کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

آیا کسی از این مهلکه نجات خواهد یافت؟

20 ژانویه 2024

نویسنده: صدف قربانی‌فر
جمع‌خوانی داستان کوتاه «پیرمرد بر سر پل1»، نوشته‌ی ارنست همینگوی2


جنگ مفهوم ازبین‌برنده‌ای است که تمام ابعاد زندگی را بدون هیچ استثنائی از بین خواهد برد؛ چه‌ جانداری از آن سالم بیرون بیاید و چه بمیرد. «پیرمرد برسر پل» داستان ناکامی انسان‌ها و حیوانات در مقابل جنگ است. داستان با روایت اول‌شخص نظامی جوانی شروع می‌شود که ایستاده و روبه‌روی پیرمردی روستایی قرار گرفته که بر زمین نشسته. هر دوِ آن‌ها رو به مردمانی قرار دارند که باید هرچه سریع‌تر از پل رد شوند تا از توپ‌های دشمن در امان بمانند.
داستان درواقع تابلوی بزرگی است که نابودی زندگی‌ها، زمین و حیوانات را در عبور از یک پل و جنگ داخلی درگرفته در اسپانیا نشان می‌دهد؛ پلی که مردم را به آن سمت رودخانه می‌برد و دو منطقه‌ای را ازهم جدا می‌کند که در یک کشور بوده‌اند و مردم باید از آن بگذرند تا بتوانند بگریزند. در این صحنه هر دو طرف پل و حتی خود پل چنان خاک‌وگل است که همه را گرفتار کرده. روستایی‌هایی که به‌سختی پاهای درون‌گل‌فرورفته‌شان را بیرون می‌کشند و بدون کمک کسی از پل عبور می‌کنند، درواقع تمام داروندارشان را می‌گذارند و می‌روند. اما سؤالی که پیش می‌آید این است که آیا کسی از این مهلکه نجات خواهد یافت؟ راوی نظامی و پیرمرد در داستان هم گویی با فکر کردن به این سؤال به عقب برمی‌گردند و به کارهایی که برای نجات بقیه از بارش توپ‌ها و حمله‌ی فاشیست‌ها انجام داده‌اند، فکر می‌کنند. این دو فرد در داستان فکری یکسان دارند، اما یکی از آن‌ها به‌ روی پل، به کامیون‌هایی که به بارسلون می‌روند نگاه می‌کند، دیگری به حیواناتی که در خانه جا گذاشته و به حال‌واحوال آن‌ها فکر می‌کند.
در تمام داستان، صحنه‌پردازی‌ همینگوی در ساخت تابلو آن‌قدر دقیق است که اگر اجزای دیگر داستان‌ را یک سو قرار دهیم و تنها به ستینگ آن بپردازیم، بخش زیادی از داستان را مجسم می‌کنیم؛ داستانی که با این جمله‌ها شروع می‌شود: «پیرمردی با عینکی دوره‌فلزی و لباس خاک‌آلود کنار جاده نشسته بود. روی رودخانه پلی چوبی کشیده بودند و گاری‌ها، کامیون‌ها، مردها، زن‌ها و بچه‌ها از روی آن می‌گذشتند.» همین جمله‌ها تعلیقی در داستان ایجاد کرده که همه‌چیز را در گذری نابه‌هنگام و اجباری نشان می‌دهد. پل در این‌جا به‌معنی اصلی خود برای راحتی عبورومرور نیست، بلکه تنها راهی است که جنگ‌زده‌ها را از خانه و زندگی‌شان جدا کند و گل‌هایی که پاهای روستایی‌ها در آن فرومی‌رود و راه رفتن‌شان و گذرشان را سخت می‌کند همان تعلقاتی است که در این‌ سال‌ها ساخته‌اند و حالا مجبورند بگذارندشان و بروند. در این پلی که از گل پوشیده شده، عبور برای همه سخت است. سربازها هم باکندی کمک می‌کنند که مردم نجات یابند و حتی کامیون‌ها که باید نیروی بیشتری نسبت به انسان داشته باشند، به‌سختی حرکتند.
پیرمرد که در هفتادوشش‌سالگی خود قبل از پل نشسته، یکی از همان روستاییان است. اما گذر نمی‌کند، چون چیزی برای از دست دادن ندارد و تنها برای زندگی حیواناتی نگران است که از ترس توپ‌های دشمن آن‌ها را رها کرده. درواقع او که دیگر آن‌قدر خسته است که نمی‌تواند قدمی از قدم بردارد، نمادی است در داستان برای بی‌مایگی زندگی و ناامیدی از نجات. همینگوی جنگ را در پاهای بی‌رمق و لبخند او به خواننده نشان می‌دهد که آینده‌ای ندارد و گذشته و داروندارش را در نابودی تمام می‌بیند. راوی نیز هم‌نظر با پیرمرد در هیبت یک نظامی کنارش می‌ایستد. او هم همچون پیرمرد که روی زمین می‌افتد، توان راه رفتن و گذشتن ندارد. آن‌دو در کنار هم پشت پل ایستاده‌اند و به دور شدن «گاری‌ها، کامیون‌ها، مردها، زنها و بچه‌ها» نگاه می‌کنند. آن‌ها تن‌های آرامی در تابلو هستند که به روبه‌رو خیره شده‌اند و به چیزی فکر می‌کنند: پیرمرد به گربه‌ای که دوست ندارد بمیرد، اما برایش سوگوار است و راوی به اندکی زمان برای زندگی که ابرهای تیره با مانع پرواز شدن بمب‌اندازهای فاشیست‌ها به آن طرف پل به دست‌شان داده‌اند، وقتی دارد دوردست‌های آسمان را نشان می‌دهد.
در انتها، بعد از تمام تک‌تصویرهایی که از داستان «پیرمرد برسر پل» دیدیم، تابلوی کاملی به‌قلم همینگوی را در ابعاد گسترده‌تر پیش روی خودمان داریم، که جنگ را در بی‌رحم‌ترین شکل خودش وقتی به هیچ‌کس حتی گربه‌ها و باقی حیوانات که نقشی در بروز آن نداشته‌اند هم رحم نمی‌کند به نمایش می‌گذارد و این بی‌معنایی و برگزیدن مرگ بیشترین چیزی است که همینگوی در این تابلو بر آن تأکید کرده.


1. Old Man at the Bridge (1938).
2. Ernest Hemingway (1899-1961).

گروه‌ها: اخبار, پیرمرد بر سر پل - ارنست همینگوی, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان دسته‌‌ها: ارنست همینگوی, پیرمرد بر سر پل, جمع‌خوانی, داستان غیرایرانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی

تازه ها

مشترک موردنظر در دسترس نمی‌باشد

خداحافظ ای عزیز‌ترین

در ستایش میل

خوانشی استعاری از داستان کوتاه «کارم داشتی زنگ بزن»

خوانشی میان‌رشته‌ای از پی‌رنگ بلوغ دخترانه در داستان کوتاه «فلامینگو»

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد