شمارهی دوازدهم یادداشت هفتگی «دیوان شرقی-غربی»، منتشرشده در تاریخ ۰۲ تیر ۱۳۹۷ در هفتهنامهی کرگدن
مسأله در کودکی برایم شکلی نوستالژیک داشت؛ اهمیت ساختمانهای قدیمی را میگویم. خانوادهی عمهی بزرگم خانهی ویلایی ارزشمندی در تهرانپارس داشتند، با حیاطی بزرگ و آفتابگیر، و تراسی بهقاعده و خوشسایه. هنوز گچبریها و آینهکاریها و ویترایها و رفها و پیشبخاریها و سایر تزییناتش جلوِ چشمم است؛ حال آدم را، حتا اگر بچهی ششهفتسالهای میبود که من آن روزها بودم، خوب میکردند. و اینها، جز درختهای توت و انار و گردویی بود که در حیاطشان بود و هر کدام به وقتی، بهانهای برای جمع شدن خانواده دور هم. اوایل دههی هفتاد خانهشان را به مقصد آپارتماننشینی، که به نظر متجددانهتر میآمد، فروختند به بسازبفروشی که آن را کوبید و به جایش ۵طبقهای با نمای رومی سیمانی ساخت. در محلهشان، اولی نبودند، آخری هم نبودند. تا سالهای سال هروقت از آن دوروبرها رد میشدیم، پدر و مادرم دربارهی خانهی ارزشمندی حرف میزدند که از بین رفته بود و من خاطرههای کودکیام را مرور میکردم؛ دیگر حتا سایهای هم از آن تصویر قدیمی در آن محله برجا نمانده بود. در همدستی سودای سرمایه و توهم تجدد، همهچیز دود شده بود و به هوا رفته بود. بعدها که بهواسطهی تخصص دانشگاهیام بیشتر دربارهی شهر و فرهنگ و اقتصاد مطالعه کردم، مسأله برایم از نوستالژی صرف خارج شد و ابعاد تازهای پیدا کرد. یک ساختمان قدیمی، تنها تلی از گچ و سیمان و فولاد و آجر و شیشه نیست. بخشی از حافظهی شهر و خاطرهی شهروندان است. سندی است که سبک زندگی دورهای از زیست شهر را مستندسازی میکند. کالبدی است که سیمای شهر را شکل میدهد. و در کنار همهی اینها، تا وقتی هنوز سالم است و کار میکند (یا با مرمت و تعمیر میتواند به کار بیفتد)، کالایی مفید و سرمایهای ارزشمند است، که از بین بردن یا اسقاط کردنش، عین اسراف است. بیشترِ شهرهای جهان -بهویژه شهرهای اروپایی- ساختمانها -بهویژه ساختمانهای تاریخی- را از نظر معنوی جزو میراث و از نظر اقتصادی جزو سرمایهشان میدانند. یکی از مهمترین بخشهای توریستی هر شهری، بافت تاریخی آن است. بعضی شهرها مثل پراگ و بوداپست فقط به همین دلیل است که شهرتی جهانی بهم زدهاند و تبدیل شدهاند به مقصد توریستها. بعد هم، کدام عقل سلیمی به بهانهی تجدد، کالا یا ابزاری را که هنوز کار میکند یا با اندکی مراقبت و تعمیر میتواند کار کند، اسقاط و تخریب میکند؟ این اگر اسراف نیست، چه نام دیگری میتواند داشته باشد؟ در برلین بهندرت ساختمانی را تخریب میکنند؛ فرهنگی وجود دارد به نام فرهنگ آلتباونشینی. آلْتباو (Altbau) یعنی ساختمان قدیمی. آلتباوها در برلین -عموما- نه متروکهاند، نه مخروبه؛ ساختمانهایی زندهاند که بعضی از پویاترین محلههای شهر را میسازند و تاریخ کالبدی شهرند. هم مدیران شهری و هم شهروندان، آلتباوها را بخشی از میراث شهر و حق عمومی تلقی میکنند و کسی نمیتواند به این سادگیها به استناد مالکیت خصوصی به حق عمومی تجاوز کند. در آلتباو زندگی کردن، نشانهی عقبماندگی و نداری نیست و -برخلاف جامعهی ایرانی ما- ضدارزش محسوب نمیشود. خیلی از اصیلترین و متجددترین شهروندان در آلتباوها زندگی میکنند و افتخار هم میکنند. فرهنگ آلتباو در واقع یعنی فرهنگ قدرشناسی از میراث شهر، فرهنگ نه به مصرفگرایی، فرهنگ مسئولیت در قبال دیروز و امروز و آینده. داخل عموم آلتباوها به کمک مرمتی دقیق و کامل با نیازها و اقتضائات امروز هماهنگ شده است؛ چون قرار نیست برای حفاظت از میراث شهر، کسی ریاضت بکشد. من هر بار که میبینم ساختمانی قدیمی در شهرم تخریب میشود، یکجور احساس ناتوانی بهم دست میدهد؛ ناتوانی در جلوگیری از تخریب میراثی که کمی خلاقیت و تجدد -بهمعنای واقعیشان- میتوانستند زندگی را به آنها و شهر -توامان- بازگردانند. ما دست به خراب کردنمان خوب است؛ و حواسمان نیست که اینها فقط چند ساختمان نیستند که بهشان تیشه میزنیم، ریشههای تاریخی و فرهنگی و سرمایههای اقتصادی شهرمان هستند. به نظر میرسد کاری هم از دست کسی ساخته نیست؛ نه میشود گریبان قانون را گرفت، نه مدیران شهری را، نه مالکان پیشین را، نه مالکان پسین را و نه حتا بسازبفروشهایی را که با سودایشان سرمایههای شهر را یکی بعد از دیگری نیست و نابود میکنند. آه، که احساس ناتوانی گاه میتواند چقدر بزرگ باشد.