کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

هم‌دلی از هم‌زبانی بهتر است

۱۷ تیر ۱۴۰۲

نویسنده: ژاله حیدری
جمع‌خوانی داستان کوتاه «سودای آوازهای زندانی»، نوشته‌ی جواد جواهری


در داستان «سودای آوازهای زندانی»، که از نامش هم پیداست، از همان ابتدا می‌دانیم چه خواهیم خواند: دل‌تنگی، ملال، آوارگی، جدایی و سری سودایی؛ آن‌جا که می‌گوید: «زمانی که صدای زوزه‌وار خودم را شنیدم در تلاشی ناگزیر به بیرون دادن فریادهای درونم، پی به وخامت وضعم بردم و به یاد آن مرد عجیب پرتغالی افتادم که بی‌تردید همدرد من بود و یا حداقل می‌دانست چطور باید این فریادها را بیرون داد.» راوی اول‌شخص داستان ما نیز می‌خواهد مثل آن مرد پرتغالی با آواز فریاد بزند: «با تیر مژگان می‌زنی تیرم چند / تیرم چند / تیرم چند / آخ داغ عشقت مرا از پا افکند / پا افکند / پا افکند.» شاید عشقی جامانده در خاطر دارد که از او حرفی به میان نمی‌آورد؛ ولی چه لزومی به گفتن دارد؟ زیراکه عشق ورای شیرینی، دردناک نیز هست.
خواننده وقتی داستان را می‌خواند متوجه ریتم تند آن می‌شود. نویسنده داستان را بدون جمله‌ای اضافی و یا خرده‌روایتی بی‌مورد، و سرضرب نوشته و انتظار دارد که خواننده نیز آن را سریع بخواند. او داستانی نوشته که یک‌نفس روایت شده؛ همان‌گونه‌که راوی اول‌شخص داستان می‌رود تا صدایی را که در درونش خفته است فریاد بزند، و مرد پرتغالی که گارسون کافه است، چون فواره‌ای از گوشه‌ای سر برمی‌آورد و همچون گردباد درمیان مشتریان می‌چرخد: «با شتاب و چرب‌دستی‌ای جادویی، به‌چشم‌برهم‌زدنی غرابه‌های خالی را از سانگریایی ناب پر می‌کرد، گردبادوار می‌چرخید و هرجا چیزی می‌گذاشت. اسکناس‌های رنگارنگ را در جیب‌های گشاد جلیقه‌اش فرومی‌کرد و در ازدحام کافه نهان می‌شد تا دوباره چون فواره‌ای از گوشه‌ای سر برآورد.»
مکان از مشخصه‌های دیگر داستان است. مکان در این‌جا بیشتر از آن‌که محلی برای رویدادی باشد، جایی است برای نشان دادن حالات ذهنی و روحی شخصیت‌ اصلی. اصلاً زمان و مکان مشخص در این داستان چه اهمیتی دارد؟ زیراکه در هر گوشه‌ای از جهان اگر گوش شنوایی در صحنه وجود داشته باشد، فریاد شنیده می‌شود؛ همان‌طورکه راوی داستان ما آن را در کافه‌ای شنیده؛ کافه‌ای شلوغ در خیابانی عمودبردریا در شهر دیوانه‌ی بارسلون. آن‌جاست که راوی آواز جانکاه مرد پرتغالی را شنیده. آواز چنان جان‌گداز بوده که «بر پوسته‌ی پنهان‌ترین احساس‌ها ناخن» می‌کشیده. راوی در این داستان نامی ندارد، زیرا هر دل‌سوخته و آواره‌ی این دنیای دون می‌تواند همان آدم فریاددرسینه‌مانده باشد. و دیالوگ؛ درواقع گفت‌وگویی در داستان بین راوی و مرد پرتغالی شکل نمی‌گیرد، چون زبان همدیگر را نمی‌دانند، ولی چیز دیگری وجود دارد که نیازی به زبان ندارد و آن همدلی است. نویسنده در داستان نشان می‌دهد که راوی و مرد پرتغالی و گارسون پیر زبان یکدیگر را نمی‌دانند، ولی همدیگر را می‌فهمند. در زیر پوست این ندانستن زبان، نویسنده حرف دیگری هم دارد و آن بهتر بودن همدلی از هم‌زبانی است.
راوی به‌ دنبال مرد پرتغالی به همان کافه می‌رود تا از او چگونه فریاد زدن را بیاموزد؛ او که دربین کار گارسونی‌اش ناگهان می‌ایستاد و توفان چرخنده‌ی حضورش یک‌باره به سکونی غریب تبدیل می‌شد و آواز جانکاهش را سرمی‌داد و همچون غریقی در جهان درون خود غرق می‌شد، آن‌چنان‌که در انتظار نجاتی نبود. اما او را نمی‌یابد و گارسون پیر با کشیدن صلیبی کنار نام او روی کاغذ به راوی می‌فهماند که مرد پرتغالی مرده. در پایان داستان راوی فریاد نمی‌زند، بلکه کسی در کوچه‌های بارسلون مرگ پرتغالی گمنام را با ضجه‌های بریده آواز می‌خواند. نویسنده نمی‌گوید آن کس کیست؛ شاید هم همان راوی داستانِ «سودای آوازهای زندانی» باشد.
نویسنده در استفاده از واژه‌ها دقیق و حساس است. واژگانی که در داستان برای نشان دادن عمق رنجی که در آدمی می‌تواند وجود داشته باشد، به‌دور از سانتیمانتالیسم، به کار رفته، حاکی از توانایی او در شناخت زبان دارد؛ مثل همین سودایی که نهایت ازخودبی‌خود شدن فرد را نشان می‌دهد تاحد مالیخولیایی. ناخن بر احساس کشیدن که زخمی شدن احساس را می‌رساند. و یا ضجه‌های بریده که دیگر آواز نیست بلکه فریاد درد است، دردی جانکاه. نثر داستان گاهی به شاعرانگی نزدیک می‌شود. آن‌جایی که می‌نویسد: «صورتش را در سرخی شامگاه به‌وضوح می‌دیدم. گویی جهان نبود. برای خودش می‌خواند. مغروق صدای خود بود. خود فریاد و خود نیوشای خویش. آواز نابهنگام مرد خللی نبود، جز من و چند مسافر دیگر.»
آقای میرعابدینی در جلد دوم «هشتاد سال داستان کوتاه ایرانی» این داستان را در زمره‌ی داستان‌های امپرسیونیستی آورده. طبق تعريف فرهنگ آکسفورد، امپرسیونیسم نه يك مكتب بلكه گرايشی در نوشتن است، اما پيتر چايلدز در كتاب «مدرنيسم»، امپرسيونيسم را زيرمجموعه‌ی مكتب مدرنيسم قرار مي‌دهد، و از نظر کادن، امپرسیونیسم در داستان به مفهوم نگاه کردن به زندگی درونی شخصیت اصلی به‌جای توجه به واقعیت خارجی است. ویژگی ادبیات امپرسیونیسم این است که توجه خود را به زندگی ذهنی شخصیت‌ها معطوف می‌کند. این توجه شامل روایت قدردانی از واقعیت، احساسات و عواطف است. زاویه‌دید در ادبیات امپرسیونیستی محدود ‌به‌ ذهن یکی از شخصیت‌های داستان است و رویدادها معطوف به ذهن و احساسات اوست. در این نوع ادبیات پی‌رنگ به‌کاررفته به‌دور از معمول داستان‌های کوتاه است. می‌توان گفت کنش‌ها درونی‌اند و رویدادها همان افکار و احساسات راوی. نثر در این سبک گاهی شاعرانه و موزون شده، از صفات و صناعات ادبی مثل استعاره، تشبیه، ایهام و… در تصویرسازی و بیان احساسات استفاده می‌شود.
«سودای آوازهای زندانی» داستانی از مجموعه‌داستان «کوچه‌های موازی» است. جواد جواهری نویسنده‌ی سینما و تلویزیون است و فیلم «خاک خوب» به‌کارگردانی سپیده فارسی، از فعالیت‌های سینمایی‌اش. یک رمان به‌نام «سهم من از او» به‌زبان فرانسوی منتشر کرده و «داستان کوچه»‌اش در مجموعه‌داستان «هفت داستان ۱۳۹۱» انتشار یافته. او هم‌اکنون در فرانسه زندگی می‌کند.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, سودای آوازهای زندانی - جواد جواهری, کارگاه داستان دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, جواد جواهری, داستان ایرانی, داستان کوتاه, سودای آوازهای زندانی, کارگاه داستان‌نویسی

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد