کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

تأملات / 5 امان از نگاه کلیشه‌ای به کلیشه

7 آگوست 2015

اخیراً بعضی رفقا این ایده را مطرح کرده‌اند که برای معرفی ملیت مردم افغانستان، به جای واژه «افغانی» از واژه «افغانستانی» استفاده کنیم؛ مثل این است که به یک صرب بگوییم صربستانی یا به یک انگلیسی بگوییم انگلستانی. این که به‌جای اصلاح ذهنیت نادرست موجود -که مبتنی است بر آپارتایدی درونی‌شده و ناسیونالیسمی خشن- واژه را عوض کنیم، بیشتر به پاک کردن صورت مسأله می‌ماند و من تردیدی ندارم که بدون اصلاح آن ذهنیت دیری نخواهد گذشت که همین «افغانستانی» پیشنهادی رفقا هم -بی‌کم‌وکاست- تمام بار منفی «افغانی» فعلی را به خود خواهد گرفت. شاید بهتر باشد به قول سهراب سپهری چشم‌های خودمان را بشوییم و برای واژه‌ها -به شیوه پدرسالارانه مدرسه‌های دهه شصت- فهرست خوب‌ها و بدها نسازیم…این فهرست‌های جزمی خوب‌ها و بد‌ها برای واژه‌ها جهان زبان فارسی را سیاه‌وسفید می‌کند، و مگر جز این است که زبانی که آدم با آن صحبت می‌کند، نوع دریافت او را از جهان و شیوه تفکرش تعیین می‌کند و به نمایش می‌گذارد؟ خط‌کشی‌های مریی و نامریی در زبان، به مرزبندی‌های آشکار در زندگی عینی و ذهنی آدمی بدل می‌شوند، و همین مرزبندی‌ها هستند که او را دچار پیش‌قضاوت می‌کنند… به همین‌ها فکر می‌کردم که واژه «کلیشه» توی سرم صدا کرد؛ واژه‌ای که در فضای ادبیات داستانی ما چیزی کم از فحش ندارد، و هیچ‌کس هم به این فکر نمی‌کند که ما -چه در جهان واقع و چه در جهان داستان- با کلیشه‌ها و در کلیشه‌ها زندگی می‌کنیم و بخش عمده موجودیت عینی و تصویر ذهنی ما از آدم‌ها و رویدادها و مکان‌ها مبتنی بر کلیشه‌هاست که شکل می‌گیرد. و باز بدون توجه به این موضوع که کلیشه‌ها از مهم‌ترین ابزارهای نویسنده‌ها هستند، به‌خصوص در شخصیت‌پردازی، فضاسازی و صحنه‌پردازی. نویسنده می‌تواند مستقیم زل بزند توی چشم خواننده و بگوید فلان شخصیت داستان ازدواج کرده است، می‌تواند هم برق نور خورشید را روی حلقه‌ای که آن شخصیت در انگشتش دارد، به خواننده نشان دهد؛ و این حلقه به قول سیلونه چیست جز کلیشه‌ای رایج برای گفتن این که «من ازدواج کرده‌ام»؟ اهمیت کلیشه در داستان آن‌جاست که به نویسنده کمک می‌کند به‌وسیله عناصر بسیط آشنا‌به‌ذهن خواننده، جهان داستان را شکل دهد و درست زمانی که خواننده‌اش خواست بنشیند کنار این برکه آرام و نفسی از سر آرامش بکشد، او سنگی را پرتاب کند وسط برکه. این سنگ، همان «دیگری»ای است که تعادل جهان داستان و نظم برساخته آن را بهم می‌زند و خواننده را -همراه با شخصیت‌های داستان- به چالش می‌کشد. این نظم همان نظمی است که یکی از مهم‌ترین عوامل شکل‌گیری‌اش کلیشه‌ها بوده‌اند. البته این هم هست که یک اثر داستانی می‌تواند در کلیشه‌ها بماند و با آن‌ها تمام شود؛ مثل خیلی از آثاری که مبتذل خوانده می‌شوند.روی خوب و بد «کلیشه» فاصله زیادی از هم دارند و اصلا همین فاصله زیاد است که به من اجازه می‌دهد این متن را با یک پارودی تمام کنم: امان از نگاه کلیشه‌ای به کلیشه.

دریافت صفحه پی‌دی‌اف روزنامه از اینجا.

گروه‌ها: تأملات دسته‌‌ها: تأملات آرمان, کاوه فولادی‌نسب, کلیشه

تازه ها

ساختار سیال یا مغشوش؟ تحلیل و نقد ساختاری روان‌شناختی داستان «شام شب عید»

«شام شب عید» با دسر کابوس و خیال هم مزه نداشت

یک روز فشرده

مردی در آستانه‌ی فصلی سبز

دلبستگی و رنج

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد