کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

پستویی در اعماق ذهن

۶ آبان ۱۳۹۸

برخوانی تکه‌هایی از رمان «تاریکی معلق روز»، نوشته‌ی زهرا عبدی


شاید درست هنگامی که فکر می‌کنی هیچ‌چیز سر جایش نیست، این تو باشی که سر جایت نیستی و همه‌چیز درست در جای کدرش، سخت و کرخت، به تکرار خویش نشسته است.

گاهی احساس می‌کرد بی‌ربط و باربط، آن‌سوی این کلمات، مهرش برای او می‌جنبد، و می‌دانست دلش به‌این‌شکل نیازی به دال و مدلول نداشت. اصلاً در عالم واقع، این جنس مهر جایی نداشت، فقط یک شاعر لازم بود تا بنشیند و از این دوست داشتنِ عجیب شعر بسراید؛ همین.

راهروِ مدرسه دالانی ا‌ست: این‌سویش حقیقت و آن‌سویش آگاهی کاذب؛ رد نشوی به‌زور ردت می‌کنند.

اگر مهم‌ترین چیز در زندگی کسی را از او بگیری، دیگر هرگز نمی‌تواند به هیچ‌کدام از نقش‌های اصلی یا فرعی‌اش برگردد.

زمان سریع‌تر از صائقه، ثبات را انکار می‌کند.

مرگ به‌قاعده‌ترین اتفاق زندگی است؛ حتی وقتی در حالت بی‌قاعده‌ای مانند زمان جنگ رخ می‌دهد.

انگار هرچیزی در فصل پلاسیدگی‌اش سراغش می‌آید: تقابل تروتازگی و دیرهنگامی؛ مثل زنی که لباس پرچین و خوش‌رنگی را آن‌قدر در گنجه نگه می‌دارد تا دیگر به ‌صورت پرچین و چروکش نمی‌آید.

آینهْ صفحه‌ی بی‌شرفی است که سعی می‌کند کدر بودنت را در ماده‌ای شفاف ابری کند، و تا نشکنی‌اش از این شفافیت کدر رها نخواهی شد.

ما ثابت کرده‌ایم خودمان برای سیاه کردن روزگار خودمان، از هرکس و ناکسی کارآمدتریم. حکومت تا ما به‌جان‌هم‌افتادگان را دارد، نیازی به تیغ‌زن و رگ‌زدن در حمام ندارد؛ ما خودمان رگ‌زن و جلادِ هم هستیم.

هرکسی در عمیق‌ترین جای ذهنش، پستویی دارد که در مواقع بحرانی به آن‌جا پناه می‌برد. آن‌جا می‌تواند بدترین احوال و سهمگین‌ترین و کمرشکن‌ترین حوادث را پشت‌سر بگذارد؛ مثل پناهگاه‌های دوران جنگ: بعداز بمباران بیرون می‌آیی. شهرْ سوخته، خانه‌ات خراب شده، اما خودت زنده‌ای. دود از زنده‌ و مرده‌ی شهر برمی‌خیزد، اما تو فرصت داری دوباره بسازی‌اش.

گاهی زندگی می‌گذاردت لای چرخ‌دنده؛ تا صدای شکستن آخرین استخوانت را نشنوی، رهایت نمی‌کند. گاهی هم می‌گذاردت لای پنبه تا از ملال و بی‌حوصلگی بمیری؛ هردو جورش یا چاله در چاله است و یا تپاله در تپاله.

زن‌ها الهه‌های خیالات خام و خوره و خمارند.

دنیا به‌حدی از بی‌معنایی رسید که انسان فضای مجازی را برای استفراغ آدم‌ها توی خودشان ساخت. این‌طوری کمتر روی هم بالا می‌آورند.

تهران به‌خودی‌خود شهری است که توانایی این را دارد که عاشق را عاشق‌تر و قاتل‌ را سنگ‌دل‌تر کند، و این توانایی‌اش وقت غروب شدت می‌گیرد؛ بسته به این‌که دلت به کدام افقش غروب کند.

دردِ حرف راست گاهی چنان امان می‌برد که از دنیا چیزی جز دروغ نمی‌خواهی.

پدر خیلی‌خوب می‌دانست پدر بودن یعنی چه، اما توان پدری کردن نداشت. مغزش این‌طوری ذره‌ذره در خودش مُرد. سلول‌به‌سلول مبتلا به ورم حسرت شد؛ وقتی تصویر در آغوش کشیدن دخترکش را ته قرنیه بال‌بال می‌زد، اما توانِ در آغوش کشیدنش را نداشت.

گروه‌ها: اخبار, تاریکی معلق روز, تازه‌ها, صدای دیگران دسته‌‌ها: تاریکی معلق روز, داستان ایرانی, زهرا عبدی, معرفی کتاب

تازه ها

ادیسه‌ای در بزرگ‌راه

گذار

درختی زیر سایه‌ی ریشه

سهراب این ‌بار کشته نشد رها شد

بررسی نقش زمینه در داستان کوتاه «بزرگ‌راه»، نوشته‌ی حسین نوش‌آذر

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد