کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

ابرهایی که بر من باریده‌اند / ۱۲ / صد سال تنهایی

۱۸ مهر ۱۳۹۶

بیست رمانی که باید خواند

ابرهایی که بر من باریده‌اند / ۱۲
صد سال تنهایی نوشته‌ی گابریل گارسیا مارکز

گشت‌وگذار در ماکوندو

نمی‌دانم، شاید هم بشود اسمش را گذاشت لذت مازوخیستی. کم‌کمک پانزده سالی می‌شود که سالی چند روز خودم را در وضعیت افسوس و حسرت قرار می‌دهم. می‌نشینم صد سال تنهایی را می‌خوانم و مست سیر آفاق خیال، به گابو غبطه می‌خورم. از وقتی کتاب را از قفسه بر‌می‌دارم و باز می‌کنم و آن جمله‌ی شروع درخشان را می‌خوانم، تا وقتی می‌رسم به «… و آن‌چه در مکاتیب آمده از ازل تا ابد تکرارناپذیر خواهد بود، زیرا نسل‌های محکوم به صد سال تنهایی، فرصت مجددی در روی زمین نداشتند» و کتاب می‌بندم و می‌گذارم توی قفسه، افسوس می‌خورم و حسرت می‌کشم؛ حسرت ذهن خیال‌باز و روح بلندپرواز مارکز را. همینگوی جوان، مسحور کیفیت رویایی پاریس دهه‌ی ۱۹۲۰، یادداشت‌ها و خاطره‌های معروفش از این شهر را جشن بی‌کران می‌نامد.صد سال تنهایی مارکز هم برای من جشنی است بی‌کران از خیال و تصویر و روایت و رویا.آه! ای داستان عزیز… ای خیالِ گرامی… چه لذتی دارد غوطه خوردن در تو، در روایتی این‌طور آمیخته به خیال و اصلاً بگو غرق جادو، اصلاً بگو کیمیاگرانه، که در آن پیرها جوان و جوان‌ها یک‌شبه پیر می‌شوند، یکی زیباترین زن همه‌ی اعصار است و دیگری قوی‌ترین مرد همه‌ی قرون، آن یکی شیطان را در شعرگویی شکست می‌دهد و آن دیگری چون نمی‌تواند تنهایی را تحمل کند از سفر مرگ برمی‌گردد. هیجان و شگفتی از همان جمله‌ها‌ی اول شروع می‌شود و تا آخر خواننده را رها نمی‌کند: «سال‌ها سال بعد، هنگامی که سرهنگ آئورلیانو بوئندیا در مقابل سربازانی که قرار بود تیربارانش کنند ایستاده بود، بعدازظهر دوردستی را به یاد آورد که پدرش او را به کشف یخ برده بود. در آن زمان، دهکده‌ی ماکوندو، تنها بیست خانه‌ی کاهگلی و نئین داشت.» این متن در زبان فارسی ۴۵ کلمه است و در زبان اصلی‌اش، اسپانیایی، ۴۰ کلمه. درباره‌ی همین ۴۰-۴۵ کلمه‌ی شگفت‌انگیز می‌شود ساعت‌ها در جلسه‌های نقد و کلاس‌های درس حرف زد -و زده‌اند-؛ که شروع درخشان یعنی چی، چطور یک نویسنده می‌تواند از همان پاراگراف اول خواننده را گیرِ روایت بیندازد و دچار داستان کند، چه اطلاعاتی باید در همان پاراگراف اول به خواننده داده شود و چه و چه. مارکز بهترین درگاه ورودی را برای حیرانیِ مدامی که خواننده قرار است تجربه کند، طراحی کرده است. این افتتاحیه من را یاد ایوان و دالان ورودی مسجد شیخ‌لطف‌الله اصفهان می‌اندازد: اسرارآمیز و در عین حال گویا؛ چه تناقض شگرفی، چه نمایش باشکوهی از قدرت خلاقه‌ی بشری، از جادو، از مسحورکنندگی خیال. و همان‌طور که آن مسجد تا پایانِ مواجهه‎ی بازدیدکننده دست از سرش برنمی‌دارد و مدام جادویی جدید رو می‌کند، این رمان هم تا پایان -تا همان ادعای رندانه‌ی تکرارناپذیری- خواننده را به دنبال خودش می‌کشاند. بی‌دلیل نیست که کوندرا آن را پیروزی رمان می‌نامد و ناتالیا گینزبورگ درباره‌اش می‌گوید «اگر حقیقت داشته باشد که می‌گویند رمان مرده است یا در احتضار است، پس همگی از جای برخیزیم و به این آخرین رمان سلام بگوییم.» مارکز جایی می‌گوید داستانسرایی را مدیون مادربزرگش است که از همان کودکی ذهن او را آخته‎‌ی خیال و رویا کرده. و او خود داستان‌گویی یگانه است که در برابرش فقط می‌شود به احترام نشست و به جان شنید؛ هم در اندیشه و هم در فن.صد سال تنهایی در ۱۹۶۷ نوشته شده؛ زمانه‌ای که راوی دانای‌کل بیشتر از هر زمان دیگری در محاق بوده و انواع راوی و روایت داشته‌اند در ادبیات جهان جولان می‌داده‌اند. او اما، که آموزه‌های مادربزرگ را در هاضمه‌اش جذب کرده و از قابلیت‌های راوی دانای‌کل و توانایی تسلط و سیطره‌اش بر روایت به‌خوبی آگاه بوده، راوی دانای‌کلی را در صد سال تنهایی‌اش به خدمت می‌گیرد، که یکی از خوش‌بیان‌ترین دانای‌کل‌های تمام اعصار است؛ راوی‌ای که به هر گوشه سرک می‌کشد، گفتنی‌ها را دقیق می‌گوید و نگفتنی‌ها هوشمندانه به عهده‌ی درک خواننده می‌گذارد، نه مدام مشغول مداخله در روایت است و نه مداخله‌گری در روایت را حرام می‌داند، به‌موقع وارد می‌شود، چیزکی می‌گوید، و حواسش هست که دارد داستان می‌گوید، پس باید داستان بگوید. خیلی از خواننده‌ها راوی دانای‌کل را با صدای نویسنده می‌خوانند، پس بیراه نیست اگر توانایی‌های راوی صد سال تنهایی را تمام و کمال به نویسنده‌اش -گابو- نسبت دهیم؛ طراحی چیدمان حیرت‌انگیز و کارساز روایت، باورپذیر کردن ماجراهای دورازذهن و پیچیده، شخصیت‌پردازی‌های جذاب، و -مهم‌تر از همه- داستان‌سرایی اغواکننده.نمی‌دانم چقدر زمان باید بگذرد تا دوباره چنین شکوهی در رمان تکرار شود.


منتشرشده در ۲۱ مرداد ۱۳۹۶ در هفته‌نامه‌ی کرگدن

گروه‌ها: ابرهایی که بر من باریده‌اند, تازه‌ها دسته‌‌ها: ابرهایی که بر من باریده‌اند, بیست رمانی که باید خواند, صد سال تنهایی, کاوه فولادی‌نسب, کرگدن, گابریل گارسیا مارکز, معرفی رمان

تازه ها

برملا؛ نگاهی به داستان عکاسی

حقیقت در آینه‌ی روتوش

فروپاشی یک رؤیای ساختگی

قصه‌ای در دل داستان

از رنج هنر

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد