کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

دوی امدادی برای مصرفِ کمتر

۶ مرداد ۱۳۹۷

شماره‌ی پانزدهم یادداشت هفتگی «دیوان شرقی-غربی»، منتشرشده در تاریخ ۳۰ تیر ۱۳۹۷ در هفته‌نامه‌ی کرگدن


قرار بود با مریم ناهار برویم پیش میشاییل. در کرویتزبرگ می‌نشیند؛ یکی از محله‌های مرکز برلین که پر از ساختمان‌های قدیمی است. سرسراهای ورودی و راه‌پله‌های آلت‌باوها معمولا چندان پرنور نیستند. با این وجود، گه‌گاه ممکن است در همین سرسراهای ورودی و راه‌پله‌های تاریک و نمور به نقاشی‌ها و ویترای‌های درخشانی بربخوری با ایده‌های ناب، که روحت را تازه می‌کنند. آلت‌باونشینی برای خودش یک سبک زندگی است و البته به دلیل محدودیت آلت‌باوها و استقرارشان در محله‌های مشخصی از شهر، سبک چندان ارزانی هم نیست. توی سرسرای ورودی چندتا جعبه ردیف شده بودند کنار هم. یکی‌شان پر از بطری‌های نوشیدنی و مربا بود، یکی دیگرشان پر از بسته‌های سوپ آماده، آن یکی انواع و اقسام شمع و آخری کتاب. یک میز تلویزیون ماهاگونی‌رنگ هم بود که تصویرش افتاده بود توی آینه‌ی سرتاسری دیوار روبه‌رویش. آن موقع چیزی به هم نگفتیم، دلیلی نداشت، اما بعدا که حرفش را زدیم، فهمیدیم هردومان فکر کرده بوده‌ایم یکی از همسایه‌های میشاییل دارد اسباب‌کشی می‌کند. میشاییل پیش‌غذا سوپ درست کرده بود؛ سوپ قارچ. من دوست نداشتم. گفتم «نریز. میل ندارم.» گفت «شما ایرانی‌ها تعارفی هستین، نمی‌شه به‌تون اعتماد کرد. میل نداری یا دوست نداری؟» گفتم «دومی البته.» و خندیدم. میشاییل بلند شد رفت سمت در. خیال کردم می‌خواهد برود دنبال تهیه‌ی مواد اولیه‌ی سوپی دیگر (سوپ دوست‌داشتنی گوجه مثلا)، یا از رستوران پایین خانه‌اش برایم سوپی جز سوپ قارچ سفارش بدهد. گفتم «بی‌خیال میشاییل. حتا ما ایرانیا هم که تعارفی هستیم، از این کارا نمی‌کنیم. کجا داری می‌ری تو؟» گفت «زود می‌آم» و در را پشت سرش نبست حتا. دو سه دقیقه‌ی دیگر با چند بسته سوپ آماده و لبخند پهنی روی صورت برگشت. مریم گفت «خرید که نرفتی؟ از همسایه‌ها گرفتی؟» میشاییل گفت «آره. وقتی اومدین توی ساختمون، توی سرسرا چیزی ندیدین؟» گفتم «یه سری جعبه بود. من فکر کردم یکی از همسایه‌هات اسباب‌کشی داره.» مریم گفت که او هم همین فکر را کرده بوده. میشاییل گفت «نه کسی اسباب‌کشی نداره. اما اینا رو نمی‌خواد، گذاشته اون‌جا همسایه‌ها وردارن استفاده کنن.» گفتم «همسایه‌های فقیر؟» گفت «توی این ساختمون همسایه‌ی فقیر نداریم ما. این‌طوری نیست که همه‌مون ثروتمند باشیم، اما همسایه‌ی فقیر هم نداریم.» مریم گفت «پس چی؟» میشاییل گفت «چی پس چی؟ وقتی کسی چیزی رو نمی‌خواد، می‌تونه بریزه دور یا حیف‌ومیل کنه، می‌تونه هم بذاره جایی که همه‌ی همسایه‌هاش ببینن و هرکی هرچی می‌خواد ورداره.» مریم گفت «پس سوپ ناهار رو مهمون همسایه‌تیم.» میشاییل گفت «همین‌طور هم نوشیدنی و روشنی شمع‌ها و خردل رو.» یادم به روزی افتاد که هانس، صاحبخانه‌ی قبلی‌مان، ماشین‌تحریر قدیمی کنج اتاق‌کارش را نشانم داده بود و گفته بود «این رو یکی از همسایه‌ها نمی‌خواست، گذاشته بود پایین. من ورش داشتم.» میشاییل گفت «راستی تلویزیونم هم مال یکی از دیگه از همسایه‌ها بوده.» وقتی کار به بحث‌ها یا تجربه‌های این‌چنینی می‌کشد، معمولا در سکوتی ناخواسته فرو می‌روم. یک عمر توی مدرسه و دانشگاه توی گوش ما خوانده‌اند «جامعه‌ی غربی جامعه‌ی مصرفی است.» من امریکا را ندیده‌ام (شاید بشود آن‌جا را جامعه‌ی مصرفی دانست)، اما در قیاس با آلمانی‌ها، ما واقعا هزاران مرتبه مصرف‌گراتریم. کدام‌مان حاضر می‌شویم بطری نوشیدنی‌ای را که همسایه‌ی دیگری‌مان نخواسته و گذاشته کنار در ورودی ساختمان، برداریم و بدون این که احساس ضعف و فقر به‌مان دست بدهد، با خیال راحت آن را بنوشیم؟ این مراعاتی که آلمانی‌ها در مصرف منابع دارند، واقعا رشک‌برانگیز است. این هم هست که این روشْ یک‌جور مناعت‌طبعی می‌خواهد که هرکسی ندارد و نمی‌تواند داشته باشد. میشاییل گفت «حالا باید براتون یه تور تو خونه بذارم و چیزایی رو که دارم، اما نخریده‌م، به‌تون معرفی کنم. البته خودمم کلی‌چیزا بوده که دلم رو زده بوده یا دیگه برام کارکردی نداشته، همین‌طوری گذاشتم پایین تا یکی برشون داره و حال‌شون رو ببره.» حالا ما شاید نتوانیم به این سادگی‌ها چنین عبور فرهنگی‌ای از مصرف‌گرایی و تجمل -تجملی در حد توش و توان خودمان- داشته باشیم، اما دست‌کم در نگاه و تحلیل که می‌توانیم دقیق‌تر و واقع‌بین‌تر باشیم و کتره‌ای نگوییم «جامعه‌ی غربی جامعه‌ی مصرفی است.» این جامعه -دست‌کم جامعه‌ی آلمانی- حتا یک بطری نوشیدنی را هم دست‌به‌دست می‌کند تا مبادا منابع هدر بروند، یا یک شمع را، و به طریق اولی، یک کتاب را.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, دیوان شرقی-غربی دسته‌‌ها: برلین, کاوه فولادی‌نسب, هفته‌نامه‌ی کرگدن

تازه ها

راه بلند آزادی

از مسجد شیخ‌لطف‌الله تا پارک خیابان لورنسان

مقایسه‌ی تطبیقی دو داستان کوتاه «برادران جمال‌زاده» و «بورخس و من»

جمال‌زاده‌ای که اخوت ازنو آفرید

کارکرد استعاره در داستان «پیراهن سه‌شنبه»‌

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد