کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

تأملات / ۴ ناهم‌زمانی

۹ مرداد ۱۳۹۴

اگر از من درباره‌ی سختی‌ها یا -بهتر بگویم- نامرادی‌های کار ِ نویسندگی در ایران بپرسند، پیش از جواب‌های دیگرکلیشه‌شده و البته ‌کماکان ‌دردناکی مثل سانسور بی‌حساب‌وکتاب و سلیقه‌ای، یا توزیع نامناسب کتاب و نرسیدنش به شهرستان‌های همین ایران خودمان چه برسد به افغانستان و تاجیکستان ِفارسی‌زبان، یا فقدان ویراستاری حرفه‌ای و درست‌ودرمان یا دسترسی سخت و گاه غیرممکن به منابع ادبی و آرشیو روزنامه‌ها و مجله‌ها، یا خط‌قرمزهای نانوشته بی‌شماری که ریشه در فرهنگ معلق سنت و تجدد دارد، در جواب می‌گویم: «ناهم‌زمانی»؛ چیزی بر وزن «ناهم‌زبانی»، یعنی که انگار کسی زبان دل نویسنده را نمی‌فهمد. (همین‌جا بگویم که هرکس «چیز»ی می‌نویسد، چنان که افتاد و دانی، لزوما «نویسنده» نیست. و باز تاکید کنم که من دارم از «نویسنده‌»ها حرف می‌زنم، نه هرکس که «چیز»ی می‌نویسد.) نویسنده‌ی ایرانی کم‌وبیش بی‌هیچ چشم‌داشت مادی و به‌مدد هزار امداد غیبی و یک دل عاشق و -به قول بزرگی طناز- یک مغز معیوب، ماه‌ها و سال‌ها می‌نشیند پای خلق یک اثر؛ بخوانید عرق‌ریزی روح (با کمی اغراق و نه البته درباره‌ی همه). در این دوران نوشتن، نویسنده با آدم‌ها و ماجراهای داستانش زندگی می‌کند، با شادی‌شان به وجد می‌آید و با غم‌شان اشک می‌ریزد، و -در یک کلام- در اعماق وجودش آن‌ها را حس و لمس می‌کند. نویسنده که نقطه‌ی پایان را می‌گذارد، کار می‌افتد به بوروکراسی؛ بوروکراسی نشر، بوروکراسی کتاب‌خانه‌ی ملی، بوروکراسی وزارت ارشاد، بوروکراسی چاپ‌خانه‌چی، بوروکراسی توزیع‌کننده… دست‌کم یکی‌دو‌سالی در این کلکسیون دیوان‌سالاری سپری می‌شود و وقتی بالأخره کتاب می‌رود روی پیشخوان کتاب‌فروشی‌ها (تازه اگر خوش‌اقبال باشد و در خندق سانسور گیر نکند و نرود آن‌جا که عرب نی انداخت)، دیگر چیزی از آن شور قدیمی در دل نویسنده باقی نمانده. کتاب، برای دیگران تازه است و برای نویسنده خاطره… «نا‌هم‌زمانی»… شاید یکی از دلایل کم‌کاری اپیدمیک نویسنده‌ی ایرانی -همان که گلشیری در «جوان‌مرگی در نثر معاصر فارسی» در قبالش زنهار می‌دهد- همین باشد؛ همین که او را «منتظر» می‌گذارند و با او کاری می‌کنند که دست‌ودلش به کار جدید نرود. هرچه باشد، معمولا این‌طوری است که بیشتر آدم‌ها برای ادامه دادن کارشان-برای بهتر ادامه دادن کارشان- نیاز به انگیزه دارند. و در باب انگیزه… تشویق‌های آن‌چنانی و کانالیزه کردن ترجمه آثار به زبان‌های دیگر و بورس‌های عریض و طویل (که در همه‌جای دنیا مرسوم است و در پناه‌شان نویسنده می‌تواند با خیال راحت بنشیند و کارش را بکند) پیشکش، گاهی همین کفایت می‌کند که روند امور جاری، جوری پیش برود که نویسنده بتواند کتابش را پیش از این که در ذهنش بیات و فاتحه‌اش خوانده شود، بگیرد توی دستش و ورقی بزند. این توقع زیادی است؟

دریافت صفحه پی‌دی‌اف روزنامه از اینجا.

گروه‌ها: تأملات دسته‌‌ها: تأملات آرمان, کاوه فولادی‌نسب

تازه ها

وقتی ادبیات به دیدار نقاشی می‌رود

غولی در این چراغ نیست.

جعبه‌ی پاندورا

مهم‌ترین آرزویت را بگو، برآورده می‌شود

پنجره‌ای رو به فلسفه‌ی زندگی

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد