کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

صدای خون در آواز تذرو است

۳۰ تیر ۱۳۹۷

شماره‌ی بیست‌وهشتم ستون هفتگی «متن در حاشیه»، منتشرشده در تاریخ ۲۶ تیر ۱۳۹۷ در روزنامه‌ی اعتماد


جمعه عصر رفتم دیدن جمال میرصادقی. دیدنش همیشه برایم طراوت روح است. حالا دیگر چند سالی می‌شود که پیرتر شدن جسمش زیادی به چشم می‌آید، اما هنوز با دلی جوان و روحی پویا و روحیه‌ای خستگی‌ناپذیر کار می‌کند. به‌رغم همه‌ی نامرادی‌ها و موانع، نه‌تنها به کنج عافیت نخزیده و خودش را بازنشسته نکرده، نه‌تنها به برج عاج نرفته و جلای وطن نکرده، که هنوز هم هر روز با نظمی دقیق و مثال‌زدنی و -برای جوان‌ترهایی مثل من- آموزنده، کارش را می‌کند؛ کاری که چیزی جز خدمت به فرهنگ و ادبیات نیست؛ چه نوشتن داستانی باشد، چه انجام پژوهشی، و چه تربیت شاگردی. او حالا در میانه‌های هشتاد‌وپنج‌سالگی است و هر بار که می‌بینمش بیش‌تر با خودم فکر می‌کنم که ما چقدر قدر او و امثال او را دانسته‌ایم و چقدر سعی کرده‌ایم دینی را که به گردن ما و فرهنگ و هنر این سرزمین دارند، ادا کنیم. دروغ چرا… هر بار بیش‌تر از پیش شرمنده می‌شوم. پیرمرد، که دستی به کمر و دستی به زانو، به‌سختی، نشست روبه‌رویم روی مبل، منتظر بود بگویم چه خبر، که سفره‌ی دلش را باز کند؛ از ناشری بگوید که به بهانه‌ی اوضاع بد اقتصادی و شرایط کم‌وبیش ورشکسته‌اش، گفته «عوض طلب سنگینی که از من داری، بیا از کتاب‌هایت بردار» و خجالت هم نکشیده. و از ناشر دیگری بگوید که گفته «کتاب‌تون رو فرستاده‌م ارشاد، حضرت استاد» و بعد گندش درآمده دروغ گفته یا -در بهترین حالت- بی‌نظم بوده و کتاب ارزشمند کسی مثل جمال میرصادقی یک سال توی کشوی میزش خاک خورده. حرف خاک خوردن توی کشو که شد، داغ دل پیرمرد هم تازه شد و از «ده» کتابیش گفت که دارند توی کشوهای ارشاد خاک می‌خورند. و این تازه غیر از کتاب‌هاییش است که مهر «غیرقابل‌چاپ» خورده‌اند یا آن‌قدر اصلاحیه به‌شان داده‌اند، که خودش ترجیح داده فعلا توی کشو نگه‌شان دارد؛ تا شاید وقتی دیگر. نمی‌دانم، خیلی از آن‌هایی که در قبال بزرگانی مثل میرصادقی دست‌شان به راحتی روی عبارت «غیرقابل‌چاپ» می‌رود یا دستور حذف این کلمه و آن پاراگراف و این فصل و آن داستان را می‌دهند، انگار حواس‌شان نیست که خیلی از قبل‌تر از آن که حتا نطفه‌ی آن‌ها شکل گرفته باشد، میرصادقی و میرصادقی‌ها خادمان تمدن و فرهنگ و هنر و ادبیات این مملکت بوده‌اند. خوب است وزیر محترم و رییس اداره‌ی کتاب، فکری به حال این موضوع بکنند؛ تکریم بزرگان صرفا به دادن کارت کرامت نیست، گوش کسی دیگر بدهکار این نمایش‌ها نیست. راه تکریم بزرگانی مثل میرصادقی مشخص است.


دریافت فایل پی.دی.اف این یادداشت از اینجا

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, ستون‌های هفتگی, متن در حاشیه, یادداشت‌ها، مقالات و داستان‌ها دسته‌‌ها: جمال میرصادقی, روزنامه‌ی اعتماد, غیرقابل‌چاپ, کاوه فولادی‌نسب

تازه ها

گمان می‌بری رسول درمیان برگ‌های دفتر زندگی گم شده

والس پی‌رنگ با سمفونی تردید

خمسه‌خمسه‌های نامرئی

آوای فاخته

فاخته‌ای زیر سقف خاکستری

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد