کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

روستایی به‌وسعت یک جهان

۲۵ آذر ۱۴۰۲

نویسنده: منصوره محمدصادق
جمع‌خوانی داستان کوتاه «زیباترین غریق جهان۱»، نوشته‌ی گابریل گارسیا مارکز۲


چگونه مارکز با از بین بردن مرز خیال و واقعیت، جهان جادویی داستان خود را باورپذیر می‌کند؟ داستان «زیباترین غریق جهان» در سه جمله خلاصه می‌شود: مردی غریبه به روستایی در حاشیه‌ی دریا می‌رسد. با حضورش، جهان مردم روستا را دستخوش تغییر می‌‌کند و با رفتنش دیگر هیچ‌چیز مثل سابق نیست. در پهنه‌ی وسیع داستان چه بر کاغذ و چه بر پرده‌ی سینما، داستان‌های بسیاری با چنین الگویی ساخته ‌و پرداخته شده‌اند؛ اما چگونه مارکز موفق می‌شود برپایه‌ی این الگوی تکراری، اثری بدیع و کم‌نظیر خلق ‌کند که کمترشباهتی به این‌دست داستان‌ها داشته باشد؟
در گام نخست می‌بینیم تازه‌وارد داستان مارکز به شخصیت داستان‌‌هایی که چنین الگویی دارند، هیچ شباهتی ندارد. در این‌گونه داستان‌ها شخصیت محوری غالباً زنده است و اگر هم به دنیای مردگان تعلق دارد، هوشیارانه می‌تواند کشمکش را در روایت ایجاد کند و درام داستان به‌واسطه‌ی کنش و تأثیرگذاری او بر سایر شخصیت‌ها شکل می‌گیرد؛ اما غریبه‌ی داستان مارکز مردی است مرده که سوار بر دست امواج به روستا می‌رسد. این اولین ضربه‌ای است که مارکز به باور خواننده می‌زند. اما چگونه جنازه‌ی مردی مرده که حتی قدرت تغییر سرنوشت خود را ندارد، قادر است جهان داستان را دچار کشمکش کند تا روایت بر پایه‌‌ی آن ساخته شود؟
مارکز برای خلق کشمکش داستان، الگوهای ذهن خواننده را تغییر می‌دهد تا برای پذیرش تأثیری که جسدی بی‌جان می‌تواند بر داستان بگذارد آماده شود. نام مارکز با رئالیسم جادویی گره خورده. ساختاری که او برای داستان‌هایش برمی‌گزیند این مجال را می‌دهد تا در پهنه‌ی وسیع‌تری از قوانین دست‌و‌پا‌گیر جهان واقع، اندیشه‌‌های خود را به اثری ادبی تبدیل کند. او در داستان‌هایش استعاره و اسطوره، خیال و واقعیت را درهم‌ می‌آمیزد تا به‌کمک آن، فهم مخاطب را از مفاهیم انسانی ارتقا بخشد. ازاین‌جهت شاید بتوان آثار مارکز را به خلق شعری سپید تشبیه کرد که در آن شاعر خود را از قیدوبند تعریف‌‌شده‌ی وزن و قافیه می‌رهاند تا مجبور نباشد جان کلامش را به‌خاطر گنجاندن در چهارچوب‌ها تغییر یا تقلیل دهد.
در شروع داستان، مارکز با تشبیه ابعاد غریقی که به روستا نزدیک می‌شود به نهنگ و کشتی، خواننده را در بهت فرومی‌برد، اما بلافاصله با ترسیم نوع مواجهه‌ی کودکان با پیکر غریق، باورهای خواننده را منطبق بر نیاز داستان بازسازی می‌کند: پیکر عظیم و بی‌جان مرد غریق به‌جای ایجاد ترس و وحشت در کودکان به بازیچه‌ای برای آن‌ها بدل می‌شود. بچه‌ها تمام روز او را درمیان شن‌ها دفن می‌کنند و دوباره بیرون می‌آورند و با او سرگرم بازی می‌شوند. مارکز به‌جای مواجه کردن مردهای روستا با غریق و جدیت بخشیدن به فضای داستان، از دنیای کودکانه برای اولین رویارویی با شخصیت داستانش بهره می‌گیرد. با این انتخاب او نه‌تنها امری بدیع را عادی جلوه می‌دهد، بلکه ذهن خواننده را با فضای داستان هم‌دما می‌کند و اولین گام را درجهت باورپذیری جهان داستانش برمی‌دارد. داستان گام‌به‌گام باورهای ذهن خواننده را در هم می‌شکند و ساختار انتزاعی خود را جایگزین آن می‌کند تا مرز میان خیال و واقعیت را گم کند و با داستان همراه شود.
حالا خواننده آماده است تا نویسنده گام‌های بعدی را در بازتولید هنجارهای ذهن او و باورپذیرتر کردن جهان داستان بردارد. مارکز پس از جای‌گذاری چهارچوب‌های جهان روایتش سراغ جان‌بخشی شخصیت داستان می‌رود. او برای رسیدن به این هدف به توصیف غریق می‌پردازد. مرد نه‌تنها به‌جهت ظاهری زیبا، قوی و تنومند است، بلکه ازنظر خصایل درونی هم متعالی به نظر می‌رسد. او کسی است که مرگ را با غرور پذیرفته و در چهره‌اش نشانی از درماندگی و افسردگی ندارد؛ مردی که می‌تواند زنان روستا را مجذوب خود کند و با برانگیختن همدلی آن‌ها رؤیاها، خلأها و حرمان‌های‌شان را به خاطرشان بیاورد. نویسنده از دنیای منعطف زنانه استفاده می‌کند و با بسط دادن خیال‌ورزی‌های زنان، شخصیت داستان را به اسطوره‌ای نزدیک می‌کند که قدرت لازم را برای تحول مردم روستا و دنیای راکد و غبارگرفته‌ی آنان داشته باشد. او با خلق صحنه‌ی نام‌گذاری برای غریق، هویت‌بخشی او را کامل می‌کند تا نه‌تنها مردان و زنان روستا، بلکه خواننده نیز بپذیرد که مرد مرده یکی از آن‌ها شده و شایسته است تا هیچ‌وقت فراموش نشود.
مارکز در میانه‌های روایت، نام‌گذاری شخصیت داستانش را بر دوش مردم روستا می‌گذارد. با این کار ضمن تقویت حس‌انگیزی در داستان، سبب می‌شود خواننده به جهان داستانش نزدیک‌تر شود و همراه مردم روستا به استبان ایمان بیاورد. مارکز معصومیت، صمیمت و شکوه استبان را با بازنمایی نگاه مردان و زنان روستا و شکل مواجهه‌ی آن‌ها با او می‌سازد تا برایش نام استبان ــ اولین شهید مسیحیت ــ را برگزینند و او به قدیسی نجات‌بخش بدل شود: استبان آمده است تا مردم روستا را به‌هم پیوند دهد؛ مردمی که به‌خاطر حضورش باهم خویشاوند می‌شوند تا او یتیم و بی‌نام‌ونشان به آب‌ها سپرده نشود و به‌امید بازگشت او خانه‌های‌شان را طوری تغییر می‌دهند تا خاطره‌ی استبان را زنده نگه دارند. و با خلق چنین فضایی است که مارکز درخلال روایت، باورهای دینی و آئینی مردم سرزمینش را هم ترسیم می‌کند. به‌واسطه‌ی وجود استبان خانه‌های آن‌ها فراخ‌تر و روشن‌تر خواهد شد و دماغه‌ی بیابان‌مانندی که در انتهای آن زندگی می‌کنند با رنگ‌های شاد و سبزه‌هایی که بر صخره‌ها روییده‌اند، جان خواهد گرفت.
نویسنده در پایان داستان در جمله‌ای کلیدی هم‌زمان درون‌مایه‌ی داستان و تحول شخصیت‌های روایتش را به‌روشنی نشان می‌دهد: «مردم دریافتند که دیگر حضور ندارند.» با این جمله او خاطرنشان می‌کند مردمی که حضور استبان را تجربه کرده‌اند، هرگز آدم‌های قبل نخواهند شد. حضور استبان زندگی مردم روستا را تعالی بخشیده و جهان پس از آگاهی هرگز شبیه به قبل از آن نخواهد بود. مارکز استبان را مانند نوری بر جهان کوچک و تاریک مردم داستانش می‌تاباند و این اندیشه را در ذهن خواننده قوت می‌بخشد که اگر مردمی پذیرای تغییر باشند و فرصت‌های پیش‌آمده را مانند موهبتی برای رهایی، از دست ندهند، حتی جسدی بی‌جان می‌تواند الهام‌بخش و منجی آنان شود تا جهان، زندگی و باورهای خود را ازنو بسازند.


۱. El ahogado más hermoso del mundo (The Handsomest Drowned Man in the World, 1968).
۲. Gabriel García Márquez )1927-2014).

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, زیباترین غریق جهان - گابریل گارسیا مارکز, کارگاه داستان دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, داستان غیرایرانی, داستان کوتاه, زیباترین غریق جهان, کارگاه داستان‌نویسی, گابریل گارسیا مارکز

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد