کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

صخره ای که فورستر بر فراز آن ایستاده است

۲۲ شهریور ۱۳۹۷

نویسنده: ابوالفضل آقائی‌پور
جمع‌خوانی داستان کوتاه «صخره»، نوشته‌ی ادوارد مورگان فورستر


داستان «صخره» گامی بزرگ رو به جلوست. ای. ام. فورستر در این داستان چند تغییر تکنیکی و ساختاری ایجاد می‌کند که در داستان‌نویسان قبل از او بی‌سابقه بوده و به نظر سنگ بنایی است برای آن‌چه ما اکنون شکل صیقل‌یافته‌ترش را به عنوان داستان‌نویسی روز می‌شناسیم؛ تغییراتی که در نهایت باعث ایجاد ایجازی درخشان در اثر او می‌شود و به این ترتیب می‌تواند با کم‌ترین المان‌ها حرفش را بگوید، پدیده‌ای که در ادامه در روح داستان‌نویسی مدرن جاری و ساری می‌شود. اولین تغییری که او ایجاد می‌کند، کوتاه کردن بازه‌ی زمانی روایت داستان است. او بازه‌ی زمانی روایت را حتا از آن‌چه چخوف در داستان «اندوه» طراحی کرده بوده (و آن را تا حد ساعتی کاهش داده بوده)، کم‌تر می‌کند و به چند دقیقه می‌رساند. در داستان «صخره» تلاش کسانی مثل توماس مان و شروود اندرسون در کوتاه کردن بازه‌ی روایت به بهترین شکل تجسم پیدا می‌کند. فورستر از همان ابتدا به شخصیت‌های داستان نزدیک می‌شود و سعی می‌کند رفتار آن‌ها را با نگاهی عمیق‌تر بررسی و انگیزه‌های‌شان را به شکلی دقیق‌تر واکاوی کند. برخلاف داستان‌های «آقای فریدمان کوچک» توماس مان و «تخم‌مرغ» شروود اندرسون، که تنها در نیمه‌ی دوم‌شان این اتفاق می‌افتد، «صخره» از همان ابتدا ریزبینانه پیش می‌رود. از همین‌جاست که تغییر دوم، یعنی شروع داستان از میانه، شروع داستان از دل یک اتفاق شکل می‌گیرد. فورستر داستان را این‌طور شروع می‌کند: «مدتی بود گرم صحبت بودیم…» او مثل گوگول در داستان «شنل» در ابتدا از زبان اول‌شخص اطلاعات را کف دست خواننده نمی‌گذارد، یا مثل تورگنیف در داستان «ارمولای و زن آسیابان» چند صفحه‌ی اول داستانش را صرف توضیح یک مفهوم خاص نمی‌کند. او از میانه شروع می‌کند؛ جایی نزدیک پایان. مثل یک فیلم‌بردار که دوربین را برداشته و می‌خواهد هر چه زودتر به سوژه‌اش نزدیک بشود و عطش دارد آن را به خواننده هم نشان بدهد. او همان ابتدا قلاب را می‌اندازد و خواننده را با خودش همراه می‌کند و سعی می‌کند فرصت نفس کشیدن را به او ندهد. حالا او با داستانی مواجه است که بازه‌ی زمانی‌اش بسیار بلندتر از بازه‌ی زمانی روایت است. او برای عرضه‌ی تمام اتفاقات و احوالاتی که در زمان گذشته بر شخصیت‌ها گذشته، با هوشمندی به شگرد دیگری متوسل می‌شود و اطلاعات اساسی را از طریق گفت‌وگوها با خواننده در میان می‌گذارد. در این داستان دیگر جایی برای گفت‌وگوهای بی‌اهمیت نیست و هر دیالوگی که تأثیر مهمی در کلیت داستان ندارد، محکوم به حذف شدن است. به این ترتیب است که گفت‌وگو در داستان اصالت پیدا می‌کند، فضا می‌سازد، و خواننده را درگیر و با داستان همراه می‌کند؛ به طوری که اگر حتا یک دیالوگ را از دست بدهد، ممکن است اطلاعات مهمی را در مورد گذشته‌ی شخصیت‌ها یا محتوای داستان از دست بدهد. به این ترتیب، سه مسأله‌ی مهم که چخوف نیز به آن‌ها نظر داشته و در داستان‌نویسی بعد از او به تدریج پرورانده شده، در داستان «صخره»‌ی ای. ام. فورستر به بهترین شکل به بلوغ می‌رسند.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, صخره - ادوارد مورگان فورستر دسته‌‌ها: ادوارد مورگان فورستر, جمع‌خوانی, داستان کوتاه, صخره, کارگاه داستان‌نویسی, کاوه فولادی‌نسب

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد