کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

امیلی رها شده است!

27 ژانویه 2024

نویسنده: نیما صالحی کرمانی
جمع‌خوانی داستان کوتاه «گل‌سرخی برای امیلی»، نوشته‌ی ویلیام فاکنر


وقتی در مصاحبه‌ای به ویلیام فاکنر گفته می‌شود: «بعضی از مخاطبان شما می‌گویند که با دو یا سه بار خواندن داستان‌های شما نمی‌توانند آن را درک کنند»، او می‌گوید: «خب چهار بار بخوانند!» «گل‌سرخی برای امیلی» را هر بار که می‌خوانیم، انگار احساسی ناآشنا اما جدید نسبت به امیلی در ما پدید می‌آید. امیلی بیگانه است، در تضاد با مردم جامعه‌ی خود… و ما، اما هم‌زمان همسو با سرشت ناآشنای هر انسانی. شاید به همین دلیل است که راوی(ها) در داستان فاکنر هم او را می‌ستاید، هم از او تنفر دارد و گاهی نسبت به او خشمگین است.
برای فهم جامعه‌ی امیلی باید به عقب بازگردیم، قبل از جنگ‌های داخلی آمریکا؛ زمانی‌که در جنوب مزارع بزرگ به دست سفیدپوستان اداره می‌شد و سیاه‌پوستان به بردگی گرفته می‌شدند و در شمال صنعت و تجدد رشد می‌کرد. حالا جنگ داخلی تمام شده، امیلی دوران گذشته را، آن عصر طلایی (نژادپرستی) را که متعلق به پدرش بوده، پشت سرگذاشته. او بی‌هویت و مریض است. نمی‌خواهد قبول کند چیزی که از او و وقارش محافظت می‌کرده، از بین رفته. تنها بازمانده‌ی خاندان گریرسن سعی می‌کند بقایای عصر طلایی خود، پدرش را، با تمام آسیب‌هایی که به او زده نگه دارد، چون از رها شدن در دنیای بعد از آن می‌ترسد. حالا از شمال صنعتی اشخاصی وارد شهر شده‌اند که پیاده‌روها را سنگ‌فرش کنند، انگار بخواهند ایدئولوژی جنوبی‌ها را به مسیری ناآشنا ببرند. همر بارن یکی از آن‌هاست.
در داستان فاکنر، امیلی مانند برده‌ی سیاه‌پوستش که تا آخرین لحظات او را در خانه‌ی مجلل و فرسوده‌اش همراهی می‌کند، به اسارت گرفته شده‌. خانه قفس اوست؛ حصاری که او را از دنیای اطرافش جدا می‌کند و درون آن می‌تواند فرمانروا باشد. پس هیچ‌گاه بیرون نمی‌رود، درعوض گاهی آدم‌ها را به داخل آن می‌آورد تا بر آن‌ها سلطه داشته باشد. همر بارن غریبه‌ای است که وارد حصار امیلی شده. او سرکش و بی‌وفاست. مردم شهر که قسمتی از خوی امیلی را در وجودشان دارند، همچون ما، نمی‌توانند تحمل کنند تنها بازمانده‌ی گذشته‌ای که گاهی به آن افتخار می‌کنند با غریبه‌ای بی‌ریشه وصلت کند. امیلی هم نمی‌تواند تحمل کند چنین کسی اراده‌اش را زیر سؤال ببرد، پس او را در حصار خود نگه می‌دارد. وقتی بیشتر چیزهایی که به آن وابستگی داری در جهان از‌دست‌رفتگان و مردگان باشند و با چیزهای کمی در دنیای زندگان احساس قرابت کنی، مرز میان این دو دنیا برداشته می‌شود. حتی شاید برای امیلی و عطش سیری‌ناپذیرش به سلطه بر هر چیزی، معشوق مرده ارزشمندتر از زنده‌اش باشد.
ساده‌انگارانه است اگر امیلی را با آن‌همه ذکاوت در شکسست دادن هیئت شهر، مرد سم‌فروش و پنهان‌کاری جنایتش از مردم، مبتلا به جنون و یا نکروفیلیا بدانیم و درعین‌حال هیچ‌کدام از این ظن‌ها دورازذهن نیست. تصویر انتهایی داستان هم یک جنایت است، اما وحشتناک نیست و بیشتر به پایان یک تراژدی می‌ماند: آرام است، حتی کمی عاشقانه، و اندوه ما نه برای سرنوشت معشوق بشاش و بذله‌گوی جوان، بلکه برای جای سر امیلی است. امیلی که هر شب تا آخرین روز عمرش بر آن بالشت آرمیده و چشمان معشوقی را نگریسته که ذره‌ذره دچار اضمحلال و فساد می‌شده. فاکنر در جایی می‌گوید آن‌قدر دلش برای امیلی سوخته که گل سرخی را به او تقدیم کرده.
امیلی افراطی‌ترین حالت امیال ماست نسبت به گذشته‌ی ازدست‌رفته و نه‌چندان افتخارآمیز. مرگ امیلی لحظه‌ای است که باید اشک ریخت و به‌سوی درهای جدید گام برداشت؛ تدفینی احترام‌آمیز و تراژیک:
در آغوش کشیدم؛
تمام عاقبت‌هایی را که،
ممکن بود روزی محقق شوند؛
نه خودشان را، جسد بی‌جان‌شان را؛
بوییدم و از شادی لمس‌شان قهقهه زدم؛
و در تمام این لحظات،
به‌سان برگی در گرو باد خزان،
رها شده و زرد بودم.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان, گل‌سرخی برای امیلی - ویلیام فاکنر دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, داستان غیرایرانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی, گل‌سرخی برای امیلی, ویلیام فاکنر

تازه ها

مشترک موردنظر در دسترس نمی‌باشد

خداحافظ ای عزیز‌ترین

در ستایش میل

خوانشی استعاری از داستان کوتاه «کارم داشتی زنگ بزن»

خوانشی میان‌رشته‌ای از پی‌رنگ بلوغ دخترانه در داستان کوتاه «فلامینگو»

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد