کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

یک قصه بیش نیست غم عشق

۲۰ مهر ۱۳۹۸

نویسنده: لاله دهقان‌پور
نگاهی به «هشت و چهل‌وچهار»، نوشته‌ی کاوه فولادی‌نسب


جمله‌ی «تاریخ تکرار می‌شود»، برای همه‌‌مان جمله‌ی آشنایی است و بارها آن را شنیده‌ایم. ما معمولاً موقع بحث درمورد موضوعات سیاسی به تکرار تاریخ اشاره می‌کنیم، اما آیا نمی‌توان مدعی شد که در زندگی‌های فردی هم این تکرار اتفاق می‌افتد؟ آیا رویدادهای تلخ و شیرین در تجربه‌ی زیسته‌ی انسان‌ نسل‌های مختلف تکرار نمی‌شوند؟ احتمالاً بسیاری از ما بارها، از شباهت تجربه‌های‌مان به تجربه‌های افراد دور و نزدیک، شخصیتی در یک فیلم‌ ‌یا انسانی متعلق به عصر یا سرزمینی دیگر شگفت‌زده شده‌ایم.
تکرار تاریخ، اتفاقی است که مصادیق آن را می‌توان به‌وضوح در رمان «هشت و چهل‌وچهار» دید. وقتی نیاسان -شخصیت اصلی داستان- در خیابان منوچهری بالای بساط اسکناس‌های قدیمی و انگشترهای عقیق یک دست‌فروش می‌ایستد، با تماشای نگاه‌های روبه‌افق ناصرالدین‌شاه، مظفرالدین‌شاه، رضاشاه، محمدرضا و… که ظاهراً نشان از دوراندیشی آن‌ها دارد، به فکر عاقبت آن‌ها می‌افتد؛ آن‌ها حتی نتوانسته‌اند کلاه خودشان را سفت بچسبند تا باد نبرد. اما تکرار تاریخ در این داستان، محدود به سیاست نیست و در لایه‌های مختلف زندگی نیاسان، گذشتگان و اطرافیانش هم، به‌وضوح، دیده می‌شود.
«هشت و چهل‌و‌چهار»، اولین رمان و دومین اثر داستانی کاوه فولادی‌نسب است؛ نویسنده‌ای که فارغ‌التحصیل رشته‌ی معماری است، در تدریس داستان‌نویسی، ترجمه و روزنامه‌نگاری تجربه‌های قابل‌توجهی دارد و در حوزه‌ی برنامه‌ریزی شهری پژوهش می‌کند. شاید به‌همین‌دلیل او توانسته به‌خوبی از پس نوشتن یک رمان شهری بربیاید؛ رمانی که خرده‌روایت‌هایش همه در شهر تهران و دوره‌های مختلف تاریخ معاصر رخ می‌دهند و کسی می‌تواند نویسنده‌شان باشد که تهران و تاریخش را خوب بشناسد. نویسنده، علاوه‌بر شناخت تهران، چنان در استفاده از عنصر فضاسازی داستان مهارت دارد که خواننده می‌تواند صدای موسیقی و آواز کافه‌های لاله‌زار قدیم را بشنود، همراه نیاسان، از پنجره‌ی کافه‌نادری نگاهی به شاخه‌های لخت درختان و باغ متروکش بیندازد و شاتوبریان بخورد، زیر چنارهای هفتادساله‌ی ولی‌عصر قدم بزند و ویترین مغازه‌ها را تماشا کند، در آخرین روز سال، قاتی جمعیت بازار تخم‌مرغ رنگی و سبزی و ماهی‌قرمز بخرد و با نیاسان و پدربزرگش در میان ردیف گورها در گورستان ارامنه‌ی دولاب به‌دنبال معشوقه‌ای گم‌شده بگردد.
علاوه‌بر مکان، زمان هم نقش بسیار مؤثری در این داستان دارد، و سیالیت میان حال، گذشته و شاید آینده، تکرار تاریخ را به‌خوبی روایت می‌کند. «هشت و چهل‌وچهار» در زمان حال آغاز می‌شود؛ در بیمارستانی که نیاسان در آن بستری است. روایت داستانی بارها به گذشته‌های دور و نزدیک می‌رود، به حال برمی‌گردد و حتی نقبی به آینده می‌زند. در این رفت‌وبرگشت‌هاست که می‌بینیم ساعتی که آنا بدر برای تعمیر به مغازه‌ی نیاسان می‌آورد، کاملاً شبیه به ساعتی است که ناتالیا، معشوق پدربزرگ نیاسان، سال‌ها پیش به مغازه‌ی ساعت‌سازی خانوادگی‌شان برده‌ بوده. راویْ لبخندهای این دو زن را در بخش‌های مختلف داستان، یکسان توصیف می‌کند: «لبخندش از آن لبخندهایی بود که دل آدم را می‌برد»، واکنش پدربزرگ و نوه نسبت‌به نگرانی این دو زن درباره‌ی تعمیر ساعت‌های‌شان یکسان است: «سال‌هاست هیچ ساعتی خراب از این در بیرون نرفته خانوم.» و از همه مهم‌تر، نیاسان نوه‌ی همان مردی است که عاشق مادربزرگ بدر بوده و موانع مذهبی و فرهنگی وصال آن‌ها را غیرممکن کرده بوده.
این تکرارها فقط در زندگی نسل‌های مختلف یک خانواده، که مسلماً اشتراک‌های زیادی دارند، رخ نمی‌دهند و در زندگی آدم‌های دیگری در اطراف آن‌ها هم دیده می‌شوند؛ برای مثال مشاهده‌ی صحنه‌ی تصادف دردناک و خونین عروس و داماد در شب عروسی، یکی از خاطره‌های تلخ نیاسان است، و همان شبی که او از یک تصادف جان سالم به‌درمی‌برد، عروس و داماد زخمی‌ای را به بیمارستان می‌آورند. بعدتر هم یکی از پرستارها -موقع درددل با بدر- به برادر و همسر برادرش اشاره می‌کند که در شب عروسی و به‌واسطه‌ی تصادفی شدید جان خودشان را ازدست داده‌اند. شرابی بودن موهای عروس در خواب و خیال‌های نیاسان که هم‌رنگ موهای بدر و ناتالیا است، مصداق دیگری از تکرار غم‌انگیز تاریخ است.
سیالیت زمان در روایت، بهترین انتخاب برای ارائه‌ی تکرارهای تاریخی در داستان است، و نویسنده به دقیق‌ترین شکل ممکن از این انتخاب استفاده می‌کند؛ دقتی که موجب می‌شود گذارهای داستانی از فصلی به فصلی دیگر ماهرانه اتفاق بیفتند؛ چنان‌که فصل هفت کتاب جایی آغاز می‌شود که فصل دو تمام شده، جمله‌های پایانی فصل شش همان اولین جمله‌های فصل سه است، آغاز و پایان فصل‌های یازده و هفت یکسان است و… البته این گذارهای به‌جا و به‌موقع، نه‌فقط در آغاز و پایان فصل‌ها که درون هر فصل هم اتفاق می‌افتند.
به‌طورکلی می‌توان گفت که نویسنده تمرکز و دقت زیادی را به ساختار رمان اختصاص داده، اما این میزان از کیفیت در ماجرای داستانی دیده نمی‌شود. ما با رمانی مواجه هستیم که زبانی قوی دارد، در فرمی منحصربه‌فرد ارائه می‌شود، اطلاعات جذابی درمورد دوره‌هایی از تاریخ معاصر، محله‌های مختلف تهران و تغییرهای‌شان در گذر زمان می‌دهد، با فضاسازی‌ و حس‌آمیزی خواننده را به داستان نزدیک می‌کند و‌ دیالوگ‌هایش درجهت پیشبرد داستان هستند، اما داستان، علی‌رغم درون‌مایه‌ی عاشقانه‌اش، آن‌قدری‌که باید جذاب نیست و اتفاق غریب انتهای داستانْ مبهم است.
خواننده در پایان‌بندی داستان می‌فهمد که حضور عاشقانه‌ی آنا بدر در بیمارستان و کنار نیاسان، غیرواقعی است. شاید این غیرواقعی بودن ناشی از وضعیت ذهنی و ناهوشیاری نیاسان باشد، اما مکالمه‌های فراوان آنا با دکتر و پرستارها و همراهی او با نیاسان، حتی بعداز مرخص شدن از بیمارستان و تا لحظه‌ی رسیدن به خانه‌، کمی گیج‌کننده است. ازآن‌جایی‌که خواننده، درطول داستان، بارها نیاسان را مشغول مطالعه‌ی کتاب «مجمع دیوانگان» می‌بیند، احتمال دارد که این خیال‌پردازی‌ها بخشی از سفرهای ذهنی شخصیت اصلی رمان به آینده باشند. «مجمع دیوانگان»، نوشته‌ی عبدالحسین صنعتی‌زاده، کتابی است که سفری به آینده را روایت می‌کند. به‌هرحال این حدس‌ها و سؤال‌های بی‌جواب را درمورد پایان‌بندی داستان می‌توان ناشی از ضعف‌ محتوایی دانست.
در آخر می‌توان گفت که پرداختن به تکرار تاریخ در زندگی‌ بشر، مخصوصاً تجربه‌های عاطفی و عاشقانه، از منحصربه‌فردترین درون‌مایه‌های رمان «هشت و چهل‌وچهار» است و ویژگی قابل‌توجه این درون‌مایه، ترسیم روبه‌‌تکامل بودن تکرار تاریخ. مناسبات زمانه‌ی پدربزرگ نیاسان راه وصال را بر او و ناتالیا بست، اما روزگار با نیاسان و آنا مهربان‌تر است و خودشان هم برای یک وصال عاشقانه، آزادتر و مستقل‌تر هستند؛ خلاصه که به‌قول راوی: «حالا این اندوه است که باید بندوبساطش را جمع کند و برود جایش را به شادی بدهد. توی زندگی همان‌قدرکه ممکن است اندوه سراغ آدم بیاید، یا مثلاً بلا و مصیبت، ممکن هم هست که شادی در خانه‌اش را بزند.»

عکس از پریسا ذکاوت

گروه‌ها: اخبار, از نگاه دیگران, تازه‌ها, هشت و چهل‌وچهار دسته‌‌ها: کاوه فولادی‌نسب, هشت و چهل‌وچهار

تازه ها

برملا؛ نگاهی به داستان عکاسی

حقیقت در آینه‌ی روتوش

فروپاشی یک رؤیای ساختگی

قصه‌ای در دل داستان

از رنج هنر

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد