کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

فکرها را باید شست

۱۵ مهر ۱۳۹۸

نویسنده: الهام روانگرد
نگاهی به مجموعه‌داستان «ساکن خانه‌ی دیگران»، نوشته‌ی محمدرضا زمانی


«ساکن خانه‌ی دیگران» با تمام ابهام‌ها و عدم ‌اطمینان‌هایش یک چیز را قطعاً دارد و آن چندصدایی است. این‌که حق با من است یا تو، واقعیت این است یا آن، معلوم نیست؛ جواب شاید همه باشد، شاید هیچ‌کدام و شاید برخی. نویسنده‌ی کتاب «ساکن خانه‌ی دیگران» عدم ‌قطعیت را در تمام عناصر داستان‌هایش دمیده؛ از شخصیت‌ها گرفته که معلوم نیست چه رنگی‌اند تا پی‌رنگ و زبان و فضا؛ انگار عامدانه قصد کرده مخاطب را یک‌لنگه‌پا نگه دارد و جواب هیچ‌کدام از سؤال‌هایش را ندهد، شانه بالا بیندازد و بگوید هرطور خواستی ببین. میل، میل توست. اما زمزمه‌ای شیطنت‌آمیز هم زیر گوشش می‌خواند که بد نیست از آن‌سو هم نگاه کنی. این خاصیت همه‌ی داستان‌های زمانی است که زندگی‌ها را فارغ از پیچیدگی، اما عمیق ببیند. خودش می‌گوید داستان‌هایش هم از او دورند و هم به او نزدیک، اما همگی حاصل نگاه کردنند؛ نگاه از فاصله‌های متفاوت در زندگی، در سفر و در اندیشیدن۱.
محمدرضا زمانی، سال ۱۳۶۲ در تهران متولد شده، اما رگ‌و‌ریشه‌ای جنوبی دارد. او اولین داستانش را در سال ۱۳۸۴ منتشر کرده و اولین مجموعه‌داستانش را در سال ۱۳۹۳، اما نوزده سال است که می‌نویسد. زمانی در مجموعه‌ی اولش، «در دهان اژدها»، هم نگاهی متفاوت و بی‌قضاوت به انسان و تنهایی خودخواسته یا ناخواسته‌اش دارد. «ساکن خانه‌ی دیگران» دومین مجموعه‌داستانی است که از او منتشر می‌شود. او در این اثر هم از توانمندی تصویر‌سازی عمیق خود استفاده کرده، تابلوهایی از زندگی انسان دربرابرش قرار می‌دهد؛ تابلوهایی که همه‌ی عناصر زندگی را دارند، اما جور دیگری کشیده شده‌اند: آدم‌ها آدمند، اما واکنش‌های‌شان با قراردادهای همیشگی جور درنمی‌آید. ماشین‌ها ماشینند، «اما انگار آدم پارک‌شان نکرده». پدری بچه‌اش را در آتش می‌سوزاند، اما پسرْ پدر پشیمان را می‌بخشد. مادری فرزندش را گم کرده، اما مثل هر روز، عادی زندگی می‌کند. و مردی از این‌که بی‌خودوبی‌جهت زانوی بینوایی را ناقص کرده، مدام می‌خندد. در نگاه اول، مخاطب می‌گوید این‌جا هیچ‌چیز واقعی نیست. این تابلو هیچ ربطی به زندگی واقعی ندارد، اما وقتی دقیق می‌شود، هرچه بیشتر دقیق می‌شود، می‌فهمد این تابلوها آینه هستند؛ آینه‌هایی با اعوجاجی جدید. محمد‌رضا زمانی در مجموعه‌ی «ساکن خانه‌ی دیگران»، مهم‌ترین و امن‌ترین مایملک انسان را هدف می‌گیرد؛ خانه‌اش. او به مخاطب اجازه می‌دهد، بااطمینان، دیگریِ داستان را غاصب دانسته و محکوم کند. اما در میانه‌ها یا شاید پایان داستان مخاطب به‌شک می‌افتد که دقیقاً چه کسی ساکن خانه‌ی دیگری است: عمه‌ای که در ارثیه‌ی پدریِ بچه زندگی می‌کند یا بچه‌ای که خانه‌ی عمه را شرط می‌بندد یا پدری که همه‌ی ارث را می‌خواهد؟ مردی که زیر حفره‌ی سقف است و بی‌اجازه به خانه‌ی همسایه می‌رود یا همسایه‌ای که مدام سر در زندگی مرد دارد؟ مردی که ازسر لطف در را به روی غریبه‌ها باز می‌کند یا غریبه‌هایی که در تصویر آیفون دیده نمی‌شوند؟ این رفیق که ساکن اولیه‌ی خانه بوده یا آن رفیق که لباس‌زیرها اندازه‌ی تَنش است؟ برای هیچ‌کدام جواب قطعی وجود ندارد؛ هرکس می‌تواند از ظن خود یار این داستان‌ها شود.
زمانی با آشنایی‌زدایی بی‌نظیری، تمام فرضیه‌های قطعی خواننده را برهم می‌زند و این کار را نه‌تنها با زبان که با فضاسازی و شخصیت‌پردازی هم انجام می‌دهد: صدای خنده‌ی مردی را به خرخر خوک سربریده تشبیه می‌کند و طبله‌ی چوب بادکرده‌ی پوسیده را به شکم زن باردار. در میان کتک زدن پیرزن، لطافت نرمه‌ی بازوهای مادر را به‌یاد می‌آورد و درست زمانی‌ که مطمئنی در خیال هستی، همه‌چیز واقعی می‌شود و برعکس: پسرها عمه را کتک می‌زنند و می‌بندند و خانه‌اش را صاحب می‌شوند. بعد معلوم می‌شود که سال‌هاست مرده‌اند. گوزنی وسط پلکان و در خانه و خیابان می‌دود، اما ناگهان خانواده‌ای واقعی خانه‌ی پذیرنده را صاحب می‌شوند. کدام واقعی است؟ آن‌که تصویرش در آیفون سفید است یا آن‌که پاهایش در خیابان مانند برف پانخورده؟۲ همه‌چیز مانند ژاکت عمه است: «عمه یک ژاکت داشت با دکمه‌های درشت. آبی‌خاکستری با دوتا جیب پهن. یک خط آبی، یک خط خاکستری یا یک خط خاکستری، یک خط آبی. آبی‌خاکستری، قاطی. رنگ غریبی بود. بستگی داشت اول از کجا شروع کنی به نگاه کردن.»۳ همه‌چیز بستگی به خود آدم دارد؛ این‌که زندگی را تراژدی مضحکی ببیند یا کمدی‌ای دردناک: «همه‌چیز زیادی تکراری و قابل‌پیش‌بینی است»؛ مانند خط‌های روی بدن گورخر. اما زمانی می‌گوید می‌شود مثل الکس۴ دید که دوست گورخرش را منحصربه‌فرد می‌بیند: «همه‌ی گورخرها سفیدن با خط‌های سیاه، اما تو سیاهی با خط‌های سفید و این منحصربه‌فردت می‌کنه و باعث می‌شه من بشناسمت». بیشتر داستان‌های مجموعه‌ی «ساکن خانه‌ی دیگران» هم همین‌گونه منحصربه‌فرد شده‌اند. مهم نیست که چراغ‌های روی زمین، آسمان ستارگانند یا آن‌ها، آسمان زمینی‌ها۵، مهم این است که برای پیدا کردن سیاه‌پوستان در شب، به‌دنبال لبخندهای پهن و سفیدشان بود: «در بچگی معتقد بودم آدم‌های دوست‌داشتنی‌اش [آفریقا] برای این‌که در شب دیده شوند و به‌هم برخورد نکنند، دائم لبخندی بسیار پهن دارند، و دندان‌های سفید و مروارید‌های داخل فک‌شان جای‌شان را روی کره‌ی زمین برای تمام شب معلوم می‌کند؛ مثل ستاره‌های درخشان در آسمان.»۶


۱. صحبت‌های محمدرضا زمانی در جلسه‌ی رونمایی همین کتاب در شهر کتاب اصفهان، به گزارش ایبنا
۲. داستان «شن در تکان شیشه»
۳. داستان «ساکن خانه‌ی دیگران»
۴. شخصیت شیر انیمیشن ماداگاسکار
۵. داستان «ایستادن بر پای راست»
۶. داستان «مردی که شب‌ها به آفریقا می‌رفت و قبل از روشن شدن هوا برمی‌گشت»

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, ساکن خانه‌ی دیگران, صدای دیگران دسته‌‌ها: داستان ایرانی, ساکن خانه‌‌ی دیگران, محمدرضا زمانی, معرفی کتاب

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد