کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

این شنل آدم را گرم نمی‌کند

۴ اردیبهشت ۱۳۹۷

نویسنده: آزاده شریعت
جمع‌خوانی داستان کوتاه «شنل» نوشته‌ی نیکلای گوگول


آکاکی آکاکی‌یویچ مثل تمام آدم‌های هم‌طبقه‌ی خود، قائم‌به‌ذات نیست. فردیتی فرعی است که به‌عنوان اصل مورد قبول نیست. او آمده تا بخشی ناچیز از یک مجموعه باشد. فرزندی است که قرار است قسمتی از پازل خانواده باشد. حالا اسمش و رسمش چه باید باشد، چندان اهمیتی ندارد. او آمده تا در جامعه‌ی ضعیف‌پرور و استثمارگر، به‌نفع طبقه‌ی حاکم کار کند، بی‌آن‌که بداند و بفهمد که به‌عنوان موجودی زنده حق بهره بردن از زندگی را دارد. نادیده گرفته شدن در تمام طول زندگی از او موجودی منفعل ساخته که حتی در خلوت به عصیان نمی‌اندیشد؛ نه به عصیان، و نه به هیچ مفهوم دیگری. حقوقش را نمی‌شناسد. دیگر خودش هم خودش را اصل نمی‌داند. زندگی‌اش در یک دور باطل بین خانه و اداره با غذا و لباس و کار تکراری می‌چرخد. او فقط وظیفه‌ای را که جامعه به او سپرده، با سماجت و وسواس دنبال می‌کند. آکاکی چنان غرق در عادات روزمره شده، که حتی در اوقات فراغتش را هم به بیهودگی می‌گذراند. تنها نقطه‌ی قوتش رونوشت‌برداری است؛ کاری که تعقل و خلاقیت نمی‌شناسد، کاری که جامعه از او توقع دارد و او با مهارت تمام انجامش می‌دهد، حتی مورد تقدیر قرار نگیرد، حتی اگر حقیر شود یا مورد بی‌احترامی و بی‌مهری واقع شود. تنها توقع او از زندگی این است که برابر با دیگرانش بدانند و مدام با گفتن «من برادر شما هستم» تمنای برابری می‌کند. او خودش را به رسمیت نمی‌شناسد. خودش را نمی‌بیند. سر و وضعش نامرتب است. لباسش مندرس است و فقرش هویدا. آکاکی متوجه هیچ‌کدام از این‌ها نیست تا روزی که سرما به جانش نفوذ و او را دچار بدن‌درد می‌کند. یک عامل بیرونی به حوزه‌ی آگاهی‌اش وارد می‌شود و او را متوجه وضع اسفبارش می‌کند. او می‌فهمد که مشکل از شنل کهنه‌ای است که می‌پوشد؛ شنلی که دیگر قابل تعمیر و نگهداری نیست. تنها راه نجات تهیه‌ی یک شنل جدید است. این نوگرایی و آگاهیِ نو به او انگیزه‌ی تلاش و تغییر می‌دهد؛ برنامه‌ها و عادات گذشته‌اش را دست‌خوش دگرگونی می‌کند و با تمام سختی‌هایش به‌اندازه‌ای کیف‌ناک است که تبدیل به معشوق آکاکی می‌شود. سرانجام او به اولین ثمره‌ی تلاش خودخواسته‌اش می‌رسد و صاحب شنلی نو می‌شود. اما جامعه‌ی دون‌پرور سرکشی و بیداری این طبقه را برنمی‌تابد. دست انداختن‌ها و به سخره گرفتن‌ها ادامه دارد تا او را به همان جایگاهی که از پیش برایش در نظر گرفته ‌شده بوده، برگرداند. شنل در شب سرخوشی آکاکی از او دزدیده می‌شود. گنج زندگی‌اش، معشوق دلخواهش، به سرقت می‌رود. آکاکی آشفته به قانون پناه می‌برد، اما قدرت در دست نوکیسگان تازه‌به‌دوران‌رسیده است و قانون، آواره‌ی هزارتوی بوروکراسی. رسیدگی به امور فرومایگان در شأن و منزلت تیمسار نوکیسه‌ نیست و بهترین راه برای دک کردن شاکی مظلوم، متهم جلوه دادن اوست. آکاکی به‌ رسم گذشته با اهانت از در رانده و به جایگاهش پس زده می‌شود، اما بازگشت به گذشته برای او غیر‌ممکن است. او دیگر تحمل زندگی، بدون لذتِ تازه‌تجربه‌کرده را ندارد. از پا درمی‌آید، اما روحش دست از شهر بی‌عاطفه برنمی‌دارد. آدم‌های زیادی کارمندی رنگ‌پریده را می‌بینند که سرگردان در شهر دنبال شنلش می‌گردد. او وجدان جمعیِ مردمی سرکوب‌شده است که دست به عصیان زده. پلیس در پی نابودی اوست؛ در پی خاموش کردن وجدان شهر. اما او لابه‌لای آدم‌ها سرک می‌کشد و خودنمایی می‌کند. خیلی زود سروقت تیمسار نوکیسه‌ هم می‌رود. تیمسار وحشت‌زده متوجه ظلم خود می‌شود، شیوه‌ی زندگی‌اش را تغییر می‌دهد و دیگر شبح را نمی‌بیند. وجدان جمعی، شبح‌وار در شهر می‌چرخد تا گریبان ظالمان را بگیرد، تا روزی آگاهی، خودخواسته و درونی شود و به‌جای شنل در ذهن‌ها و دل‌ها و اندیشه‌ها نفوذ کند، تا روزی که اصلاح شروع شود.

 

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان, ما همه از زیر شنل گوگول بیرون آمده‌ایم دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, داستان کوتاه, شنل, کارگاه داستان‌نویسی, کاوه فولادی‌نسب, نیکلای گوگول

تازه ها

چهارمین خیریه‌ی اسفندگان کتاب، در حمایت از کودکان نیازمند پیوند مغز استخوان

وعده‌ای دیگر

عین و شین و کاف را اندر کتب تفسیر نیست*

ردپای قدم‌های سرخ عشق…

ویرانه تا ظهر، با سرعت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما