کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

در ستایش شرافت

۲۵ بهمن ۱۳۹۶

شماره‌ی دهم ستون هفتگی «متن در حاشیه»، منتشرشده در تاریخ ۲۵ بهمن ۱۳۹۶ در روزنامه‌ی اعتماد


پدر من هفتادسالش است. همین حدود یک ماه پیش تولد هفتادسالگی‌اش را جشن گرفتیم. یک روز صبح، اواخر هفته‌ی پیش، مادرم تلفن کرد که برای «بابات اتفاقی افتاده.» سرم گیج رفت. گفت سر کوچه‌ی خانه‌شان -خانه‌ی کودکی‌هایم- دو موتورسوار کیف بابا را زده‌‌اند و بابا که دسته‌ی کیف روی شانه‌اش بوده، خورده زمین و یکی‌دو متری دنبال‌شان کشیده شده، اما خوشبختانه حالا جز سوزش زخم و درد تن عارضه‌ی دیگری ندارد. چشم‌هایم سیاهی می‌رفت. گفتم «چشم‌هاش چی؟» دو سه روز قبل از این حادثه، پدرم جراحی چشم داشت؛ آب‌مروارید، و وقتی دزدها رفته بودند سروقتش، محافظ تخم‌مرغی‌شکل سفید روی چشمش بود و درک این مساله که جز کهولت، کسالت هم دارد، کار پیچیده‌ای نبود. سرگیجه جای خودش را به عصبانیت داد. دلم می‌خواست آن دو نفر را ببینم و به‌شان بگویم «خیلی بی‌معرفتید. دزد هم دزدهای قدیم. لوطی‌تر بودند.» شاید تصور جامعه‌ای بدون دزد و دزدی زیادی ایده‌آلیستی باشد. با این روندی که جوامع شهری در جهان معاصر سپری می‌کنند، به نظر می‌رسد باید عوض خیالات آرمانی و آرمان‌شهری غیرقابل‌تحقق، سراغ مواجهه‌ای منطقی و واقع‌بینانه رفت و حتا در تقسیم کار اجتماعی، دزدی را هم به رسمیت شناخت! حالا گیریم منزلت اجتماعی پایینی داشته باشد و شاغلانش مشمول مجازات‌هایی شوند. مگر خیلی از شغل‌های دیگر هم نیستند که شاغلان‌شان محکوم و مجازات می‌شوند؟ خوبی این شکل مواجهه این است که می‌شود درباره‌ش حرف زد؛ مثلاً می‌شود از «اخلاق دزدی» گفت. بله، می‌دانم که از نگاه اکثریت قریب به اتفاق مردم، دزدی در ذات خودش کاری غیراخلاقی است. اما همین کار را هم می‌شود غیراخلاقی انجام داد یا غیراخلاقی‌تر! و مثل هر کار دیگری می‌شود در انجامش شرافت بیشتر یا کمتری به خرج داد. می‌شود به‌خاطر یک کیف جان آدم‌ها را به خطر نینداخت. می‌شود سراغ سالمندها و کودک‌ها و خانم‌های باردار و آدم‌های ناتوان (مثلا نابیناها) نرفت. بله، می‌شود دزد بود و در عین حال اصول و پرنسیپ هم داشت. فیلم «در بروژ» (۲۰۰۸) اثر مارتین مک‌دونا را نمی‌دانم دیده‌اید یا نه. واقعاً دیدنی است. درباره‌ی سه تبهکار حرفه‌ای است که پول می‌گیرند تا آدم بکشند. یکی‌شان که رفته کشیشی را به قتل برساند -اسمش ری است- در خلال عملیات، ناخواسته، پسربچه‌ای را هم می‌کشد و همین می‌شود موتور محرک داستان فیلم. ری دچار ناآرامی شدیدی می‌شود. مدام به پسربچه فکر می‌کند که بی‌دلیل و بی‌گناه کشته شده. حتا یک بار می‌خواهد خودکشی کند. هری، که نقش سردسته را بازی می‌کند، از کن، همکار ری، می‌خواهد او را از بین ببرد، چراکه ناآرامی روانی‌اش ممکن است برای دارودسته‌شان مشکل‌ساز شود. و در توجیه تصمیمش می‌گوید «من اگه پسربچه‌ای رو بی‌دلیل کشته بودم، همون‌جا تفنگ رو می‌ذاشتم تو دهنم و مغز خودم رو متلاشی می‌کردم.» در صحنه‌ی پایان‌بندی، هری که خیال می‌کند موقع کشتن ری، پسربچه‌ای را هم ناخواسته به قتل رسانده، خودش همین کار را می‌کند. لوله‌ی کلت را می‌‌گذارد توی دهانش و تمام. مک‌دونا در فیلمش از شرافت تبهکاری حرف می‌زند… بله، می‌شود تابع قانون نباشی، می‌شود اصلاً خلاف‌کار باشی، اما در عین حال شریف و شرافتمند هم باشی.


دریافت فایل پی.دی.اف این یادداشت از اینجا

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, ستون‌های هفتگی, متن در حاشیه دسته‌‌ها: روزنامه‌ی اعتماد, کاوه فولادی‌نسب

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد