کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

ابرهایی که بر من باریده‌اند / ۳ / بینوایان

۱۹ مرداد ۱۳۹۶

بیست رمانی که باید خواند

شک می‌کنم، پس هستم
نویسنده: کاوه فولادی‌نسب
درباره‌ی «بینوایان»۱ نوشته‌ی ویکتور هوگو۲، منتشرشده در تاریخ ۳۰ اردیبشهت ۱۳۹۶ در هفته‌نامه‌ی کرگدن


در «بینوایان» همه‌چیز لرزان و لغزان است؛ نه امر خیر، آن‌طورکه از نامش برمی‌آید، خیر است، و نه امر شر، چنان‌که بایدوشاید، شر. ویکتور هوگو با استادی تمام مدام جای خیر و شر را باهم عوض می‌کند، تا انسان قرن‌نوزدهمی را برای پذیرش عدم قطعیت قرن‌بیستمی و بعداز آن آماده کند. ژان والژان و ژاوِر در پی‌رنگی مبتنی بر تعقیب و گریز (پی‌رنگی که حالا دیگر برای خودش تبدیل به یکی از جذاب‌ترین پی‌رنگ‌‌های داستانی شده) مدام دست به کنش‌ها و واکنش‌هایی می‌زنند که یکی را به اوج می‌برد و دیگری را به حضیض. نه‌فقط در زمانه‌ی خودش، که هنوز هم تا این سال‌های آغازین هزاره‌ی سوم، کمتر رمان‌نویسی توانسته این‌طور بازی خیر و شر را به‌بازی بگیرد و اندیشه و خیال خواننده‌اش را به‌چالش بکشد. و گرچه هنر قلم و قلم‌موی هوگو در فضاسازی‌ها و صحنه‌پردازی‌های آثارش -و ازجمله همین «بینوایان»- آشکارا پیداست، در شخصیت‌پردازی هم نقاش چیره‌دستی است و چنان شاگال‌وار سایه‌روشن‌های روح انسان را به‌تصویر می‌کشد، که شخصیت‌های داستانی‌اش گاه از آدم‌هایی که خواننده در زندگی واقعی می‌بیند، ملموس‌ترند. این هنرنمایی هوگو، در زمانه‌ی خودش بسیار کم‌نظیر است، و اگر بزرگانی مثل دیکنز و داستایِفسکی را کنار بگذارم، باید بگویم بی‌نظیر. وقتی هوگو چنان شخصیت‌هایی را خلق می‌کرده، هنوز سال‌ها مانده بوده تا کنوت هامسون نروژی سنت کهن شخصیت‌پردازی در آثار روایی و روش ناتورالیست‌ها در ساختن شخصیت‌های داستانی به‌وسیله‌ی یک خصلت غالب را به باد تمسخر بگیرد و به‌استناد داستایِفسکی و شخصیت‌های داستانی انعطاف‌پذیر و غیرقابل‌پیش‌بینی‌اش ادعا و مباهات کند که هیچ‌کدام از شخصیت‌های داستانی آثار خودش را هم نمی‌شود با یک «خصلت غالب» تعریف کرد. شخصیت‌های کلیدی «بینوایان» مثل جیوه دگرگونی‌پذیرند، بارقه‌هایی از یک خصلت را نشان می‌‎دهند و بعد در یک توالی سریع و معمولاً حیرت‌انگیز، خصیصه‌ای دیگر را به‌نمایش می‌گذارند. اسیر یک خصلت نمی‌شوند، زندگی‌شان را می‌کنند و همین می‌شود که امروز به هرکس بگویی ژان والژان یا ژاور یا کوزت، می‌داند داری از چه حرف می‌زنی. و مهم‌تر: همین می‌شود که انسان در «بینوایان» به دقیق‌ترین شکلی با تضادهای درونی‌اش ترسیم می‌شود. اما این‌ها همه، تنها به کیفیت‌های داستانی و روایی ختم نمی‌شود، یا به‌عبارت‌دیگر، صرفاً در خدمت داستان‌سرایی نیست. نگاهی به تاریخ‌ها می‌تواند مفید باشد.

داستان «بینوایان» در فاصله‌ی میان جمهوری‌های اول و دوم فرانسه (از ۱۸۱۵ تا ۱۸۳۳، مرگ ژان والژان) روی می‌دهد. ویکتور هوگو آن را در ۱۸۶۲، در امپراتوری دوم فرانسه می‌نویسد، و بیراه نیست اگر جزء متون داستانی تأثیرگذار در شکل‌گیری جمهوری سوم فرانسه فرض شود، که در ۱۸۷۰ و با سقوط ناپلئون سوم شروع شد. بازی‌ای که هوگو در «بینوایان» با نیروهای خیر و شر، نسبی بودن جایگاه‌شان،‌ و جابه‌جایی مدام‌شان باهم می‌کند، راه را برای پیشرفت بسیاری از ایده‌ها و اندیشه‌های مبتنی بر نسبی‌گرایی، نه‌فقط در فرانسه، که در سراسر جهان باز می‌کند. در «بینوایان» همه‌چیز لرزان و لغزان است؛ ژان والژان آدمی است با مجموعه‌ای از فضیلت‌ها و رذیلت‌ها و همین است که انسان معاصر راحت با او همذات‌پنداری می‌کند. هیچ‌چیز در او قطعی نیست و دارد -مثل همه‌ی ما- زندگی‌اش را می‌کند؛ گاهی روی خوب خودش را به‌نمایش می‌گذارد و گاهی روی بدش را. ژاور نماینده‌ی قانون است؛ گیریم نماینده‌ای سخت‌گیر و بی‌گذشت. او توانایی اغماض را ندارد و حتی درونی‌ترین و عاطفی‌ترین پدیده‌ها را هم بیرونی و قانونی/قاعده‌ای داوری می‌کند. همین است که نمی‌تواند از گناهان ژان والژان بگذرد، مدام دنبال اوست و در بسیاری از صحنه‌ها و سکانس‌های رمان، مشت آهنین قانون (یکی از خواست‌های اساسی انقلابیون فرانسه) را نمایندگی می‌کند. اما این همه‌ی ماجرا نیست. جایی دیدم کسی ژاور را ضدقهرمانی نامیده که از سر کینه‌ی شخصی دست از سر ژان والژان برنمی‌دارد. نه، نه، نه، او ضدقهرمان نیست، او «شخصیت مقابل»ی است که بیشترِ وقتش را صرف خدمت به قانون می‌کند و خیلی دیر فرصتی برای به‌نمایش گذاشتن فضیلت‌های عاطفی‌اش پیدا می‌کند: آن‌جا که از ژان والژان جدا می‌شود و به‌طرف سن می‌رود. خودکشی ژاور، اوج فضیلت‌های این شخصیت خشک و بی‌احساس، اما درک‌شدنی، را به‌تصویر می‌کشد. برای بار سوم: در «بینوایان» همه‌چیز لرزان و لغزان ‌است. این‌جا هوگو دارد شک می‌کند: شک روشن‌فکری که در سال‌های بعد از انقلاب به‌دنیا آمده و در جامعه‌ای بی‌ثبات و گرفتار بازتولید دیکتاتوری رشد کرده است. و اصلاً شاید همین است که آن را برای من به رمانی محبوب و تأثیرگذار تبدیل می‌کند.


۱. (Les Misérables (1862

۲. (Victor Hugo (۱۸۰۲-۱۸۸۵

گروه‌ها: ابرهایی که بر من باریده‌اند, تازه‌ها دسته‌‌ها: ابرهایی که بر من باریده‌اند, بیست رمانی که باید خواند, بینوایان, رمانتیسم, کاوه فولادی‌نسب, کرگدن, معرفی رمان, ویکتور هوگو

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد