کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

زنده باد مخالف من

۲۲ خرداد ۱۳۹۷

شماره‌ی بیست‌وسوم ستون هفتگی «متن در حاشیه»، منتشرشده در تاریخ ۲۲ خرداد ۱۳۹۷ در روزنامه‌ی اعتماد


برای رمان جدیدم، با مهاجران ایرانی زیادی در برلین گفت‌وگو کرده‌ام. یکی‌شان مرد میان‌سال روشنفکری است که گذشته‌ی انقلابی‌اش را یک تجربه می‌داند و همیشه نگاهش رو به جلوست. در یکی از دیدارهای‌مان گفت: «ایراد ما، هم قبلِ انقلاب و هم بعدش، این بود که پوزیسیون رو به رسمیت نمی‌شناختیم. ذهن‌مون خیلی قاطی بود. حواس‌مون نبود که بدون پوزیسیون، اپوزیسیون بودن خودمون هم چندان معنایی نداشت.» اپوزیسیون بودن یا منتقد اوضاع بودن کیفیتی است که در تقابل با یک «وضعیت موجود» معنا پیدا می‌کند. باید چیزی را به رسمیت بشناسی تا امکان نقدش را داشته باشی؛ وگرنه چه کشکی؟ چه دوغی؟ این یک دیدگاه است. در کنارش طبعاً دیدگاه‌های دیگری هم وجود دارند، دیدگاه‌های متعددی؛ از آن‌ها که -در هر حوزه و زمینه‌ای- «همیشه» وضع موجود را بهترین می‌دانند (معمولاً چون منفعتی -کوچک یا بزرگ- از آن می‌برند) تا آن‌هایی که «همیشه» طرافدار تغییر و تحول‌های اساسی و بنیادینند و ترجیح‌شان یک‌شبه پیمودن راه‌های صدساله است. اما سوال این‌جاست که آیا این دیدگاه‌ها نمی‌توانند هم‌زیستی مسالمت‌آمیز با هم داشته باشند؟ جهان معاصر نشان می‌دهد این شدنی است، و البته شرط‌های اولیه‌ای دارد: حفظ احترام متقابل، درک بدیهی بودن تکثر آرا و التزام به «زنده باد مخالف من». کیفیاتی که بسیاری از ما نداریم. رییس‌جمهوری که همین یک سال پیش با آرای مستقیم ملت انتخاب شده، به رسم هرساله، هنرمندان را به ضیافتی دعوت کرده؛ بعضی ترجیح داده‌اند از حق نقد مدنی‌شان استفاده کنند و به نشانه‌ی نارضایتی از اوضاع و احوال کنونی به این ضیافت نروند، بعضی دیگر هم ترجیح داده‌اند به حمایت‌شان از دولت ادامه بدهند، راه گفت‌وگو با دولتمردان را مسدود نکنند و به این ضیافت بروند. یک‌هفته‌ی تمام فضای جامعه -از گفت‌وگوهای دوسه‌نفره گرفته تا فضای مجازی- پر بود از فحش‌نامه‌ها و توهین‌های ریز و درشت؛ بعضی به آن‌هایی که ضیافت را تحریم کرده بودند و بعضی به آن‌هایی که نه. هر دو گروه -چه آن‌ها که رفتند و چه آن‌ها که نرفتند- از حق فردی و مدنی طبیعی‌شان استفاده کرده بودند؛ البته دوره‌هایی را هم به یاد داریم که اگر کسی از این حق طبیعی استفاده می‌کرد، وارد لیست‌های سیاه متعدد می‌شد. مگر قرار است همه مثل هم فکر کنیم؟ این که کسی بگوید پرویز پرستویی (که ضیافت را تحریم کرد) دستش توی دست تندروهای داخلی و خارجی است که منفعت‌شان در فلج شدن این دولت است، همان‌قدر نادرست و مضحک است که کسی بگوید محمود دولت‌آبادی (که دعوت را پذیرفت و به ضیافت رفت) وابسته و مزدور و بنده‌ی قدرت است. بی‌تردید در این میان همیشه کسانی هم وجود دارند که از آب گل‌آلود ماهی می‌گیرند. این هم واقعیتی است، اما همه را که نمی‌شود به یک چوب راند. و گذشته از همه‌ی این‌ها مانده‌ام که بعضی از ما چطور به خودمان اجازه می‌دهیم درباره‌ی بزرگان اندیشه و هنر زمانه‌مان این‌طور وقیحانه حرف بزنیم؟ خجالت‌آور است. چند روز پیش همین‌جا نوشتم «ما مردم عجیب و غریبی هستیم. گاهی فاصله‎‌ی مرده‌باد و زنده‌باد گفتن‌مان یک صبح تا ظهر هم نیست.» آن یادداشت را به یاد ناصرخان ملک‌مطیعی نوشته بودم؛ نوشته بودم ما -جامعه‌ی ایرانی- او را زنده‌به‌گور کردیم و در مراسم خاکسپاری‌اش سینه چاک دادیم. و حالا می‌بینم حافظه‌مان چقدر ضعیف است؛ هنوز کفن یکی خشک نشده، شروع می‌کنیم دیگرانی را زنده‌به‌گور کردن.


دریافت فایل پی.دی.اف این یادداشت از اینجا

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, ستون‌های هفتگی, متن در حاشیه دسته‌‌ها: روزنامه‌ی اعتماد, کاوه فولادی‌نسب

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد