نویسنده: آزاده شریعت
جمعخوانی داستان کوتاه «ماکاریو»، نوشتهی خوان رولفو
ماکاریو شکارچی قورباغهها در کمین صید نشسته و برای مخاطبش حکایت روز و روزگار خود را تعریف میکند. از روایاتش و نوع درک او از وقایع معلوم است که دچار اختلال ذهنی است. او در معیت دو زن، یکی مادرخوانده و دیگری فلیپا، خدمتکار خانه، زندگی میکند. قورباغهها را به دستور مادرخوانده آشولاش میکند، تا مزاحم خوابش نشوند. ماکاریو درگیر دوگانگی است و ذهن نارسای او مدام در حال مقایسه؛ قیاس اول بین قورباغهها و وزغها شکل میگیرد. قورباغهها خوردنی و سبز رنگند، اما وزغها سیاهند و نامأکول. سیاهی وزغها ماکاریو را یاد چشمهای مادرخوانده میاندازد. برعکس چشمهای سبزرنگ فلیپایی که -برخلاف مادرخوانده- مخالف کشتن قورباغههاست. ماکاریو تفاوت بین این دو زن و این دوگانگی را تشخیص میدهد، اما میداند که ناگزیر از اجرای دستور مادرخوانده است، حتی اگر قلباً فلیپا را بیشتر دوست داشته باشد؛ چون مادرخوانده غذای آنها را تأمین میکند. تضاد و دوگانگی این دو زن به اینجا ختم نمیشود؛ مادرخوانده همیشه بعد از اینکه غذای خودش را میخورد، دو مشت غذا هم به ماکاریو و فلیپا میدهد، اما فلیپا گاهی از سهم غذای خودش بهخاطر ماکاریو میگذرد. مادرخوانده تنها گردش و تفریحی که برای ماکاریو قائل است، بردن او به مراسم عشای ربانی است، آن هم با دستهای بسته. ماکاریو باور کرده که ممکن است دست به کارهای احمقانه بزند و مادرخوانده حق دارد در مورد او هر تصمیمی بگیرد؛ چون او هیچوقت دروغ نمیگوید. اما شواهد نشان میدهد که مادرخوانده دروغ میگوید، چون خاطراتی تعریف میکند که ماکاریو یادش نمیآید. مادرخوانده حرکات غریب ماکاریو را بهخاطر حلول شیاطین در وجود ماکاریو و گناهان او میداند و مدام او را از عقوبت گناهانش میترساند. اما درعوض فلیپا به او طعم لذت را میچشاند؛ فلیپا از پستانهایش به او شیری بهشیرینی شهد گل میچشاند و موقع شیر خوردن ماکاریو را قلقلک میدهد و او را در آرامش میخواباند تا ترس مرگ و گرفتاری در جهنم را فراموش کند. تنها کاری که ماکاریو باید بلد باشد درآوردن پستانهای فلیپاست؛ گویی فلیپا خواهان این همبستری است و وظیفهی عریان کردنش را به دست ماکاریو میسپارد. ماکاریو شیر خوک و بز را چشیده، اما به نظرش شیر فلیپا شیرین و خوشمزه است؛ چاشنی این شیر لذت و آرامشی است که فلیپا به او میبخشد.
خوان رولفو در این داستان تقابل مذهب و لذت را در رابطهای نامتعارف به نمایش میگذارد. قهرمانان داستان او یک پسر معلول و یک زن خدمتکارند، که زیر سلطهی زنی بینامونشان، در نکبت زندگی میکنند؛ آنها در اتاقی نمور و تاریک، کنار سوسکها و عقربها به هم آرامش و لذت میبخشند. جامعهْ ایندو را از حلقهی خود حذف کرده؛ یکی را به بهانهی معلولیت سنگ میزند و دیگری را با فقر از دامن خود طرد میکند. اما فلیپا و ماکاریو در اوج ناتوانی، زیر سایهی آنچه کلیسا نامش را گناه گذاشته، منجی هم میشوند. فلیپا از سر ترحم کنار ماکاریو نمیخوابد، بلکه هرشب داوطلبانه بر بالین ماکاریو حاضر میشود و مهربانانه قول بخشودگی گناهان ماکاریو را میدهد؛ او مسیح زمانهی ماکاریو میشود و بار گناه او را چون صلیب بر دوش میکشد. فلیپا هرروز نزد کشیش میرود و بهجای هردوشان اعتراف میکند، تا سنگینی گناهانشان را سبک کند. و ماکاریو بر جای نیش عقرب در پشت فلیپا تف میمالد تا زخمش التیام یابد؛ کاری که مریم مقدس با وجود نالههای فلیپا از پسش برنیامد.
به باور کلیسا و کلیساییان، رابطهی بین فلیپا و ماکاریو گناه و مستوجب عقاب محسوب میشود، اما هردوِ آنها به این رابطه و این دلبستگی نیاز دارند. خوان رولفو با ایجاد صحنههایی چون کشتن قورباغهها و لولیدن حشرات در تاریکی، فضایی گروتسک در داستان ایجاد میکند و با کوبیدن سر ماکاریو به ستونهای دالان آن را به اوج میرساند. خواننده از دیدن این آشوب و این تصاویر عجیب که در ذهن ماکاریو عادی و معمول است، چشمش به دنیایی گشوده میشود که در آن مفهوم گناه و جهنم متزلزل میشود. نویسنده در داستانی ناتورالیستی انسانهایی را به روی صحنه میآورد که مقهورِ دست طبیعت و مجبورِ قدرت سرنوشتند. وراثت و محیط، آدمهایی را اسیر شرایط کرده؛ اگر فلیپا با ماکاریو همبستر نشود، کدام آغوش پذیرای امیال و نیازهای اوست؟ اگر ماکاریو به فلیپا پناه نبرد، کدام گودال در کدام تاریکی ترسهایش را میبلعد؟ آن دو ناگزیر از گناه و تمرد هستند؛ ماکاریو رندانه در خلال تعریف داستانش از کشتن قورباغهها سرباز میزند و از اطاعت امر مادرخوانده نافرمانی میکند.
داستان «ماکاریو» در سال ۱۹۶۷ نوشته شده. دو سال بعد، هوشنگ گلشیری در «شازده احتجاب»، منیرهخاتون، زن عقدی حضرت والا، را نشان میدهد که از فرط ماندن در اندرونی و انتظار در صف زنان حرمسرا و دیده نشدن، خسرو، شازدهی نابالغ خاندان، را به خود میخواند تا وجود ملتهبش را آرام کند. او نیز در زمانی که شیخالحرم برای زنان خانه ذکر مصیبت میخواند، فرصت را غنیمت شمرده و خسرو را به خلوت میکشاند. تقابل گناه و مذهب نه جغرافیا دارد و نه زمان. و مطرودان و محذوفان روزگار در چرخهی ناچاری، ارتکاب و ارتداد اسیرند؛ آنها حتی گاهی از این امید که شاید پدر و مادر و عزیزانشان را در برزخ ببینند، محروم میشوند. زندگی جهنمی آنها آرزوی برزخ را نیز به آتش میکشد. ماکاریو و فلیپا رسولان این جهنمند، که مفاهیم و باورهای ذهن بشر را معلول چالش میکنند.