کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

برف گِل‌آلود اندیشه

۲۴ تیر ۱۳۹۸

نویسنده: آزاده شریعت
جمع‌خوانی داستان کوتاه «مرگ هورِیشیُو اَلجِر»، نوشته‌ی لیروی جونز


سرنوشت انسانْ ناگزیر از جبر محیط است. نژاد، زبان، دین و محل تولد او با تقدیرش گره خورده. و قراردادهای اجتماعی و اقتصادی، سیاست و فرهنگ در طول تاریخ گاهی باعث بروز توهم برتری در بین انسان‌ها شده. یکی از مناقشه‌برانگیزترین این توهم‌ها، توهم برتری نژادی است که حاصلش بروز خشونت و خصومت بین قومیت‌ها و ملل مختلف جهان بوده. صدمات و تبعات این خصومت، حتی با گذشت نسل‌ها از میان نرفته و آزردگی‌اش با تاریخ همراه شده. داستان این انسان‌های آزرده، خشمگین و سرخورده از تبعیض‌های ناروا همیشه جایی در ادبیات برای خود ثبت کرده است.
داستان «مرگ هورِیشیُو اَلجِر»، داستان مرگ امید در دل آدم‌هایی با پوست سیاه است که نومیدانه در یخ‌بندان آدمیت، نظاره‌گر نابودی هویت‌شان هستند. لیروی جونز نویسنده‌ی سیاه‌پوستی بود که این سرما را تا مغز استخوان لمس کرد. او گرچه خود توانست بر ظلم حاکم بر محیط غلبه کند و لگدخور طبقه‌ی بالادستِ برتر نباشد، اما قلبش به آرامش نرسید. او سعی کرد دست به قلم ببرد و با نوشتن داستان و شعر و نمایشنامه، جور انسان بر انسان، به جرم رنگ را به نمایش درآورد. فضای داستان او سرد و بی‌رنگ، گرفتار کرختی برف زمستان است و احساسات آدم‌های داستانش دستخوش ترس و خشمی فروخورده که جرئت بروز ندارد. داستانْ خاطره‌ای تلخ و دور از نوجوانی مردی است که زهر خشونتِ رفته‌براو در عمق جانش نفوذ کرده و همراهش مانده. باوجود گذشت سال‌ها از آن خاطره‌ی دور، مرد همچنان در پی یافتن پاسخی مناسب به این سؤال است که چرا باید مطرود و محذوف باشد. در کشوری که پرچمش ادعای گردهم آوردن ایالت‌ها و ولایت‌ها را دارد و هر خط و رنگی نشان از جمع اضداد است، آدم‌هایی در پایین‌ترین مرتبه‌ی پرچم زیر انتهایی‌ترین خط‌ها زندگی می‌کنند که از حقوق شهروندی محرومند؛ کشوری که مجسمه‌ای بر فراز شهری از آن، فریاد آزادی سر داده اما اقلیت‌هایی خشمگین در مهبلش دَلَمه بسته‌اند.
لیروی جونز در داستانش بی‌تفاوتی سرد و سخت سفیدپوستان را نسبت به زخم‌ها و دردهای سیاهان در فضایی سرد و برفی کنار حصار سیم‌های خاردار تصویر می‌کند. عصبیت سیاهان از چنین شرایطی تبدیل به خشمی می‌شود که حتی اگر بروز کند باز هم تخلیه نمی‌شود. خشم آن‌ها گلوله‌ی برفی است که در زمان امتداد می‌یابد، اما به هدف نمی‌رسد. او در فضایی ناتورالیستی با استفاده از استعارات و تشبیهات، شرایط زندگی سیاهان را به شرایط زنی روسپی تشبیه می‌کند که در زندگی‌اش عشق را تجربه نکرده. او در اتاقی با بوی تند ادرار، ناظر خشونت محیط است و هیچ واکنشی به آن نشان نمی‌دهد. در پایان داستان، نوجوانی که مشت‌خورده‌ی طبقه‌ی اجتماعی خویش است، ناامید از جامعه و قانون، به امید حمایت خانواده نشسته. او منتظر است مشتی از خانه بیرون بیاید و حق او را بازستاند، اما آن‌ها هم در برابر قهر جامعه تسلیم‌اند: پدرش او را تشویق به مبارزه می‌کند و مادر خبر از دست‌های یخ‌زده‌اش می‌دهد.
داستان کیفیتی مینیمالیستی دارد و دغدغه‌ی انسانی زمانه‌ی خویش را فریاد می‌کند، اما در آن خبری از توصیفات طولانی و شخصیت‌پردازی کامل نیست. راوی و بیان مستقیم احساساتش حذف شده‌اند؛ همان‌طورکه خودش از جامعه خط خورده. داستان مقدمه‌پردازی ندارد و با توصیفی مختصر از محیط آغاز می‌شود. نویسنده به‌ جای استفاده از توصیفات و خرده‌روایت‌ها از ارجاعات بینامتنی برای انتقال محتوا بهره برده تا در کوتاه‌ترین شکل ممکن بتواند بیشترین مفهوم را انعکاس دهد. تکرارها درون‌مایه را می‌سازند. ساختمان قرمزی که سرد است و سرخی آن باعث گرمی محیط نمی‌شود. تکرار سرما و استفاده از اجسام سخت، خواننده را به زندگی سرد و سخت سیاهان می‌برد. عقل هم در چنین فضایی با سیمان مشکوک خردگرایی در هم آمیخته و به سردی و سختی گراییده.
وفاداری سگ در این داستان و در این شرایط نه‌تنها ارزش ندارد، که نشان از خویی است که برخلاف طبیعتش تربیت شده و دست‌آموز قراردادهای سخت اجتماعی است. لیروی جونز که در طول زندگی‌اش مدام در پی یافتن حقوق از‌دست‌رفته‌ی همرنگانش بود و سعی کرد بر ناآرامی قلبش فائق آید، با انصراف از دانشگاه هاوارد و جدایی از همسر سفیدپوستش هم به آرامش نرسید. او در میانه‌های عمر با تغییر نامش که به نام‌های آفریقایی و اسلامی نزدیک بود، سعی کرد هرچه بیش‌ازپیش، خود را به هم‌نژادهایش نزدیک کند. «مرگ هوریشیو الجر» مرگ آرزوهای پسرهای نوجوانی بود که رؤیای آزادی را در سر می‌پروراندند و در داستان‌ها به‌دنبال الگوی قهرمانی می‌گشتند. عاقبت جست‌وجوی آن‌ها همان عاقبت الجر بود که مطرود و از جامعه حذف شد. گرچه تلاش‌های لیروی جونز باعث پیدایش جنبش‌های آزادی‌خواهانه به نفع سیاهان شد و تحولاتی عظیم در زندگی آن‌ها پدید آورد، اما شاید او هم ناخواسته حامی نوعی دیگر از نژادپرستی شد. ادبیات و طرز نگرش او به جهان سیاهان در متن خود حاوی لایه‌های از خشونت و بیزاری از سفیدپوستان بود و برف اندیشه‌ی او هم آلوده به همان گِل تبعیض و خصومت.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, مرگ هورِیشیُو اَلجِر - لیروی جونز دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, داستان کوتاه, کاوه فولادی‌نسب, لیروی جونز, مرگ هورِیشیُو اَلجِر

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد