کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

از ابرزوالده تا آبادان

۱۷ شهریور ۱۳۹۷

شماره‌ی هجدهم یادداشت هفتگی «دیوان شرقی-غربی»، منتشرشده در تاریخ ۱۰ مرداد ۱۳۹۷ در هفته‌نامه‌ی کرگدن


از برلین تا ابرزوالده (Eberswalde) دو ساعتی در راه بودیم؛ حالا کمی کمتر، بگو مثلا یک ساعت و چهل‌وپنج دقیقه. در ایستگاه مرکزی شهر پیاده شدیم و با یک اتوبوس رسیدیم نزدیکی‌های خانه‌ی کریستیانه. باید ده‌دوازده دقیقه‌ای هم پیاده‌روی می‌کردیم. مسیر و زمان را گوگل‌مپ به‌مان نشان می‌داد و ما، بی که لازم باشد مدام سرمان را بکنیم توی نقشه‌ی کاغذی‌ای که باد این‌ور و آن‌ورش می‌برد، می‌توانستیم قدم بزنیم و شهر و چشم‌اندازهایش را تماشا کنیم. پیاده‌راهی نسبتا طولانی را طی کردیم و از کنار نهر زلالی گذشتیم و کمی آن‌طرف‌تر به مقصد رسیدیم. پنج‌شش دقیقه‌ای دیر رسیده بودیم، اما وقتی دیدیم ماریو هم هنوز نرسیده، کمی از شرمندگی‌مان کم شد. داشتن هم‌دست، همیشه جرم آدم را سبک‌تر می‌کند. البته این هم هست که کمی تاخیر در فاصله‌های دور -وقتی بخواهی از حمل‌ونقل عمومی استفاده کنی- ناگزیر است؛ چون اگر در جایی از مسیرت یک دقیقه دیر برسی و یک اتوبوس یا قطار را از دست بدهی، ممکن است نیم‌ساعت دیرتر به مقصد برسی. به رسم معمول آلمانی‌ها، همراه کریستیانه چرخی در خانه‌اش زدیم و عکس‌های عروسی دخترش را دیدیم و تا آمدن ماریو، نوشیدنی خوردیم و گپ زدیم. کریستیانه گفت ماریو در گذشته، میانه‌های دهه‌ی نود، در ابرزوالده کار و زندگی می‌کرده و حتماً خاطره‌های زیادی از آن دوران دارد. گفت «باید خاطره‌های جالبی باشه. چون تازه چهار‌پنج سال از اتحاد آلمان می‌گذشته و این‌جا جزو بخش‌های شرقی خیلی فقیر بوده و گویا نژادپرست هم توش کم نبوده.» دو سه ساعتی که گذشت، بعد از نوشیدنی و شام، رفتیم در شهر قدمی بزنیم. هوا مطبوع‌تر شده بود و شهر کمی شلوغ‌تر؛ البته نه از جنس شلوغی کلان‌شهر‌ها. اگر موقع آمدن‌مان فقط دو سه نفر را توی خیابان دیده بودیم، حالا سی چهل نفری را می‌دیدیم که مشغول قدم زدن بودند یا آفتاب گرفتن توی پارک. از کنار ساختمان دانشگاه صدونودساله‌ی شهر گذشتیم و رسیدیم به میدان اصلی شهر. از هرجا که می‌گذشتیم، ماریو برای‌مان تعریف می‌کرد که در تجربه‌ی قبلی‌اش، که به سی سال پیش برمی‌گشت، آن‌جا چه وضعیتی داشته. اما به میدان که رسیدیم، زبانش بند آمد. با دهان باز دور خودش می‌گشت و دورتادور میدان را ورنداز می‌کرد. گفت «این‌جا به‌کلی یه جور دیگه بود. همه‌ی این ساختمونا سیاه بودن. هنوز جای گلوله‌های جنگ روشون بود. پنجره‌ها رو تخته‌کوب کرده بودن. فکر می‌کردی همه‌شون خونه‌ی اشباحن… این کف هم همه‌ش خاک بود. هیچی نبود در واقع.» و خندید. حالا میدان کف‌سازی زیبایی داشت و بخش زیادیش را چمن‌کاری کرده بودند. یادم به دو سال پیش افتاد که با جمعی از دوستان داستان‌نویس به عنوان داوران و مهمانان یک جایزه‌ی ادبی به آبادان رفته بودیم. بعدازظهر که بیش‌تر دوستان در هتل مشغول استراحت بودند، من و مریم رفتیم قدمی در شهر بزنیم. اولین بار بود آبادان را می‌دیدیم. اسم خیابان‌ها حالا یادم نیست. اما سنگفرش‌های یک‌درمیان و پیاده‌روهای خاکی و ساختمان‌های متروکه و -بدتر از همه؛ چیزی که غرور ملی آدم را جریحه‌دار می‌کند- جای گلوله‌های ریز و درشت روی ساختمان‌ها را خوب یادم است. با خودم حساب کرده بودم که چیزی حدود سی‌وپنج سال از جنگ می‌گذرد و سایه‌ی شومش هنوز از سیمای شهر پاک نشده. حالا می‌دیدم ماریو می‌گفت ابرزوالده تا پنجاه سال بعد هنوز چهره‌ی جنگ‌زده داشته. دروغ چرا… یک‌جور احساس خوش داشتم. داشتن هم‌دست، همیشه احساس گناه آدم را کمتر می‌کند. این هم برایم جالب بود که در سی سال (همین سی سال اخیر؛ فاصله‌ی دو حضور ماریو در ابرزوالده) با مدیریت درست منابع و همراهی شهروندان چه تغییرات اساسی‌ای می‌شود در یک شهر به وجود آورد. یکی از ساختمان‌های مجاور میدان، ساختمان جدیدی بود، با معماری‌ای به‌روز و تکنولوژیک و نمای تمام‌شیشه‌ای؛ نماد شفافیت. کریستیانه گفت «این‌جا هم یه مجموعه‌ی فرهنگیه و بیشتر فعالیت‌هاش رایگانه، کنسرت، نمایش، هرچی… هدف‌شون هم اینه که توسعه، محدود به کالبد نشه و فرهنگ مردم هم ارتقا پیدا بکنه.» پرسپکتیوهای آبادان مدام جلوی چشمم رژه می‌رفتند و به این فکر می‌کردم که کاش به‌جای پروژه‌های عریض و طویلی که می‌مانند گوشه‌ی بایگانی‌ها، مدیران شهری ما، که این روزها مدام حرف از باززنده‌سازی شهری می‌زنند، نیم‌نگاهی هم به تجربه‌هایی از این دست داشته باشند که بدون های و هو، سطح زندگی شهروندان و کیفیت فضاهای عمومی شهری را ارتقا می‌دهند.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, دیوان شرقی-غربی, هفته‌نامه‌ی کرگدن دسته‌‌ها: کاوه فولادی‌نسب, هفته‌نامه‌ی کرگدن

تازه ها

راه بلند آزادی

از مسجد شیخ‌لطف‌الله تا پارک خیابان لورنسان

مقایسه‌ی تطبیقی دو داستان کوتاه «برادران جمال‌زاده» و «بورخس و من»

جمال‌زاده‌ای که اخوت ازنو آفرید

کارکرد استعاره در داستان «پیراهن سه‌شنبه»‌

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد