کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

دیوان شرقی-غربی /۱۰/ تلویزیون فیض خونه‌ست

۱۲ خرداد ۱۳۹۷

شماره‌ی دهم یادداشت هفتگی «دیوان شرقی-غربی»، منتشرشده در تاریخ ۰۶ خرداد ۱۳۹۷ در هفته‌نامه‌ی کرگدن


آن سال‌ها که هنوز کار مهندسی می‌کردم و بخش زیادی از وقتم در کارگاه‌های ساختمانی سپری می‌شد، تعداد زیادی از دوستانم کارگرهای ساده و پیمان‌کارهای جزء و کل بودند. به‌جز ساعت استراحت و ناهار وسط روز، که معمولاً در کارگاه نمی‌ماندم، ساعت ده صبح و سه‌ی بعدازظهر استراحت کوتاهی داشتیم برای چای خوردن. می‌نشستیم دور هم و چای تیره و تلخ و جوش‌خورده‌ای را که امان‌الله -سرکارگر اهل مزارشریف- روی آتش استانبولی درست می‌کرد، می‌خوردیم و گپی ده‌دوازده‌دقیقه‌ای می‌زدیم. توی یکی از همین گپ‌ها بود که از اوس‌محمدِ بنا، دلیل غیبت دوروزه‌ی حمید، پسرعمو و وردستش، را پرسیدم. حمید تازه بچه‌دار شده بود؛ همان هفته‌ی قبل بود که برای زایمان همسرش مساعده گرفته بود. گفتم «معمولاً آدما بچه‌دار که می‌شن، کارشون رو جدی‌تر می‌گیرن اوس‌ممد. این حمید شما تعطیل کرده نشسته خونه ورِ دل زن و بچه؟» گفت «نه مهندس‌جون، مریضه بچه‌ش. پول‌لازمه. مساعده هم تازه گرفته بود از شما، روش نمی‌شد دیگه. چند روز ماشین برادرزنش رو امانت گرفته، مسافرکشی می‌کنه.» نگران شدم؛ از این که حمید این‌قدر فوری و فوتی پول لازم داشت که ترجیح داده بود برود چندروزی مسافرکشی کند. تعجب هم کردم؛ از این که نیامده بود با خودم صحبت کند. به اوس‌محمد بنا گفتم «قرار بذار امروز فردا بعد از کار، بریم دیدنش. هم کادوی بچه‌ش رو بدم و هم ببینم چی کار از دستم برمی‌آد.» همان روز عصر، بعد از تعطیلی کارگاه، رفتیم خانه‌اش. باقرشهر بود؛ جنوب تهران. خانه‌ی کوچکی بود که پنجره‌ای رو به باغ مجاور داشت؛ باغی با درخت‌های سربه‌فلک‌کشیده. می‌توانست خانه‌ی نقلی گرم و گیری باشد اگر آن نیم‌ست طلایی‎رنگ مبل استیل و آن تلویزیون فلت بزرگ، که تمام یکی از دیوارها را اشغال کرده بود، مجال می‌دادند. اما نبود؛ جایی برای نفس کشیدن باقی نمانده بود. موقع رفتن، به رسم خوب ایرانیان، حمید تا دم در ساختمان بدرقه‌مان کرد. ایستادیم سیگاری با هم کشیدیم و در همان فرصت، از سر مهندس‌بازی یا معلم‌بازی، گفتم «حمیدخان، حالا که مسأله‌ت بزرگ نبود و حل شد. اما عوض خریدن تلویزیون به این بزرگی، که خونه‌ت رو هم خفه کرده، بد نیست کمی پس‌انداز داشته باشی برای روز مبادا.» پوزخندی زد و گفت «تلویزیون؟ اون که فیض خونه‌ست مهندس. نمی‌شه نباشه.» فکر نمی‌کنم منظورش واقعاً «فیض» بوده باشد، احتمالاً می‌خواسته بگوید «تلویزیون فیس خونه‌ست». چیزی نداشتم بهش بگویم. به آنی، تصویر بسیاری از خانه‌های دوستان و اقوامم آمد جلوی چشمم و دیدم راست می‌گوید؛ تلویزیون برای خیلی‌ها فیس خانه است. چند سال بعد، در بعدازظهری تابستانی، دوباره حرف حمید توی گوشم صدا کرد؛ گیریم با کمی تغییر. برلین بودم. پروفسور آلمانی‌مان من و مریم را برای آشنایی با همسر و فرزندانش به خانه‌اش دعوت کرده بود تا «هم ناهاری بخوریم و باب آشنایی‌مان باز شود، و هم گشتی در حوالی خانه‌اش بزنیم و محله‌شان را به‌مان نشان دهد.» تور، از همان حیاط خانه شروع شد. درخت سیب توی باغچه‌شان را نشان‌مان داد و گفت «این هدیه‌ی اعضای پژوهشکده‌ست؛ برای تولد پنجاه‌سالگیم.» دوچرخه‌های قدیمی‌شان هم بود. گفت این‌ها را نگه داشته‌اند، تا همیشه یادشان باشد که از اول این‌قدر پولدار نبوده‌اند. بعد رفتیم توی خانه. کتاب‌خانه‌ای سرتاسر دوتا از دیوارهای عمود برهم را پوشانده بود و تلویزیون کوچک قدیمی‌ای هم یک گوشه‌ی نشیمن برای خودش جا خوش کرده بود. آن‌جا بود که صدای حمید دوباره در گوشم صدا کرد. به آنی تصویر همه‌ی خانه‌های آلمانی‌ای که دیده بودم، آمد جلوی چشمم: «برای اینا کتابخونه‌ست که فیس خونه‌ست.» می‌گویند آلمان کشور فلسفه است و دلیل مهم پیشرفت و توسعه‌اش در همه‌ی سال‌های بعد از جنگ و بعد از اتحاد، این بوده که چهارچوبی اندیشه‌ای-فلسفی بر نظامات فکری و اجتماعی‌اش حاکم بوده. اما من فکر می‌کنم تفاوت‌ها از جاهای کوچک‌تری شروع می‌شوند؛ مثلاً همین که در مبلمان عمومی خانه‌های مردم یک سرزمین چه چیزی اصل است؛ تلویزیونی که بخش داخلی‌اش شبانه‌روزی مشغول پخش انواع و اقسام تبلیغات است و بخش ماهواره‌ای‌اش مدام کوک است روی سریال‌های عقب‌مانده‌ی ترکی و برنامه‌هایی مثل بفرمایید شام و شعر یادت نره، یا کتابخانه‌ای که حتماً تویش چندتا کتاب درست‌وحسابی و به‌دردبخور پیدا می‌شود و حتا اگر هم نشود، دست‌کم ارزش مطالعه و اندیشیدن را قاب می‌کند توی چشم اهالی خانه و مهمان‌های‌شان. تفاوت‌های بزرگ میان سرزمین‌ها از همین پدیده‌های کوچک است که شروع می‌شوند. مسیر اصلاحات بزرگ در ساختارهای سیاسی و اجتماعی از تغییرات کوچک در مبلمان و چیدمان خانه‌ها می‌گذرد.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, دیوان شرقی-غربی, ستون‌های هفتگی دسته‌‌ها: بفرمایید شام, تلویزیون, کاوه فولادی‌نسب, هفته‌نامه‌ی کرگدن

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد