگ همسر و ویرانی حال فرزند است، اسلام با جمله‌هایی ساده و انکارناپذیر، پذیرش مرگ را منطقی جلوه می‌دهد و به لطایف‌الحیلی، مسئله‌ی غامض و دشواری که ذهن کدخدا را مشغول و مرعوب خود کرده، حل می‌کند. و آنچه در شهر و در مریض‌خانه و گورستان می‌گذرد درواقع ادامه‌ی پذیرش بی‌‌چون‌وچرای حرف‌های اسلام از سوی کدخداست. دراین‌میان، رمضان است که درکمال سادگی، حرف‌های پدر و دربان را پذیرفته و با امیدی واهی منتظر بازگشت مادر است.
مادر در خواب‌وخیال رمضان بازمی‌گردد، با تصاویری موهوم و با صدای «شاخه‌ی بادام که شیشه را» می‌خراشد، در نیمه‌شبی که همه در خوابند. و پسرک با صدای نفس‌نفس ننه‌ای که نونوار‌ شده، به‌جای بیل، راهی بنفشه‌زار می‌شود و این پایان غم‌انگیز روایت پسر کدخداست؛ تا انتظار اهالی بیل و دخترک عاشق برای بازگشت او با روشن کردن شمعی سبز بر روی تپه و در نشانگاه، در پس‌زمینه‌ی شبی تاریک به پایانش برسد و ساعدی یک ‌بار دیگر با تردستی خاص خود و با جادوی کلماتش ویران‌شهری را بسازد که مرگ در کوچه‌‌پس‌کوچه‌هایش جاری است.


*. اگر «عشق» آخرین عبادت ما نیست، پس آمده‌ایم این‌جا برای کدام درد بی‌شفا شعر بخوانیم و باز به خانه بازگردیم. (سید‌علی صالحی)

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, عزاداران بیل (1) - غلام‌حسین ساعدی, کارگاه داستان دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, داستان ایرانی, داستان کوتاه, عزاداران بیل, غلام‌حسین ساعدی, کارگاه داستان‌نویسی

تازه ها

گمان می‌بری رسول درمیان برگ‌های دفتر زندگی گم شده

والس پی‌رنگ با سمفونی تردید

خمسه‌خمسه‌های نامرئی

آوای فاخته

فاخته‌ای زیر سقف خاکستری

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد