کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

فرم در اختیار محتوا

۱۸ خرداد ۱۳۹۷

نویسنده: الهام روان‌گرد

جمع‌خوانی داستان کوتاه «ساده‌دل»۱، نوشته‌ی گوستاو فلوبر۲


«با شنیدن آلام مسیح گریه می‌کرد، چرا کسی را مصلوب کرده بودند که کودکان را دوست می‌داشت و مردم را سیر می‌کرد و کوران را شفا می‌داد و از فروتنی برگزیده بود که میان تنگ‌دستان در آخال اصطبلی زاده شود؟» این سؤال را فلیسیته از خود می‌کند، اما آیا شبیه این سؤال برای ما پیش نمی‌آید که چرا فلیسیته، زنی که کودکان را دوست دارد و به آن‌ها عشق می‌ورزد و هرچه در توان دارد برای خدمت و پرستاری از دیگران انجام می‌دهد و فروتن و مهربان است و جز‌ء کم‌توقع‌ترین موجودات روی زمین، باید این‌همه رنج و مصیبت بکشد؟
«این‌همانی»… نویسنده این‌همانی مسیح و فلیسیته را تا آن‌جا پیش می‌برد که فلیسیته در شب عشاء ربانی می‌میرد. مسیح در کتاب مقدس «بره» خوانده می‌شود، آیا فلیسیته بره‌ای سربه‌راه نیست. آیا او تمام رنج‌های دیگران را داوطلبانه به‌جان نمی‌خرد؟ مثل مسیح که گناهان انسان‌ها را داوطلبانه به‌جان می‌خرد؟ المان‌های نان و شراب، که خوراکی‌های عشاء ربانی هستند، چند بار در داستان تکرار می‌شوند. بیشتر اوقات فلیسیته را در حال خوردن نان می‌بینیم، او به سربازان شراب می‌دهد، در کلیسا نان و شراب می‌خورد، مراسم عشاء ربانی را از بالای سبد نان می‌بیند، و ویرژینی، که نماینده‌ی کودکی فلیسیته است، برای درمانْ شراب می‌نوشد. این‌همانی تکنیکی است که در داستان کوتاه «ساده‌دل»، فلوبر چند بار از آن استفاده می‌کند؛ این‌همانی شوهر خانم اوبَن با تئودور، معشوق فلیسیته، این‌همانی پسر خانم اوبن با وکیل خانم اوبن، این‌همانی طوطی و پسر خواهر فلیسیته و حتی این‌همانی طوطی با کبوتر روح‌القدس: زندگی‌هایی نماینده‌ی زندگی‌های دیگر؛ جایگزینی‌ها. گویی داستان پر از آینه است و آدم‌ها را در یکدیگر می‌بینی؛ فرمی که کاملاً در اختیار محتوا قرار می‌گیرد: فلیسیته در زندگی دیگران زندگی می‌کند. دنیا آن‌قدر با او بی‌رحم بوده که حتی فرصت بسیاری از تجربه‌های شخصی را از او دریغ کرده است. زندگی او درواقع با ورود به خانه‌ی اوبن آغاز می‌شود، با ویرژینی کودکی می‌کند و مذهب می‌آموزد، با بچه‌ی دیگری (خواهرزاده‌اش) مادری می‌کند و در مراسم بچه‌ی دیگری که او را بچه‌ی خود می‌داند، عزاداری می‌کند: «او در اندیشه‌ی خواهرزاده‌اش بود و چون نتوانسته بود این‌گونه مراسم تشییع جنازه را برایش برگزار کند، دوچندان اندوهگین بود، انگار که آن پسر را نیز در کنار ویرژینی به خاک می‌سپرد.» فلیسیته و خانم اوبن هم به‌نوعی نماینده‌ی یکدیگرند در دو سطح اجتماعی مختلف. مردان هردوشان آن‌ها را ترک می‌کنند، هردو فرزند از دست می‌دهند و هردو از یک بیماری می‌میرند؛ دو زن که در تمام مراحل داستان قدم‌به‌قدم باهم جلو می‌آیند.
تکنیک دیگری که باز فرم را در اختیار محتوا قرار می‌دهد، تقسیم‌بندی‌های داستان است. فرم زندگی‌نامه کامل‌ترین روش برای معرفی و پرداخت شخصیت از تمام زوایاست و فصل‌بندی با توجه به دوره‌های زندگی فلیسیته براساس رشد درونی او و زندگی‌اش در زندگی دیگران جداسازی شده: مقدمه، زندگی پیش‌از خانه‌ی اوبن‌ها، ورودش به خانه‌ی اوبن‌ها و عجین شدن با آن‌ها (درک جدیدی از زندگی)، ورود مذهب به زندگی‌اش، تجربه‌ی کودکی و مادری، داشتن عشقی از آن خودش، عشقی که او را از فرزند به روح‌القدس می‌رساند (طوطی)، دوران پایان زندگی و مرگ. هرکدام از این دوران‌ها استحاله‌ای جدید در فلیسیته پدید می‌آورند. اما تقسیم‌بندی دیگری هم هست که بسیار جالب است: تقسیم‌بندی زمان براساس اعیاد و اعمال مذهبی. درست از فصل سوم، که مذهب وارد زندگی فیلیسیته می‌شود، مقیاس زمان آرام‌آرام تغییر می‌کند: «سال‌ها گذشت، هریک مانند دیگری، بدون آن‌که چیزی ترتیب اعیاد بزرگ را دگرگون سازد: عید فصح، عید عروج… عید اولیا»، «هنگامی که فیلیسیته از نماز تجسم عیسی بازمی‌گشت»، «عیدِ جسد او از این حال بیرون آمد»، «از سه‌شنبه تا شنبه‌ی شب عیدِ جسد سرفه‌هایش بیشتر شد». محتوای تأثیر هرچه بیشتر مذهب در زندگی فلیسیته به‌زیبایی تمام توسط فرم ساخته و پرداخته شده. از میان این مناسبت‌ها، بیشتر از عید جسد، که همان آیین عشاء ربانی است، نام برده شده، و این خود تأکید دوباره‌ای است به ارتباط زندگی مسیح و فلیسیته.
تکنیک دیگرْ استفاده از المان‌های محیط و طبیعت برای نشان دادن حالت‌های درونی شخصیت‌ها و فضاسازی است. توصیف‌های طولانی از طبیعت یا محیط -که از حوصله‌ی خواننده‌ی امروزی خارج است و گاهی برخلاف رئالیسم داستانْ به رمانتیسم هم تنه می‌زند- چندان دور از انتظار نیست. توصیف جزئیات‌پرداز خانه‌ی پدری خانم اوبن و ناسازگاری اسباب و اثاث اشرافی زندگی -که متعلق به خانم اوبن است- با خود خانه، نمایش بسیار خوبی از موقعیت و احساس درونی خانم اوبن می‌دهد؛ به‌خصوص پیانویی که رویش قوطی چیده‌اند و زیر دستگاه هواسنجی است. یا توصیف مزرعه‌ی لیه‌بارها و توصیف طبیعت تروویل و صخره‌های روشنوآر و قایقران‌ها، که به‌خوبی حس آرامش فلیسیته و خانواده را انتقال داده، زمینه را برای رویداد بعدی می‌چیند. اما زیباترین توصیف این داستان، که به بهترين شکل درخدمت محتوا است، فضای داخل صومعه و اتاق مرگ ویرژینی است که با بهره‌ای کوچک از تصویرسازی گوتیک، تلخی و دهشت واقعه را نشان می‌دهد: «با دست‌های درهم‌قفل‌شده، دهان باز، سر به‌پشت‌افتاده در زیر صلیب سیاهی که رویش خم شده بود و چهره‌ای سفیدتر از پرده‌هایی که ساکن در دو سوی وی آویخته بودند…» این صلیب من را به‌یاد صلیب عیسای مصلوب می‌اندازد؛ گویی معصومیت را به صلیب کشیده‌اند و ویرژینی همان معصومیت فیلیسیته است… بازهم فرم در اختیار محتوا… هیچ عنصری را نمی‌شود در این داستان پیدا کرد که در اختیار محتوا نباشد. همه‌چیز چنان تنگاتنگ درهم تنیده شده که نمی‌توان چیزی را حذف کرد؛ حتی نام فلیسیته، که معنای لغوی آن «سعادت» است و پارادوکس زیبایی با وضعیت زندگی او ایجاد می‌کند. البته در سطرهای پایانی داستان مشخص می‌شود که فلیسیته خود این‌طور فکر نمی‌کند: «…دود عود به اتاق فلیسیته خزید… با شور عرفانی هوس‌آلودی استشمام کرد. سپس چشم بربست و لب‌هایش به لبخندی گشوده شد… پنداشت که آسمان‌ها به رویش در گشوده‌اند و طوطی غول‌پیکری بر فراز سرش پرواز می‌کند.» معصومیت ساده‌دلانه‌ی فلیسیته او را به سعادت می‌رساند.


۱. Un cœur simple or Le perroquet

۲. (Gustave Flaubert  (۱۸۲۱-۱۸۸۰

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, ساده‌دل - گوستاو فلوبر, کارگاه داستان دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, داستان کوتاه, رئالیسم, رمانتیسم, ساده‌دل, کارگاه داستان‌نویسی, کاوه فولادی‌نسب, گوستاو فلوبر

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد