کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

گذشته ناخن به در می‌کشد

۲۴ دی ۱۳۹۸

نویسنده: سمیه نوری
جمع‌خوانی رمان «استخوان»، نوشته‌ی علی‌اکبر حیدری


روستایی دورافتاده با نخلستان‌هایی قدیمی و مردمی که هنوز رابطه‌ی ارباب‌ورعیتی بین آن‌ها برقرار است. رمان «استخوان» نوشته‌ی علی‌اکبر حیدری در چنین فضایی اتفاق می‌افتد. دهه‌ی شصت است و زمان جنگ ایران و عراق. فضای داستان از همان فصل اول ملتهب به نظر می‌رسد، اما نهایت تصور از این التهاب چیست؟ کمی خان و خان‌بازی، درگیری‌های خانوادگی، مثلاً چندهمسریِ خان، شهید شدن جوان‌های روستا در جنگ و امثالهم؛ این‌ها نهایت پیش‌فرض‌های ماست. رمان «استخوان» همه‌ی این پیش‌فرض‌ها و کلیشه‌ها را می‌شکند. روستا فقط آبادی‌ای کنار نخلستان‌هایی آرامش‌بخش نیست؛ هزارتویی از رازهای سربه‌مهر، پرازدسیسه و اسرار مخوف و آدم‌هایی متفاوت است؛ آدم‌هایی که هرکدام پیشینه‌ی سیاهی دارند. هیچ‌کدام از شخصیت‌های رمان معصوم نیستند و هرکدام بار گناهی از گذشته را به دوش می‌کشند. بعضی در تلاش برای پاک کردن گذشته و بعضی دیگر در تلاش برای مخفی کردن آن هستند. سرباز فراری که ازقضا و برخلاف تصویر رایج، عاشق جنگیدن و شهید شدن نیست، در بحبوحه‌ی جنگ به روستای اجدادی‌اش پناه می‌برد؛ جایی که انتظار دارد در آغوش پدربزرگ خان‌زاده‌اش در امان باشد. اما در آن‌جا با تلنگر‌های دختر‌عمه، که خودش برای فراموشی یک شکست به روستا آمده، زخم‌های گذشته سر باز می‌کنند و دومینووار یکی بعد از دیگری، چهره‌ها دگرگون و اسرار برملا می‌شوند. رمان پر است از گره‌های به‌ظاهر درهم‌تنیده و ماجراهای به‌ظاهر تودرتو که درنهایت همه به یک سرمنشأ می‌رسند.
«استخوان» زبان ساده‌ای دارد و پر از تعلیق‌های به‌جا، گره‌های داستانی متعدد و شخصیت‌هایی دارای اختلالات روانی است؛ هرچند رمان به‌هیچ‌وجه قصد واکاوی این حالات روانی را ندارد و به هرکدام مختصر و به‌جا اشاره‌ای می‌کند تا خط داستانی‌اش را پیش ببرد. بارزترین این‌ها سندرم پس از حادثه (PTSD) در کاوه و سادیسم در خان است. از مجموعه‌ی این اختلالات، که محدود به همین دو مورد نیست، و طرح داستانیِ برملا شدن رازهای خانوادگی، تعلیقی گیرا و کشمکشی جذاب در رمان ایجاد شده است.
شکستن کلیشه‌ها و ایجاد کشش با تعلیق‌های به‌موقع، از مهم‌ترین داشته‌های «استخوان» است، اما رمان دچار شتاب‌زدگی است. در رمان با دور تندی از حوادث روبه‌رو هستیم، با قتل‌ها و جنایت‌های به‌واقع مخوفی که یکی پس از دیگری برملا می‌شوند، اما دلیل وقوع تمامی آن‌ها، حتی در جهان برساخته‌ی «استخوان»، چندان منطقی نیست. نویسنده به توصیه‌ی چخوف وفادار است و اگر فصل اول و در شروع داستان تفنگی از روی دیوار برداشته و نبودنش را نشان می‌دهد، در فصل آخر با شلیک از همان تفنگ رمان را تمام می‌کند. نمی‌توان به‌سادگی گفت که شخصیت‌ها یا حوادث اضافه هستند، برعکس در رمان همه‌چیز به‌شدت درهم تنیده شده. اما شخصیت‌هایی مانند کریمان و سحر را هم داریم که حضورشان در آن بزنگاه، خارج از منطق به نظر می‌رسد. این دو نفر وارد داستان می‌شوند تا ماجرای سودابه، مادربزرگ سحر، را برای خواننده بازگو کنند؛ ماجرایی که شاید ریشه‌ی تمامی رفتارهای خان باشد. اگر حضور ناگهانی این‌دو نبود، رفتن به گذشته‌ی خان برای خواننده ناممکن می‌شد. سؤال‌های بی‌جوابی هم در رمان باقی می‌مانند؛ مانند چرایی وجود آن‌همه استخوانِ حیوان در انباری. بخشی از این هم‌زمانی‌ها و موضوعات حاشیه‌ای خاصیت این نوع از رمان است، اما در یک رمانِ سراسر حادثه، چند هم‌زمانی ناگهانی و سؤال بی‌جواب می‌توانیم انتظار داشته باشیم؟ هیچ عدد مشخصی برای پاسخ به این سؤال نیست، جز این‌که کمی کمتر از آنچه در «استخوان» شاهدش هستیم.
شتاب‌زدگی‌ای که از آن صحبت شد در شخصیت‌پردازی هم خودش را نشان می‌دهد. رمان همان‌طورکه گفته شد، تلاش قابل‌تقدیر و موفقی در کلیشه‌شکنی داشته: خان، آن خانِ مقتدر همیشگی نیست. سرباز در زمان جنگ، عاشق وطن و شهادت نیست. دختران روستایی سربه‌زیر و محجوب نیستند. حتی پیرزن مستخدم آن چهره‌ی بخشنده و مهربان و پذیرا نیست. همه در ظاهر همینند، ولی در باطن نیستند. داستان از این نظر در شخصیت‌پردازی غنی است، اما از جایی که با چهره‌ی سادیستیک شخصیت‌ها و حوادث غیرمعمول روبه‌رو می‌شویم، تغییرات بازهم ناگهانی و شتاب‌زده‌اند. فروپاشی‌های روانی، شجاعت‌ها و عمل و عکس‌العمل‌ها، خصوصاً در یک‌سوم نهایی رمان، بیشتر از آن‌که بر روی ساختار شخصیتی افرادِ حاضر در جهان رمان بنشیند، ساختاری را نشان می‌دهد که ساخته‌ی دست نویسنده برای پیش بردن داستان است. پیوستگی حوادث، رفتارها و عمل‌ها و عکس‌العمل‌ها از روی چرخ رمان بلند می‌شوند و روی قلم نویسنده چینش متفاوتی می‌گیرند.
اما درنهایت، «استخوان» خوش‌خوان است. نویسنده در رمان ادعایی ندارد و این را در همان فصل اول به خواننده‌اش نشان می‌دهد. رمان قرار است سرگرم‌کننده باشد و با زبان مناسب و تعلیق‌های گاه نفس‌گیرش به‌خوبی از عهده‌ی این کار برمی‌آید و اثری پرکشش و خواندنی را پیش روی خواننده می‌گذارد.

گروه‌ها: اخبار, استخوان, تازه‌ها, صدای دیگران, یک کتاب، یک پرونده دسته‌‌ها: استخوان, جمع‌خوانی, رمان ایرانی, علی‌اکبر حیدری, معرفی کتاب

تازه ها

راه بلند آزادی

از مسجد شیخ‌لطف‌الله تا پارک خیابان لورنسان

مقایسه‌ی تطبیقی دو داستان کوتاه «برادران جمال‌زاده» و «بورخس و من»

جمال‌زاده‌ای که اخوت ازنو آفرید

کارکرد استعاره در داستان «پیراهن سه‌شنبه»‌

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد