کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

انسان در برابر انسان

۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۸

نویسنده: سام حاجیانی
جمع‌خوانی داستان کوتاه «سرتیپ»، نوشته‌ی آیزاک رُزنفلد


جنگ و علل آن و آثار ویران‌کننده‌ای که در پی دارد، یکی از بزرگ‌ترین دغدغه‌های مخالفان این بلای غیرطبیعی و تمام کسانی است که انسانیت و مسائل مربوط به انسان براي‌شان مهم است. حتی آن‌ها که به‌ناچار یا از سر تعهد در این پدیده‌ی شوم حاضرند؛ چه سرباز و چه سرتیپ. این نگرانی‌ها همواره سؤال‌هایی به همراه دارد: انسان‌ها با حکم کدام قاضی و به مدد کدام ويژگي بر یکدیگر برتری می‌یابند؟ کدام دادگاه می‌تواند چنین قضاوتی را به عهده بگیرد؟ چه در سر بشر مي‌گذرد که خود را از همنوعان خویش برتر و بالاتر و دیگران را دشمن خود می‌انگارد؟ انسان را چه می‌شود که کینه‌ی دیگرانی را که نمی‌شناسد، در دل می‌پروراند و با نهایت خشونت با آن‌ها رفتار می‌کند و می‌جنگد؟
مسئله‌ی اصلی داستان «سرتیپ» نوشته‌ی آیزاک رُزنفلد، نویسنده‌ی آمریکایی، همین دغدغه‌ها و نگرانی‌هاست و نیز شناخت انسان. داستانی که روایتگر خشونتِ کور است و از زبان اول‌شخص؛ راوی‌ای که در جمله‌ی آغازین داستان از حضور طولانی‌اش در جنگ می‌گوید: «مدت درازی است که با دشمن در جنگیم»؛ جنگی که نامی از آن برده نمی‌شود و رزنفلد در داستان اشاره‌ی مستقیمی نمی‌کند که راوی، داستان کدام جنگ را روایت می‌کند. مسئله‌ای که به نظر اهمیتی هم ندارد؛ دست‌کم در این داستان. داستانی که مسئله‌اش خود جنگ است؛ جنگی که در ادامه و در همان پاراگراف اول معلوم می‌شود طولانی بوده است؛ آن‌قدرکه راوی به‌عنوان سرباز پیاده وارد آن شده و حالا سرتیپ است؛ گویی با جنگی ازلی-ابدی طرف‌ هستیم.
سؤالی که بارها از جانب راوی مطرح می‌شود، همان شناخت علل و اهداف جنگ است: «من اهداف جنگ‌مان را، ضمن دنبال کردن، بررسی هم کرده‌ام.» سرتیپی که مدام شاهد زخمی‌ و کشته‌ شدن انسان‌ها بوده و گویی جنگ و نظامیگری جزئی از وجودش شده، حالا -بااین‌که وظایف عادی‌اش به‌جای خود باقی است- در دفتر کارش، که زمانی مدرسه‌ای در خاک دشمن بوده، «روی خود دشمن کار می‌کند» و می‌خواهد بفهمد دشمن چیست و چه انگیزه‌ای دارد و سرشتش چگونه است؛ او معتقد است تا این شناخت پیدا نشود، پیروزی محال است.
جنگ و مسائل مربوط به آن ذاتاً موضوعی مهم است و می‌تواند موضوع و مضمون یک داستان باشد. ولی در داستان «سرتیپ» که در خلال جنگ رخ می‌دهد ‌و جنگ در آن اهمیت دارد، سؤال اصلی «هدف جنگ» است. تعادل اولیه‌ی داستان هم درست همین‌جا بر هم می‌‎خورد؛ جایی‌که راوی سعی در شناخت انگیزه‌های دشمن و تفاوت آن‌ها با انگیزه‌های خودی دارد. طعنه‌ی سنگین رزنفلد بر پیکر اربابان جنگ هم همین‌جاست؛ زمانی‌که راوی هرچه در راه شناخت دشمن و کشف تفاوت‌ها پیش می‌رود تا بتواند دیگری را به‌عنوان دشمن قبول کند، بیشتر به شباهت خودشان با دشمن پی می‌برد: «آن‌ها شباهت بسیاری با سربازان خودمان دارند، مخصوصاً در حال کسالت. من با آن‌ها حرف زدم و مثل همیشه نمونه‌گیری کردم.»
تشخيص دشمن از دوست كاری پيچيده است؛ به‌خصوص زمانی‌که مقایسهْ میان انسان‌هاست؛ کاری که نياز به گذران زمان زيادی در كنار دشمن دارد؛ زماني كه گاهي به‌اندازه‌ی عمر یک‌ انسان طولانی می‌شود؛ و دشمنانی که گاهی منزلت‌شان به‌اندازه‌ی خانواده‌ و دوستان بالا می‌رود و گاهی به سوژه‌ای برای شکنجه بدل می‌شوند؛ برای آزمودن انسان و پی بردن به تفاوت میان انسان‌ها؛ برای «دست پیدا کردن به دشمن». کاری که به‌نظر غیرممکن می‌رسد، در جنگی که انگار قرار نیست هیچ‌گاه به پایان برسد و برنده‌ای داشته باشد: «مخاطرات و پیچیدگی‌های روزافزون جنگ دیرین ما به قوت خود باقی است، جنگی که هنوز آن را نبرده‌ایم.»
اهداف جنگ‌ها فهرستی طولانی ندارد: خاک، سرمایه و ایدئولوژی. چه چیزی به‌اندازه‌ی این‌ها می‌تواند برای آغاز جنگی مهم باشد. ولی آیزاک رزنفلد با به کار گرفتن تک‌گویی‌های سرتیپی که به‌سیاقی غریب -شناخت و دست پیدا کردن به دشمن- در پی کشف هدف جنگ است، باظرافت علل و اهداف جنگ‌ها را سخت به سخره گرفته و یک وضعیت ناب بشری -شناخت همنوعانی با رنگ پوست و دین و مذهبی دیگر- را در خلال نمایش کشمکشی که راوی داستان با خود دارد، به تصویر می‌کشد؛ کشمکشی برای کشف انسان و تشخیص دوست از دشمن. داستان «سرتیپ» بارها سؤال‌هایی را پیش روی خواننده می‌گذارد که او را ناگزیر از اندیشیدن به جنگ می‌کند؛ به هدف و چهره‌ی خون‌آلودش. نگاه نوِ رزنفلد به جنگ، از چشمان سرتیپی است که تمام عمرش را در این پدیده‌ی شوم گذرانده است: پیروزی با شناخت دشمن رخ می‌نماید و موقع شکست، که همواره در بر است، همان زمان‌هایی است که در راه شناخت دشمن -انسان- چیزی جز ناکامی عاید جنگ‌افروزان نمی‌شود. این همان مفهومی است که نویسنده در پایان داستان به‌زیبایی آن را به کار گرفته است: «شناخت دشمن، که همه‌ی هدف و علت جنگ ما، معنی غایی آن، و فر و شکوه آن است»؛ شکوهی که فقط از راه شناخت و معرفت به دست می‌آید؛ شناختی که حتی اگر صدای پایش شنیده شود، صدای شلیک‌های دوباره‌ودوباره‌ی گلوله‌ها دورش می‌کند و همه‌چیز را به جای اول بازمی‌گرداند؛ همان‌جاکه انسان در برابر انسان صف‌آرایی کرده و به جنگ برخاسته است.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, سرتیپ - آیزاک رُزنفلد دسته‌‌ها: آیزاک رزنفلد, جمع‌خوانی, داستان کوتاه, سرتیپ, کارگاه داستان‌نویسی, کاوه فولادی‌نسب

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد