کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

«طویله‌سوزی» روایت بلوغ سارتی اسنوپس

۱۱ آذر ۱۴۰۲

نویسنده: پریسا جوانفر
جمع‌خوانی داستان کوتاه «طویله‌سوزی۱»، نوشته‌ی ویلیام فاکنر۲


داستان «طویله‌سوزی» نوشته‌ی ویلیام فاکنر بیش از هرچیز روایت به بلوغ رسیدن سارتی، پسر کوچک خانواده‌ی اسنوپس است؛ پسری که در داستان به‌عنوان کودک شناخته می‌شود، درحالی‌که با برادر بزرگ‌ترش رفتاری بزرگ‌سالانه دارند: سارتی به‌عنوان کودک باید شهادت دهد نه برادرش، او در آتش زدن انبار مسئول بردن نفت است و برادر برای این کار پدر را همراهی می‌کند، سارتی روی زمین می‌‎خوابد و برادرش روی تخت و رفتار‌هایی این‌چنینی؛ به‌بیان‌دیگر ما در داستان «طویله‌سوزی» برشی مهم از زندگی کودکی را می‌خوانیم که او را از دوران کودکی یک پله ارتقا می‌دهد. درواقع در «طویله‌سوزی» با پی‌رنگ بلوغ روبه‌رو هستیم، پی‌رنگی که به رشد و تغییر کودک و رسیدنش به بزرگ‌سالی می‌پردازد. در این نوع داستان‌ها شخصیت اصلی که کودک یا نوجوان است، به نقطه‌ای از زندگی رسیده که می‌تواند به‌عنوان یک بزرگ‌سال آزمایش شود. این یادداشت به روند بلوغ سارتی در صحنه‌های مهم داستان خواهد پرداخت.
سارتی داستان «طویله‌سوزی» در ابتدا پسرکی است که برای شهادت دادن در دادگاهی که برای پدرش برگزار شده، احضار می‌شود. او در این مرحله از دید دیگران کودکی معصوم است که راست می‌گوید، چراکه برادر بزرگ او نیز حضور دارد و از او سؤالی نمی‌شود. به نظر می‌رسد سارتی گرسنه است و ما این را از استشمام بوی پنیر و گوشت درمی‌یابیم. با‌این‌حال او بیشتر از گرسنگی و هرچیز دیگر به اندوه و ترس از دروغ گفتن فکر می‌کند. سارتی می‌داند که دروغ گفتن اشتباه است، همان‌طورکه سوزاندن انبار و طویله‌ی دیگران هم اشتباه است. او حتی خود را یک کلنل معرفی می‌کند. بنابراین مشخص است که احساس گناه در او وجود دارد. ازطرف‌دیگر این دروغ موجب حفظ پدر دربرابر دشمنانش می‌شود. پدرش به او فهمانده که دشمن‌های او دشمن خانواده هستند و او باید از رگ‌وریشه‌اش هواداری کند. همین‌ها این کودک را بر سر انتخاب بین دو ارزش یعنی وفاداری به خانواده دربرابر صداقت و عدالت مردد می‌گذارد. این صحنه‌های ابتدایی داستان اولین بذری است که نویسنده در داستان کاشته تا روند بلوغ سارتی، انتخابش بر سر دوراهی و پایان‌بندی را باورپذیر کند.
در این برهه از زندگی سارتی صحنه‌ی مواجهه‌ی او با عمارت زیبا و باشکوه ماژور دو اسپاین صحنه‌ی مهمی است. او در این صحنه با خود فکر می‌کند که ظاهر عمارت باعث خواهد شد که پدرش نخواهد یا نتواند آتش‌سوزی جدیدی به راه بیندازد و احساس می‌کند از پدرش نمی‌ترسد. این‌ لحظه جرقه‌ای‌ است برای پایان داستان و بذر دیگری است که در داستان کاشته می‌شود برای انتخاب عدالت و صداقت دربرابر وفاداری به خانواده.
صحنه‌های دیگری که سارتی را به انتخاب نهایی نزدیک‌تر می‌کند، از جایی شروع می‌شود که پدر به سارتی دستور می‌دهد روغن را آماده کند. سارتی که شستش خبردار شده، به خود جرئت می‌دهد که دراین‌باره با پدر صحبت کند و از او بپرسد که روغن را برای چه می‌خواهد. وقتی هم که مجبور می‌شود برود و روغن را بیاورد به فکر فرار می‌افتد، ولی این کار را نمی‌کند و بازهم به پرسشگری ادامه می‌د‌هد و می‌پرسد: «حتی یه کاکاسیام نمی‌فرستین؟ دفه‌ی پیش دست‌کم یه کاکاسیا فرستادین.» و از پدر کتک می‌خورد. این بذر دیگری می‌شود برای تصمیم نهایی او بر سر دوراهی پیش‌ِرویش.
سارتی در شبی سیاه ــ که استعاره‌ای ا‌ست از نیمه‌ی سیاه و خشن زندگی ــ آماده می‌شود برای شناخت وجه تاریک جهان و ورود به بزرگ‌سالی و زندگی جدید. این‌جا دنیای ساده‌ی سارتی که در آن تصور می‌کرد ممکن است پدر این بار دست به آتش زدن انبار نزند، مغلوب واقعیت غیرقابل‌اعتماد زندگی بزرگ‌سالی می‌شود. او قبل از ترک خانواده به ماژور دو اسپاین اطلاع ‌می‌دهد و بین وفاداری به خانواده و صداقت و عدالت، دومی را انتخاب می‌کند.
سارتی در آخرین صحنه در سیاهی شب صدای دو شلیک را می‌شنود، به‌صورت معنی‌داری روی تپه پشت به محل زندگی‌اش می‌نشیند. او که از ابتدای داستان از کلمه‌ی بابا استفاده می‌کرد، حالا دیگر واژه‌ی پدر را به زبان می‌آورد و این تغییر یکی از نشانه‌های بلوغ اوست. سپس با صدای بلند می‌گوید: «شجاع بود…» این آخرین اعلام وفاداری به خانواده و همچنین سوگواری برای پدر است. او برای وصف پدرش از فعل گذشته استفاده می‌کند؛ چراکه به این نتیجه رسیده که پدرش مرده. گرچه در داستان نشانه‌ای دال بر مرگ قطعی پدر نیست، با عصیان سارتی واقعاً اهمیت ندارد که پدر به‌صورت فیزیکی مرده یا نه؛ مهم این است که سارتی مرگ پدر را باور کرده. درحقیقت ازنظر معنایی پدر به‌همراه ایدئولوژی‌اش برای سارتی مرده. بنابراین او پا به دنیای جدید می‌گذارد و دیگر نمی‌تواند آن کودک سابق باشد. او حالا یک بزرگ‌سال است که راهش را انتخاب کرده. خانواده را ترک می‌کند، وارد بیشه‌زاری تاریک می‌شود و می‌داند که قرار است آفتاب بهاری را به‌زودی ببیند؛ پس پشت سر را نگاه نمی‌کند.
داستان «طویله‌سوزی» را می‌توان یکی از بهترین داستان‌های کوتاه ویلیام فاکنر دانست که از همان پاراگراف اول نشانه‌های مختلف را یکی‌ پس‌ از دیگری کنار هم می‌گذارد تا تحول و بلوغ شخصیت داستان، سارتی، را در پایان‌بندی باورپذیر کند. سارتی که بر سر دوراهی قرار دارد، با انتخابی که انجام می‌دهد صلاحیت ورود به بزرگ‌سالی را پیدا می‌کند و در پایان داستان تصمیم نهایی را می‌گیرد و با ترک خانه و خانواده‌ی خود در شبی تاریک از چرخه‌ی سوزاندن طویله‌ها «Barn Burning» خارج و وارد دنیای بزرگ‌سالی و زندگی جدیدش که احتمالاً کلنل شدن است، می‌شود.


۱. Barn Burning (1939)
۲. William Faulkner (1897-1962).

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, طویله‌سوزی - ویلیام فاکنر, کارگاه داستان دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, داستان غیرایرانی, داستان کوتاه, طویله‌سوزی, کارگاه داستان‌نویسی, ویلیام فاکنر

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد