کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

بررسی نقش زمینه در داستان کوتاه «بزرگ‌راه»، نوشته‌ی حسین نوش‌آذر

۶ خرداد ۱۴۰۲

نویسنده: پریسا جوانفر
جمع‌خوانی داستان کوتاه «بزرگ‌راه»، نوشته‌ی حسین نوش‌آذر


داستان کوتاه «بزرگ‌راه» نوشته‌ی حسین نوش‌آذر، درباره‌ی تقابل پدر و پسر است، که با خوانشی می‌توان آن را به تقابل سنت و مدرنیته در مفهوم عام آن معنی کرد. در «بزرگ‌راه» درون‌مایه و همچنین حال‌وهوای داستان تحت‌تأثیر و پردازش زمینه شکل‌ گرفته که در این متن به آن پرداخته خواهد شد. زمینه یکی از عناصر داستان است که به‌عنوان شالوده‌ی آن شناخته می‌شود. زمینه یا به‌زبان ساده مکان و زمان داستان بستری است که کنش‌های داستان بر آن اتفاق می‌افتد. داستان «بزرگ‌راه» برای ساخت زمینه‌ای متناسب از پدیده‌ی مهاجرت استفاده کرده؛ درواقع اتفاقات اصلی این داستان از فرودگاه تا بزرگ‌راهی در کشور آلمان رخ می‌دهد. نقش استعاری زمینه از همان ابتدای مهاجرت شروع می‌شود، یعنی در بهار شانزده سال پیش که شخصیت اصلی به آلمان مهاجرت کرده و تأکید می‌کند که آن‌موقع تازه متولد شده. او این مکان را به‌عنوان سرزمین جدید و قلمرو خود معرفی می‌کند و سرزمین قبلی را قلمرو پدر خود می‌خواند. راوی با گفتن «سهراب اکنون عادت کرده بود که پدر را فقط درحد یک صدای تحکم‌آمیز گاه‌نگران و به‌ندرت‌مهربان تقلیل دهد» یا با «با گذشتن از خط، ناگهان سلطه‌ی پدر در هم شکست» به خواننده نشان می‌دهد که سرزمین قبلی قلمرو پدر سلطه‌گرش است، درحالی‌که سرزمین جدید قلمرو پسر محسوب می‌شود. بنابراین ما در این داستان با تقابل سرزمین قدیمی (بستر سنت) و سرزمین جدید (بستر مدرنیته) روبه‌رو هستیم؛ یعنی همان قلمرو پدر و قلمرو پسر.
پسر که حالا در سرزمین جدید برای خود قلمرویی دست‌وپا کرده، حواسش هست که در قلمرو خودش به پدر نگوید چشم و حالا او در این برش بحرانی از زندگی‌اش نشان می‌دهد که در این‌جا نه‌تنها قرار نیست پدر دیگر قدرتی داشته باشد، بلکه حتی به وصله‌ای ناجور می‌ماند. البته راوی در بخش آغازین داستان وقتی سهراب در آینه به خود نگاه می‌کند و چهره‌ی پدر را می‌بیند، این پیش‌آگهی را می‌دهد. وقتی می‌گوید: «در پاکی آینه به خود می‌نگریست و طرحی از چهره‌ی پدر را بازمی‌شناخت»، خواننده این احتمال را می‌دهد که پسر جای پدر را بگیرد و از همین روست که پسر باوجود این‌که به همسرش ناهید، چیزی درباره‌ی آمدن پدر نگفته، دلشوره دارد و نگران است که پدر در فرودگاه لندن گم شود؛ چراکه می‌خواهد حسابش را با پدر تسویه کند و به خود و پدر نشان دهد این‌جا قلمرو اوست. پسر زمانی ‌که در قلمرو پدر و تحت سلطه‌ی او بوده به‌نوعی خود را به‌حال‌خودرهاشده حس می‌کرده و راوی با اشاره به گذشته و این‌که سهراب در نوجوانی خودش کار می‌کرده و به مدرسه‌ی شبانه می‌رفته، این را برای خواننده روشن می‌کند. سپس با گفتن «یقین کرد که پیوند میان او و پدر گسسته است» یا «شانزده سال غیبت، یک معنی‌ دیگرش مرگ بود» تأکید می‌کند که وقتی سهراب پدر را ترک کرده، رابطه‌ی آن‌دو تمام شده و شاید پدر به‌صورتی استعاری برای او مرده؛ سال‌ها پیش. و حالا که فرصتش فراهم شده، می‌خواهد این ترک کردن و یا مرگ رابطه را عملاً نشان دهد، طوری‌که شاید این بار پدر واقعاً بمیرد. او این کار را در بزرگ‌راهی انجام می‌دهد. بنابراین بزرگ‌راه به‌عنوان کلیدی‌ترین قسمت زمینه‌ی داستان نقش خود را انجام می‌دهد و ازهمین‌رو عنوان داستان را نیز از آن خود می‌کند.
زمان نقطه‌ی اوج این داستان از غروب خورشید شروع می‌شود و بعد از آن در شب و در تاریکی است که نمایانگر غروب رابطه یا غروب زندگی پدر است. درواقع پسر در غروبی سرخ که به آسمان خون می‌پاشد، پدر را از فرودگاه به‌سمت بزرگ‌راهی می‌برد؛ بزرگ‌راهی که انگار ناشناخته، غریب و بی‌انتهاست. بنابه خوانشی این بزرگ‌راه می‌تواند استعاره‌ از مسیری باشد که سهراب در زندگی طی کرده تا از پدر و قلمرو او عبور و زندگی جدیدی را شروع کند؛ در سرزمینی جدید که قلمرو خودش است. شاید برای همین است که بزرگ‌راه به‌سمت غرب می‌رود و در نزدیکی مرز قرار دارد. پسر پدر را از راه فرعی کوهستانی‌ای به‌میان دشتی تاریک می‌برد؛ در کنار مردابی آلوده که سکوتی مرگبار دارد، در فضایی هولناک برای پدر و البته خواننده. این فضا می‌تواند تصویر همان فضایی باشد که سهراب در زندگی خود و در قلمرو پدر و تحت سلطه‌ی او تجربه کرده. او پدر را نه دقیقاً در بزرگ‌راه که در جاده‌ای فرعی که حکم میان‌بر را دارد، وامی‌گذارد و این کار ناتمامی است که در این مسیر تمام می‌کند. پسر با این کار پرونده‌ی گذشته را برای همیشه می‌بندد و به‌سوی مقصد خود یعنی خانه که محل آرامش و امنیت است، حرکت می‌کند. این پایان‌بندی شاید مبین این باشد که سنت در مقابل مدرنیته محکوم به فناست و در قلمرو آن جایی ندارد. درپایان می‌توان گفت حسین نوش‌آذر برای خلق موقعیتی خاص و تازه در روابط پدر و پسر یا به‌عبارتی تقابل سنت و مدرنیته از زمینه (محیط فیزیکی و روانی) بهره گرفته. او برای این کار سراغ پدیده‌ی مهاجرت رفته تا از امکاناتی همچون تقابل دو جغرافیا و دو زندگی متفاوت استفاده کند. همچنین با استفاده از زمینه به ساخت فضایی پرداخته که در خدمت داستان است و خواننده را با پایان‌بندی غیرمنتظره و درعین‌حال باورپذیری مواجه می‌کند.

گروه‌ها: اخبار, بزرگ‌راه - حسین نوش‌آذر, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان دسته‌‌ها: بزرگ‌راه, جمع‌خوانی, حسین نوش‌آذر, داستان ایرانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی

تازه ها

می‌توانستیم همه‌‌چیز را داشته باشیم

آدم‌ها درگیر مصیبت‌های یکدیگر نمی‌شوند

برنده در سنت‌ها، بازنده در زندگی

تاریکی در ماه ژوئن

نقطه‌ی سیاه سنت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد