کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

تنها انسان بودن کافی است*

۴ آذر ۱۴۰۲

نویسنده: باران حسینی
جمع‌خوانی داستان کوتاه «مهمان۱»، نوشته‌ی آلبر کامو۲


داستان «مهمان» انتخاب بین عافیت‌‌طلبی و انسانیت در دوراهی‌‌های سخت است. شاید آرمان‌‌گرایانه به نظر ‌‌برسد، چون کامو در این داستان شخصیت معلمی را ساخته که در بدترین شرایط، از چهارچوب‌‌های اخلاقی خود خارج نمی‌‌شود. با این شخصیت‌‌پردازی و روایتی که بخش زیادی از آن در مدرسه می‌‌گذرد، کامو قصد دارد انسان بودن را آموزش دهد.
مکان داستان جلگه‌‌ای مرتفع و متروک در الجزایر است و چند ساعت از زندگی معلمی به‌نام دارو را دنبال می‌‌کند. نویسنده به‌درستی تصویری از جغرافیای منطقه ارائه می‌‌دهد که با شرایط زندگی مردمان، روحیات و مشکلات‌‌شان سازگار است؛ جایی‌ که تنها سنگ برداشت می‌‌شود، خاک قشر نازکی دارد، آفتاب سوزان است و بعد از مدتی خشک‌‌سالی و دریغ از حتی یک قطره باران، به‌یک‌‌باره بارش برفی سنگین همه را غافل‌گیر می‌‌کند؛ جایی که حوادث نیز همچون اقلیم می‌‌تواند خلق‌‌الساعه باشد.
یکی از ژاندارم‌‌های منطقه قاتلی را به‌عنوان زندانی پیش دارو می‌آورد تا دارو او را به کلانتری تنجویت تحویل دهد. دارو به مأموریتش اعتراض می‌‌کند. بالدوچی ژاندارم توضیح می‌‌دهد که در وضعیت اضطراری قرار دارند، چون هم‌محلی‌‌های زندانی قصد پس گرفتنش را دارند؛ ازطرفی شورشی قریب‌‌الوقوع نیز پیش‌‌بینی شده و با کمبود نیرو مواجهند و در این اوضاع از او هم انتظار همکاری دارند.
معلم مردی الجزایری‌ـ‌فرانسوی است که به بچه‌‌های روستایی آن منطقه درس می‌‌دهد. الجزایر مستعمره‌‌ی فرانسه است و طبیعتاً پست‌‌های کلیدی در اختیار فرانسوی‌‌ها قرار می‌‌گیرد. در شروع روایت به‌‌خاطر بارش برف کلاس درس تعطیل شده، معلم باید به فکر توزیع آذوقه‌‌ی انبارشده در مدرسه بین اهالی باشد. قرار است خانواده‌‌ها مراجعه کنند و جیره‌‌ی غذایی‌‌شان را بگیرند. ازطرف‌دیگر زندانی مهمان عرب الجزایری‌ای هم در مدرسه هست که پسرعمویش را سر بریده. با همین نکته‌‌ها قابل‌اعتماد بودن دارو، یعنی شخصیت‌‌پردازی صورت می‌‌گیرد؛ در کنار این‌‌که نویسنده با فضاسازی شرایط دشوار و ملتهب، معلم داستانش را مجبور به تصمیم‌‌گیری می‌‌کند.
بعد از گفت‌وگو با ژاندارم و اطلاع از جرم، جمله‌‌ای می‌‌آید که می‌توان حضور کم‌رنگ نویسنده را در آن حس کرد: «دارو ناگهان در خود نسبت به مرد احساس خشم کرد، نسبت به همه‌ی آدم‌‌ها با آن کینه‌ی دیرینه، نفرت مداوم و شهوت خونریزی‌‌شان»؛ اما برخلاف این بیان احساس، شخصیت داستان راه سنگلاخی و سخت به‌مانند محل زندگی‌اش را انتخاب می‌‌کند، چون تحویل دادن فردی برای به دار آویختن برایش بدتر است. او از تحویل زندانی سرباز می‌‌زند، درعین‌حال مسئولیت تحویل گرفتنش را می‌‌پذیرد و بالدوچی را راهی می‌‌کند. کامو قهرمان موردنظرش را به نمایش می‌‌گذارد و شخصیت داستانش را در دوراهی‌‌های سختی می‌‌آزماید: بین بستن دست زندانی یا باز بودنش، این‌‌که هفت‌‌تیر را محض احتیاط از مأمور بگیرد یا نه، با اسلحه در جیب، کنار زندانی باشد یا آن را در کشوی میز بگذارد، و در تمام این بزنگاه‌‌ها او به انسانیت اعتماد می‌‌کند: مرد عرب را همچون یک انسان بر صندلی می‌‌نشاند، با او غذا می‌‌خورد و مثل یک مهمان برایش تخت فراهم می‌‌کند؛ البته که در همه‌‌ی این لحظه‌‌ها زندانی مشاهده‌‌گری دقیق است.
در کنار این تصویرها، نویسنده وضعیت چالش‌برانگیزی نیز ایجاد کرده که انتخاب عنوان اصلی داستان هم منظورش را کامل می‌‌کند. مکان رویداد الجزایر و زندانی هم الجزایری‌الاصل است، ولی مهمان و اسیر شده و حتی اسمی هم ندارد؛ برعکس دارو اصالتاً فرانسوی است و نماینده‌‌ی دولت فرانسه و درواقع در آن‌‌جا غریبه محسوب می‌‌شود، ولی میزبان و به‌نوعی صاحب‌‌اختیار زندانی است. موقعیت‌‌های طنزگونه اما تلخ در درس‌‌های پای تخته‌‌سیاه مدرسه نیز مشهود است: دانش‌‌آموزان باید رودخانه‌‌های کشور فرانسه را بیاموزند که معلم تصویر چهار مورد از آن‌‌ها را برای‌‌شان ترسیم کرده. نکته‌‌ی دیگری که وضعیت بغرنج‌‌تری می‌‌سازد، امکان شورش است و درصورت رخ دادن، ورق بر‌‌می‌‌گردد و جای این میزبان و مهمان می‌‌تواند تغییر ‌‌کند.
نویسنده برای اطمینان از رساندن مفهوم موردنظرش، در جای دیگری از روایت هم اظهارنظر مستقیمی می‌کند؛ آن‌‌جا که شب‌‌هنگام در مرور ذهنیات دارو قبل از خواب می‌‌گوید: «مردانی که زیر یک سقف باهم سرمی‌‌کنند، سربازان یا زندانیان، با همه‌‌ی اختلاف‌‌هایی که دارند، نوعی همبستگی عجیبی احساس می‌‌کنند و هر شب که سلاح و لباس خود را از تن جدا می‌‌کنند، گویی در اشتراک باستانی خواب و خستگی یکی می‌‌شوند.» کامو می‌‌خواهد عاطفه‌‌ی خواننده را درگیر و تأثیر درسش را بیشتر کند؛ اما تاحدی این نوع از نقش‌‌آفرینی نویسنده می‌‌تواند مخاطب را به‌سمت قضاوت منفی سوق ‌‌دهد.
صبح روز بعد بزنگاه دیگری است برای تصمیم‌گیری. معلم با یک پاکت نان برشته، قند و خرما با زندانی خود راهی می‌‌شود، بعد از دو ساعت راه‌ رفتن بین صخره‌‌ها زیر آفتابی که برف روی سنگ‌‌ها را آب می‌‌کند، به زمین مرتفع همواری می‌‌رسند که صخره‌‌هایش درحال فروریختن است. با این تصویرسازی نویسنده از گره‌‌گشایی خبر می‌‌دهد؛ این‌‌که از آن‌‌جا به بعد جلگه سراشیب می‌‌شود، البته دو مسیر را مشخص می‌‌کند: یکی سمت مشرق که دو ساعت راه تا قرارگاه پلیس است و دیگری به‌طرف جنوب، کوره‌‌راهی که از جلگه می‌‌گذرد و یک‌‌روزه به چراگاه‌‌ها و چادرنشین‌‌ها می‌‌رسد، یعنی راه فرار. یک دوراهی دیگر که درواقع آخرین انتخاب است؛ اما این ‌‌بار زندانی تصمیم‌‌گیرنده است نه زندان‌‌بان. در این صحنه‌‌ حس‌‌انگیزی به اوج می‌‌رسد؛ التهابی برای هردو، علاوه‌بر بلاتکلیفی مرد عرب که همچنان با بسته‌‌هایی در دستش به دارو خیره می‌‌ماند.
درنهایت معلم اجازه‌‌ی حرف زدن به زندانی نمی‌‌دهد و در مسیر برگشت راه می‌‌افتد، البته نه‌چندان مطمئن؛ چون دو بار با فاصله برمی‌‌گردد و می‌‌بیند که مرد همچنان ایستاده، ولی بعد درحالی‌که صبرش تمام شده و حس می‌‌کند چیزی راه گلویش را بسته بابیزاری دست تکان می‌‌دهد و گام‌‌هایش را به‌سمت مدرسه تندتر می‌‌کند. این آخرین تصویرها نتیجه‌‌ی رابطه‌‌ای است که بین دو انسان شکل گرفته و باوجود چندین احتمال قابل‌حدس، این دو مرد چنین تصویری را از خود منعکس می‌‌کنند. دارو بعد از طی مسافتی و رسیدن به بالای تپه، در آن مه خفیف با قلبی غم‌زده از این‌‌که مرد عرب راه زندان را در پیش گرفته دودل می‌‌شود.
انتخاب مرد عرب درس پس دادن به معلمی است که یک شبانه‌‌روز از او آموخته؛ این‌‌که بین خود و دیگری تنها منافع و صلاح خویش را در نظر نگیرد. دارو مسئولیت فرار زندانی را با علم به داشتن هزینه به عهده گرفته که کمترینش می‌‌تواند تبعید و جابه‌‌جایی از مکانی باشد که آرامشش را دوست دارد. مرد عرب نیز در قبالش آزادی خود را فدای آزادی معلم می‌‌کند. در پایان معلم پشت پنجره‌‌ی کلاس خود را تنها می‌‌یابد، آن‌هم با جمله‌‌ی تهدیدآمیزی روی تخته‌‌سیاه لابه‌‌لای تصویر رودهای فرانسه: «برادرِ ما را تحویل دادی، سزایش را خواهی دید.»
تصویر پایانی از معلم که با انتخابش تنهایی‌اش را عمیق‌‌تر کرده، به‌نوعی کاموی نویسنده را نیز یادآوری می‌‌کند که به‌‌خاطر موضع‌‌گیری‌‌هایش گاهی دوستانش از او دور می‌‌شدند؛ مثلاً بعد از انتشار «انسان طاغی»، کاترین کامو درباره‌‌ی آن سال‌‌ها می‌‌گوید: «روزی در خانه او را دیدم که با چهره‌‌ای درهم سر در گریبان فرو برده، از او پرسیدم: “بابا غمگینی؟” سر بلند کرد، نگاهش را به نگاهم دوخت و گفت: “نه، تنهام.”»


*. آلبر کامو.
۱. The Guest (French: L’Hôte, 1957).

۲. Albert Camus (1913-1960).

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان, مهمان - آلبر کامو دسته‌‌ها: آلبر کامو, جمع‌خوانی, داستان غیرایرانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی, مهمان

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد