کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

فریدمان کوچک: کادانس و دِکادانس انسانی

۸ شهریور ۱۳۹۷

نویسنده: المیرا کرم‌نیای‌فر
جمع‌خوانی داستان کوتاه «آقای فریدمان کوچک»، نوشته‌ی توماس مان


کادانس (Cadence) مجموعه‌ای از نت‌هاست (آکورد) که در طول قطعه‌ی موسیقی احساس «پایان» می‌دهد. معمولاً برای قسمت انتهایی قطعه نیز از کادانس استفاده می‌کنند. یوهانس فریدمان همین کادانس است؛ نت‌های به هم فشرده‌ای که مدام در طول داستان و در آخرش، احساس پایان به ما می‌دهد. حتی ظاهر او نیز این اعوجاج و فشردگی را دارد. فریدمان مدام از خواننده می‌خواهد به یاد بیاورد که همه‌ی آن تصورات احساس امنیت و خوشبختی‌های خیالی در چشم‌به‌هم‌زدنی رو به تباهی می‌رود. توماس مان در برهه‌ای از تاریخ داستان می‌نوشت که مفهوم «انحطاط» بر سیستم فلسفی آلمانی سایه انداخته بود. به طور کلی نگاه نیچه‌ای و شوپنهاوری، نوع جدیدی از تراژدی آلمانی را عیان کرد. انسان چه بخواهد یا نخواهد رو به تباهی است؛ همان موقعیتی که در آستانه‌ی ورود به قرن بیستم داشت. این نگاه درآمیخته با دیدگاه ناتورالیستی و سمبولیستی، در داستان‌های توماس مان نمود بیشتری دارد. اما او هرگز کاملاً ناتورالیستی ننوشت. شبح رئالیسم پشت آثارش می‌چرخد. همان‌طور که در نمایش شخصیت فریدمان نیز آن‌قدرها هم کام خواننده را تلخ نمی‌کند. حتا گاهی بر او دل می‌سوزاند، اما در عین حال می‌تواند از او بیزار شود. این احساسات متناقض در برابر شخصیت اصلی داستان به خواننده سرایت می‌کند. حتی یادآور احساس توماس مان نسبت به واگنر است که تحت تأثیرش بود. همه‌ی انسان‌ها در درون‌شان فریدمان کوچکی دارند که آن‌ها را مدام در معرض کشمکش میان زندگی و مرگ قرار می‌دهد. این‌جاست که کادانس داستان شنیده می‌شود، اما نت‌ها دوباره از سر گرفته می‌شوند. مرگ و تباهی مضمون اصلی «آقای فریدمان کوچک» و سایر داستان‌های توماس مان است.
در لایه‌ی دیگر داستان اما، فریدمانی دیده می‌شود که ویولون می‌نوازد، عاشق تئاتر است و اصلاً در هنر «خبره» است. چرا این شخصیتِ تا این حد به هنر نزدیک، نمی‌تواند از رنج زندگی رها شود؟ این‌جاست که توماس مان یکی از اشتغالات ذهنی‌اش یعنی تضاد هنر با زندگی را وارد داستان می‌کند. فریدمان هیچ شغل دیگری نمی‌تواند داشته باشد. حتا در داستان نیز شغلش را پیش آقای اشلیفوگت رها می‌کند و در دفتر خودش مشغول کاری می‌شود. «یک جور مؤسسه» که خواننده هرگز نمی‌فهمد فریدمان در آن چه کار می‌کرده؛ نوعی بطالت روشنفکرانه که بسیاری از هنرمندان و نویسندگان به آن مبتلا هستند. از دید توماس مان، هنر هرگز نمی‌تواند انسان را با زندگی آشتی دهد، حتا به شیوه‌ای معکوس می‌تواند میل به خودویرانگری را در او بیفزاید.
درخشان‌ترین صحنه‌ی داستان، حضور فریدمان و آن زن عجیب در اپرای لوهنگرین است. توماس مان در این بخش از داستان، رابطه‌ی بینامتنی ظریفی میان داستان و اپرای واگنر برقرار می‌کند. مواجه‌ی واقعی فریدمان و خانم رینلینگن و سر به سر ساییده‌شدن‌شان این‌جا اتفاق می‌افتد. او تازه زن و عطر و زیبایی‌هایش را آشکارا می‌بیند. اما مضمون اپرای لوهنگرین چیست؟ شوالیه‌ای از طرف خداوند وارد سرزمینی می‌شود تا اتحاد را میان دو قوم که دچار اختلاف اعتقادی شده‌اند، بازگرداند. در این میان زنی به نام السا از شوالیه سؤالی می‌پرسد که هویت ماورایی و الهی شوالیه فاش می‌شود و در نتیجه باید السا بمیرد تا این راز پنهان بماند یا در تعریفی دیگر برای شناخت خداوند باید بمیرد.
واگنر خودش درباره‌ی این اپرا اذعان کرده که از اسطوره‌ی زئوس و سِمِله الهام گرفته. در این اسطوره، زئوس در هیئت انسانی، با سمله می‌آمیزد. سمله در اثر فریب هِرا، از زئوس می‌خواهد که تمام شکوه خدا را ببیند تا باور کند او زئوس است. زئوس تمام جلال خداوندی را به او نشان می‌دهد، اما سمله از شدت شعله‌ی خدایی او می‌سوزد. واگنر نیز درباره‌ی مفهوم اپرای لوهنگرین می‌گوید مگرنه این است که انسانی که از خدا می‌ترسد، نابود می‌شود؟ فریدمان نیز در آن اپرا با موجودی ماورایی مواجه می‌شود. حتا توصیف رینلینگن نیز به ما تصویری از انسانی واقعی نمی‌دهد: سایه‌ی کبود چشم‌هاش، لب پایینی بیرون‌زده و رنگ سفید پوستش. به راستی او از قعر جهنم یا از قعر جهانی ناشناخته آمده تا فریدمان با شناخت او، نابود شود. این زن می‌تواند نماد همه‌ی آن نیروهای تباه‌کننده باشد؛ چه بسا از دید واگنر و مان نیز مواجهه با خداوند یا هر نیروی برتر دیگری ویران‌کننده است. آیا این نیروی برتر همان زندگی نیست؟ این‌جاست که آن دکادانس۱ انسانی رخ می‌دهد. توماس مان خواننده را با پرسشی عمیق مواجه می‌کند. این چه زندگی‌ای است که سراسرش تباهی و ویرانی و مرگ است؟ فریدمان در آن اپرا ایمانش را از دست می‌دهد؛ همان چیزی که انسانِ در آستانه‌ی قرن بیستم دچارش بوده. تنها ترس است که می‌ماند؛ دنیاگریزی که از انحطاط رهایی ندارد. شکوه انسان با فریدمان کوچک فرو می‌ریزد.


۱ دکادانس Decadence در لغت به معنای فساد و انحطاط است. نیچه، این نام را بر ادبیات اواخر نوزدهم و آغاز قرن بیستم نهاده بود که در دوران زوال و انحطاط آفریده شد.

گروه‌ها: آقای فریدمان کوچک - توماس مان, اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی دسته‌‌ها: آقای فریدمان کوچک, توماس مان, جمع‌خوانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی, کاوه فولادی‌نسب

تازه ها

عارِ اجباری

شاید که کار جهان بر اتفاق بود

بیماری تاریک

تلخم، خرابم و هیچ اگر بدانی فقط…*

خواب‌های فراموش‌نشده

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد