کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

قرمز یا آبی یا ارغوانی

۵ مهر ۱۳۹۷

نویسنده: الهام روانگرد
جمع‌خوانی داستان کوتاه «نقش روی دیوار»، نوشته‌ی ویرجینیا وولف


«چه راحت افکار ما مثل مور و ملخ دور چیز تازه‌ای جمع می‌شوند و آن را بلند می‌کنند و کمی جلو می‌برند و بعد رهایش می‌کنند»، اما هر نویسنده‌ای در دهه‌های اول قرن بیستم  این خطر را نمی‌کند که مثل ویرجینیا وولف اساس داستانش را بر آن استوار کند و نقشی میان بی‌نقشی خلق کند. در «نقش روی دیوار» وولف عدم قطعیتی را در برابر اطمینان رئالیستی قرار می‌دهد. او طرح نامشخصی را روی دیوار به عنوان سمبلی از تصویر زندگی گرفته، این سؤال مرکزی را مطرح می‌کند که زندگی دقیقاً چست و چگونه می‌توان آن را شناخت. وولف داستان را با کلمه‌ی ابهام‌آمیز شاید شروع کرده، توسط راوی نامطمئن اول‌شخص روایت می‌کند تا خواننده را در وضعیتی کاملاً بی‌ثبات و نامطمئن قرار ‌دهد، چون این دقیقاً در جهت همان مفهومی است می‌خواهد خواننده از داستان برداشت کند. اما داستان آن‌طور هم که به نظر می‌رسد به‌هم‌ریخته نیست، بلکه نظمی بسیار ظریف و حساب‌شده دارد. وولف همان موقع که خواننده را به نقش روی دیوار خیره کرده‌، دارد نقش دیگری روی کاغذ می‌کشد؛ نقش یک گل. نخست دایره‌ی مرکزی را کشیده، که همان طرح سؤال شناخت زندگی است، بعد هربار از مرکز فاصله گرفته دوری می‌زند و دوباره به مرکز باز می‌گردد و یک گلبرگ شکل می‌گیرد. با این توصیف داستان «نقش روی دیوار» گلی است با پنج گلبرگ.

گلبرگ اول. نقش تاریخ در فهم زندگی

وولف شکوه و زیبایی تاریخ را با پرچمی ارغوانی بر بالای قلعه، شهسواران سرخ و مینیاتور تصویر می‌کند و از زیبایی غیرواقعی زن درون مینیاتور که با آرایش به دست آمده، به نیرنگ تاریخ می‌رسد؛ نیرنگ گذشتگانی که می‌اندیشیدند «هنر باید اندیشه‌ای پشتش باشد» و از آن به عنوان ابزاری استفاده کرده‌اند تا تاریخ را آن‌طور که خودشان خواسته‌اند،‌ روایت کنند. وولف از کنار این تاریخ به‌ظاهر باشکوه و زیبا به‌سرعت قطاری می‌گذرد، چرا که فریبی شکل‌گرفته در کودکی است که مانعی در شناخت صحیح زندگی می‌شود.

گلبرگ دوم. زندگی یعنی از دست دادن

او به خواننده دوباره اطمینان می‌دهد که راوی‌اش حتا اگر از نزدیک هم نقش را ببیند، نمی‌تواند آن را تشخیص دهد و در این عدم اطمینان، نه‌تنها برخورداری از تمدن را تصادفی می‌شمرد، که همه‌ی داشته‌ها را زیر سؤال می‌برد؛ آن‌ چیزهایی که گمان می‌کنیم داریم و نداریم یا مدت‌هاست که از دست داده‌ایم. او زندگی را به تونل بلند و تاریک مترو تشبیه می‌کند که انسان با سرعت زیاد درون آن به انتها پرت شده و در این سرعت همه‌چیز را از دست داده و سر تا پا برهنه به پیش‌گاه خدا می‌رود. حتا با مرگ هم چیزی به دست نمی‌آورد و دوباره همان‌طور خام و ناتوان و نامتمرکز متولد نخواهد شد.

گلبرگ سوم. تأثیر قراردادهای اجتماعی و مذهبی بر زندگی

این بار زندگی را چون گلبرگ خشکیده‌ای از زیر غبار بیرون می‌کشد و به دنبال نمونه‌ای عالی برای تعادل، شکسپیر را می‌یابد، اما زندگی او هم همان روند خسته‌کننده‌ی «قصه‌ی تاریخی» است. به «رشته‌ای که غیرمستقیم مایه‌ی مباهات شود» چنگ می‌زند، اما زمانی که تصویر ظاهری انسان فرو می‌ریزد، جز دنیای کم‌عمق و بی‌پرده باقی نمی‌ماند؛ همه شکل هم هستند، همه پیروند؛ پیرو مذهبی که خود را به عنوان واقعیتی انکارناپذیر دیکته می‌کند و «انحراف از آن ممکن نیست، مگر با قبول خطر هولناک تکفیر» و پیرو عاداتی که تقلیدی است کوکورانه از «آن‌چه در… سرسراها و کاخ‌های شاهان ممکن است ببینید». از همه‌ی این‌ها هم که رها شود، گرفتار جامعه‌ی مردانه و سلسله‌مراتبی می‌شود، که اگر رهسپار زباله‌دانی شود، شاید بتواند از آزادی‌ای (اگر وجود داشته باشد) حتا از نظر جامعه نامشروع لذت برد.

گلبرگ چهارم. دانشمندان، سیاستمداران و روحانیون

او دانشمندان را به سلف‌شان یعنی جادوگران و درویشان متصل و آن‌ها را مانع اندیشیدن سالم می‌داند و «هرچه کمتر به اینان ارج» نهادن را عامل اندیشیدن با عقل آزاد می‌شمرد. زمانی که رئیس مجلس اعیان دنباله‌رو سراسقف است و سراسقف پیرو رئیس مجلس، پس دانشمند و سیاستمدار و عالم مذهبی مانعی در برابر اندیشه‌ی آزاد و شناخت درست زندگی می‌شوند.

گلبرگ پنجم. انسان در زندگی

او انسان به دنبال قطعیت را به چوب شناور روی آب تشبیه می‌کند، که به هر سو کشانده می شود. بعد او را مثل درختی برخاسته از طبیعت و از میان چیزهای دوست‌داشتنی و لذت‌بخش تصویر می‌کند، که در برابر تندبادهای زندگی دوام آورده و جریان زندگی را در وجودش حس می‌کند و ناگهان «طوفان واپسین درمی‌گیرد و بالاترین شاخه سقوط می‌کند.» اما مرگ پایان نیست، که آثارش باقی است. «درخت هنوز یک‌میلیون جان بردبار و هوشیار دارد»، اما گمشدگی بشر هم باقی است؛ «همه‌چیز می‌جنبد، می‌لغزد، ناپدید می‌شود».

وقتی پنج گلبرک را که کشید نقش روی دیوار را آشکار می‌کند، که فقط یک حلزون است، اما ما را با نقش دیگری تنها می‌گذارد؛ گلی پنج‌پر، قرمز یا آبی یا ارغوانی، که به قول خودش «با گذشت زمان مشخص‌تر می‌گردد و می‌شود- چه‌می‌دانم…»

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان, نقش روی دیوار - ویرجینیا وولف دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی, کاوه فولادی‌نسب, نقش روی دیوار, ویرجینیا وولف

تازه ها

راه بلند آزادی

از مسجد شیخ‌لطف‌الله تا پارک خیابان لورنسان

مقایسه‌ی تطبیقی دو داستان کوتاه «برادران جمال‌زاده» و «بورخس و من»

جمال‌زاده‌ای که اخوت ازنو آفرید

کارکرد استعاره در داستان «پیراهن سه‌شنبه»‌

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد