کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

مرگ راه‌حلی برای این چیستان

۱۳ بهمن ۱۳۹۷

نویسنده: سام حاجیانی
جمع‌خوانی داستان کوتاه «چیستانی برایم بگو»، نوشته‌ی تیلی السن


چهل‌وهفت سال تحمل اختلاف و بر ریشه‌های آن سرپوش گذاشتن کار هر کسی نیست. ولی دیوید و اوا، شخصیت‌های اصلی داستان «چیستانی برایم بگو»، نوشته‌ی تیلی اُلسن، از پس آن برآمده‌اند و حالا که فرزندان‌شان سر خانه و زندگی خود رفته‌اند، «ریشه‌های اختلاف بیرون زده ‌و زمین را بین خود تقسیم کرده‌اند»؛ این‌ها هر کدام ساز خود را می‌زنند و می‌خواهند راه‌شان را از دیگری جدا کنند. در پاراگراف اول داستان اختلاف و مسائل چهل‌وهفت‌ساله‌ی دیوید و اوا را می‌بینیم و بعد نظر فرزندان را درباره‌ی آن می‌شنویم که شخصیت هر کدام را به‌خوبی به تصویر می‌کشد؛ کاری که السن در تمام داستان با ظرافت انجام داده است؛ ارائه‌ی اطلاعات با استفاده از گفت‌وگو و تک‌گویی.
تیلی السن، نویسنده‌ی امریکایی روس‌تبار، با سه تمهید اصلی «چیستانی برایم بگو» را تبدیل به داستانی درخشان و ماندگار کرده است. اول، روایت سوم‌شخص و توصیف‌هایی بدون قضاوت و جمله‌هایی بدون فعل که گویی می‌خواهند تنها وضعیتی انسانی را به تصویر بکشند و رابطه‌‌ی چهل‌وهفت‌ساله‌ی اوا ‌و دیوید را که ه‌مچون خانه‌ای روی آب است، در برابر چشم‌های خواننده بگذارند؛ خانه‌ای که هر لحظه ممکن است غرق شود و هریک از ساکنان آن به فکر نجات خود است. دیوید می‌خواهد به آسایشگاه برود تا باقی عمر را بدون نگرانی و فکر کار و درآمد، در آسایش بگذراند و اوا که از در خدمت این و آن بودن کلافه شده، می‌خواهد در خانه‌ی خود تنها بماند و زندگی را در انزوا سپری کند. دوم، گفت‌وگوهایی که از آن برای ساختن شخصيت‌ها و ارائه‌ی تصويری ملموس‌تر از هر کدام استفاده کرده و هم‌چنین در خلال آن اطلاعات مورد نیاز برای کنار هم چیدن و شکل دادن پیرنگ داستان را در اختیار خواننده قرار داده است. سوم، تک‌گویی‌هایی که نقطه‌ی قوت و تمایز داستانند و خواننده را هر بار به یکی از شخصیت‌های داستان نزدیک و از حال و احوالات درونی‌اش آگاه می‌کنند؛ تک‌گویی‌هایی درونی که نه‌تنها خللی در روایت سوم‌شخص وارد نکرده، که تأثیر آن را بیش‌تر کرده ‌و مانع یکنواختی روایت شده‌اند.
روایت داستان خطی نیست. السن از فرمی تازه -دست‌کم در زمان خودش در دهه‌ی ۱۹۶۰ میلادی- استفاده کرده است. داستان در چهار اپیزود روایت می‌شود. اپیزود اول بیش‌تر به صورت عینی روایت می‌شود و در آن شاهد عمل شخصیت‌ها هستیم، نمایی کلی از رابطه را نمایش می‌دهد و به بیماری سرطان اوا ختم می‌شود و سه اپیزود دیگر نما را بسته‌تر کرده و جزئیاتی بیش‌تر از گذشته و حال این رابطه در اختیار خواننده قرار می‌دهند.
داستان اختلاف زناشویی، در پایانِ اپیزود اول، به داستان بیماری اوا و داستان مرگ تبدیل می‌شود؛ مرگی که این قدرت را دارد تا هم‌دلی خواننده را با اوا برانگیزاند و کاری کند که اختلاف‌ها به فراموشی سپرده شوند. ولی روایت بدون قضاوت تیلی السن، و استفاده از را‌وی دانای‌کلی که به‌موقع و بر حسب اقتضا درون ذهن شخصیت‌ها می‌رود، «چیستانی برایم بگو» را تبدیل به داستانی انسانی کرده؛ با نمایش استادانه‌ی مسائل انسان كه بی‌زمان و مكانند، حتا اگر در امریکا و برای یک خانواده‌ای مهاجر و روس اتفاق بیفتند.
اپیزود دوم درست بعد از عمل جراحی اوا آغاز می‌شود و از همان ابتدا برای مرگ قریب اوا مرثیه می‌سراید. «نگاه کن، چقدر گل، مثل تشییع جنازه.» در ادامه با اوا همراه می‌شویم و می‌بینیم که او گرفتار کشمکشی عظیم است و از یک طرف غرق در خاطره‌ها می‌شود و انگار خاطره به خاطره، به مرگ نزدیک‌ و ناتوان‌ می‌شود؛ حتا از در آغوش کشیدن نوه‌اش. از طرف دیگر خاطره‌هایی که وی‌وی، دختر اوا و دیوید، تعریف می‌کند تا دلداری‌اش دهد، حال اوا را بد می‌کند. پایان این اپیزود زمانی است که «هرکس از چشم دیگری به اوا نگاه می‌کند» و «چشمان نوزاد خفته بسته است»؛ نوزادی که نشانه‌ای است از آغاز زندگی، دیگر اوا را که حالا نشانه‌ای است از پایان زندگی نمی‌بیند. پایان‌ این اپیزود اوا را گامی دیگر به مرگ نزدیک می‌کند و خواننده در این حس‌آمیزی چشمگیری که السن خلق کرده، با اوا همراه می‌شود.
اپیزود سوم با نور آفتاب و رنگ‌های دلنشین آغاز می‌شود و در کنار جینی، نوه‌ی اوا و دیوید، همه‌چیز بوی امید می‌دهد. ولی در پایان، نفس‌تنگی و ضعف اوا را از مرگی که در چند قدمی‌اش ایستاده آگاه می‌کند.
اپیزود پایانی داستان، اپیزود احتضار اواست. او که معمولاً در زندگی کم‌حرف بوده، حالا دیگر تمام و کمال در خاطراتش غرق شده و بیش‌تر از همیشه حرف می‌زند. هرچند بیش‌تر حرف‌هایش هذیان است و شاهد روایتی ذهنی هستیم. اختلاف زن و شوهر کم‌رنگ شده و دل‌سوزی مرد مشهود است. در پایان این اپیزود که پایان داستان هم است، اوا مرگ را در آغوش می‌گیرد، ولی انگار دیوید نمی‌تواند مرگ او را بپذیرد و جینی از او می‌خواهد که بگذارد همان‌جا بماند. «برگرد، برگرد کمک کن جنازه‌ی بدبختش بمیرد.» نویسنده از مرگ، این مضمون بزرگ و انسانی، برای گشودن تمام گره‌های خرد و کلان این داستان بهره جسته؛ گویی مرگ، یک راه برای حل چیستانِ زندگی است.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, چیستانی برایم بگو - تیلی اُلسن دسته‌‌ها: تیلی السن, جمع‌خوانی, چیستانی برایم بگو, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی, کاوه فولادی‌نسب

تازه ها

پری‌های مهاجر

دریچه‌ای به‌روی دیاسپورا

ادبیاتی که وام‌دار معماری شد

ادیسه‌ای در بزرگ‌راه

گذار

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد