کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

فدیه دادن به وقت ناخوشی

18 جولای 2019

نویسنده: آزاده شریعت
نگاهی به رمان «خاکْ زوهْر» نوشته‌‌ی نرگس مساوات، منتشرشده در تاریخ 27 تیر 1398 در روزنامه‌ی اعتماد


داستان «خاک زوهر»، اولین رمان نرگس مساوات، از نامش شروع می‌شود. گرچه داستان دو نام دارد: «خاک زوهر یا وقت چیدن گیس‌ها»، اما هردو این نام‌ها به یک معناست: قربانی دادن.
پیش از شروع داستان، نویسنده توضیحی در باب معنای «زوهر» نوشته، اما این مفهوم در سرتاسر جهان داستان خودش را تعریف می‌کند؛ کسی و کسانی در این روایت، خاک‌­شان را فدیه می‌دهند. زنی و زنانی در داستان، گیس‌های‌­شان را در وقتی از اوقات ناخوش زندگی می‌چینند و بخشی از داشته‌شان را فدا می‌کنند تا شاید احوال روزگارشان بهتر شود. نرگس مساوات با زبانی ساده و تمیز، آن‌چنان‌که درخور یک ویراستار باشد، به روایت زندگی پگاه می‌نشیند. پگاه کاراکتر ضدقهرمان رمان است که خانواده، دوست، یار، جامعه و حتی تاریخ او را از نجات دنیای اطرافش مأیوس کرده‌اند. دنیای پلشت و پرازدروغ پیرامونش، او را به‌سمتی سوق می‌دهد که از آن گریز دارد، به‌سمت کوچ. او ویراستار یک نشریه است و تمام آنچه خوانده و آموخته منحصر شده به نجات کلمات از ایراد و کج‌فهمی: «کمی ورق می‌زنم و ماشین‌وار دور یک «تنها» خط می‌کشم و می‌نویسم «فقط». تنهایی معنای مشخصی دارد، فقط هم.»
نسیم، صمیمی‌ترین دوستش، با نیما، یار پگاه، ارتباط عاطفی گرفته و پگاه وقتی پی به ماجرا می‌برد که نسیم راهی دیار دیگری است. به‌ظاهر خیانتی رخ داده و دروغی شکل گرفته، اما پگاه به دیدن خیانت و شنیدن دروغ عادت دارد؛ آن‌چنان‌که به باورش حتی خود او نیز دستش آلوده به این گناه است؛ نه فقط او، که همه‌مان در تمام طول تاریخ این سرزمین. مگر نه این است که نیاکان‌­مان دعا کرده بودند این ملک از دروغ در امان بماند؟ پگاه زنی نیست که مظلوم‌نمایی کند و خودش را شهید تاریخ بداند. او آگاه است؛ آگاه به تاریکی‌های وجودش و تیرگی آنچه در اطرافش سایه افکنده. همین آگاهی است که نشان می‌دهد او دچار بلاهت نیست و جایش را در زندگی پیدا می‌کند. خیانت مادرش را به پدر دیده، سردی روابط را با خواهرانش لمس کرده، تنهایی آدمی را که مجدانه درس خوانده و متعهدانه کار کرده، چشیده و حالا آواره و بی‌خانه، به‌دنبال مأمنی برای آسایش است. خانه‌‌ی پگاه به تصرف نیما درآمده که توی آن لانه کرده و دل به نسیم باخته، و خانه‌ی پدری­‌اش در دماوند به تصرف صابری، یار غار مادرش، که آن‌جا را انبار اجناس وارداتی خود کرده. پگاه مانده و چشمی که دل دیدن هیچ‌کدام را ندارد. دل به دریا می‌زند و بی‌کلید و بی‌اذن مادر، راه به خانه‌ی دماوند پیدا می‌کند. مگر نه این‌که او نیز سهمی از این خانه دارد؟ گرچه هیچ یاد و یادگاری از او در خانه نیست، گرچه حضور خواهران مهاجر و غایبش در خانه ملموس‌تر است. اما پگاه دلش به دیدن درخت‌ها و نسترن‌های باغ، خوش است، حتی به انباری تارعنکبوت‌گرفته‌ای که دستخط نوجوانی‌اش روی دیوار آن نقش بسته. به درَک که صابری خانه را انبار ماسک کرده؛ ماسکی که زمانی قرار بود مردم را از آلودگی هوا نجات دهد و بعد روی صورت همان مردم جا خوش کرد تا در وقت اعتراض شناخته نشوند. ماسک در هر شرایطی به محافظت مشغول است، اما واردکننده‌اش همان است که هوا را آلوده کرده، که خائن است، که سودش توی آلودگی است. همین‌هاست که پگاه را از خانه می‌رماند. رمیده می‌شود، اما دست از زندگی نمی‌شوید. دل را به شعر و داستان و دوستان گرم می‌کند، که هرکدام­‌شان دستخوش جبر جغرافیا هستند و آفت‌زده‌ی تاریخ و سرنوشت تکراری این دیار. اما پگاه، این زن کتاب‌خوان، این روشن‌فکر مهجور، دمی از پای نمی‌نشیند و از زندگی غافل نمی‌شود: «نگاهم کن. خسته شاید ولی هیچ شبیه بیچاره‌ها نیستم. خوب که خوانده باشی، خوب که بوسیده باشی، خوب که دویده باشی پی هرچه دلت را برده، بس است دیگر.»
در پی این دویدن‌ها برای زندگی، راهی جز مهاجرت پیدا نمی‌کند. نه دل از رودکی شسته و نه از شاملو. نه گوشش از شجریان سیر شده و نه از قوام و نامجو. اما دلش خانه‌ای گرم از آن خود می‌خواهد؛ حتی اگر آن خانه٘ کوپه‌ی گرم قطاری در راه باشد؛ خانه‌ای که غارت نشده و او را از خود نرانده. او عشقش را به ماندن در خاک آباواجدادی فدیه می‌دهد، گیس‌های بلند ماندنش را می‌چیند تا شاید جایی قرار یابد.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, روزنامه‌ی اعتماد, نقدنامه دسته‌‌ها: پیشنهاد ما, خاک زوهر, روزنامه اعتماد, نرگس مساوات, نقدنامه

تازه ها

ساختار سیال یا مغشوش؟ تحلیل و نقد ساختاری روان‌شناختی داستان «شام شب عید»

«شام شب عید» با دسر کابوس و خیال هم مزه نداشت

یک روز فشرده

مردی در آستانه‌ی فصلی سبز

دلبستگی و رنج

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد