کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

راویان فراموش‌‌شده

۱۹ اسفند ۱۳۹۸

نویسنده: نگار قلندر
جمع‌خوانی مجموعه‌داستان «پاییز ۳۲»، نوشته‌ی رضا جولایی


مجموعه‌داستان «پاییز ۳۲» از نامش شروع می‌‌شود؛ ترکیبی غریب از تاریخی آشنا. سال ۳۲ و کودتای تابستان آن سال یکی از بزنگاه‌‌های مهم تاریخ معاصر ایران است. اما رضا جولایی سراغ تابستان آن سال نمی‌رود، به‌جای آن، پاییزش را به نمایش می‌‌کشد و با این کار نشان می‌‌دهد این متن تاریخ نیست که داستان‌‌ساز است، بلکه داستان‌‌ها بیشتر در حواشی و حوالی فراموش‌‌شده‌‌ی پیچ‌‌های تاریخی شکل می‌گیرند؛ داستان آدم‌‌هایی در کوچه‌پس‌کوچه‌های شهر، داستان غم و شادی آن‌ها و عاشق شدن و فارغ شدنشان. داستان‌‌های مجموعه‌ی «پاییز ۳۲» درست مانند نام این کتاب در زمینه‌‌ای تاریخی روایت می‌‌شوند و نویسنده در بیشتر آن‌ها نمایی از تاریخ را در پس‌‌زمینه قرار می‌دهد و روایتش را در گستره‌‌ی غم‌بار تاریخ پیش می‌‌برد.
«ریگ جن»، اولین داستان مجموعه، روایتی است که با واقع‌‌نمایی شروع، و هرچه در داستان پیش‌تر می‌‌رویم، ابهام و وهمش بیشتر می‌‌شود. راویان «ریگ جن» افرادی تحصیل‌‌کرده و اهل علم هستند، اما جهان ذهنی‌شان که آرام‌آرام ازمیان یادداشت‌‌ها شکل می‌‌گیرد، پر از برداشت‌‌های شخصی، قضاوت‌ها و باورهای خرافی است. هرچه این راویان به مرگ نزدیک‌‌تر می‌‌شوند، خرافاتی که در ذهن آد‌‌م‌‌های عامی منطقه ریشه دارد، خود را بیشتر در باور این افراد نشان می‌‌دهد. مکان -که در این داستان بهانه‌‌ی خوبی برای روایت شده- با کمک به ساختن فضای ترس و ابهام بیشتر در داستان، باعث شکل‌گیری روایتی مرموز و وهمناک در ذهن مخاطب می‌‌شود. هرچه به انتهای داستان نزدیک‌‌تر می‌‌شویم، روزشمار سفر، مانند مختصات جغرافیایی گزارش‌شده، بیشتروبیشتر به خطا می‌‌رود و داستان درست جایی که مهندس موسوی -آخرین بازمانده‌‌ی سفر- در مکان و زمانی نامعلوم در سرزمین نفرین‌‌شده گم می‌‌شود، در ابهامی ناشی از این بی‌مکانی و بی‌‌زمانی تمام می‌‌شود.
آخرین داستان مجموعه، «همه‌‌‌ی جهان‌‌های ممکن»، مانند داستان اول فضایی وهم‌‌انگیز دارد و میان وهم و خیال و کابوس‌‌های راوی و واقعیت احتمالی پیش رو سرگردان است؛ داستانی بی‌‌مکان و بی‌‌زمان که این‌‌طور تمام می‌‌شود: «این جاده‌‌ی متروک، خطر سیلاب، خطر سقوط بهمن، همه‌‌ی این‌‌ها پیش روست. کدام‌یک را برمی‌‌گزینم؟ کدام‌یک برایم برگزیده می‌‌شود؟» گویی نویسنده بعد از تمام داستان‌‌هایی که تاریخ در آن‌‌ها حضوری پررنگ دارد، این داستان را به‌عنوان آخرین داستان انتخاب کرده تا یادآور شود به‌راستی چه تاریخ دیگری می‌‌تواند پیش روی‌مان باشد. اگرچه ازلحاظ محتوای روایت به نظر می‌‌رسد این داستان با باقی داستان‌‌های مجموعه همخوانی ندارد، اما به مخاطب یادآوری می‌‌کند که به‌راستی چه راهی پیش روست.
باقی داستان‌‌های مجموعه، حال‌‌وهوای مشابهی دارند و آدم‌‌هایی را به تصویر می‌‌کشند که در روزگاری نه‌خیلی دور، شاهد حوادث نه‌‌چندان خوشایند روزگارشان بوده‌‌اند؛ حوادثی که امروز برای ما نقاط عطف تاریخی‌‌اند.
داستان‌‌های «فصل بادهای یخ‌‌زده» و «هجوم» تاحدودی ازنظر زمانی به‌هم نزدیکند؛ اولی احتمالاً در اواخر حکومت قاجار و دومی کمی قبل‌‌تر، حول‌‌‌وحوش به توپ بستن مجلس و استبداد صغیر و سقوط محمدعلی‌شاه اتفاق می‌‌افتد. «فصل بادهای یخ‌‌زده» که در روزی از روزهای اول بهار در تهران می‌‌گذرد، بر شخصیتی به‌نام ماشاالله تمرکز دارد؛ مردی از تبار قاجار، که هیچ شباهتی به آن‌‌ها ندارد. تقابل رفتار و منش او با خانواده‌‌ی قجری‌اش است که داستان را پیش می‌‌برد تا تصویری کوچک از بازمانده‌‌های متفرعن قاجاری بسازد که درآخر جان‌شان را ماشاالله، شیدای یارازدست‌داده، نجات می‌‌دهد؛ همان کسی که زندگی‌اش را نام پرطمطراق قاجار به باد داده. نویسنده در این داستان تصویری از زندگی کسانی می‌‌سازد که در گوشه‌‌های خاک‌‌گرفته‌‌ی تاریخ از یاد ما رفته‌‌اند؛ آدم‌‌هایی که زندگی‌‌شان در سایه‌‌ی سنگین دودمانی مدعی و متکبر از دست رفته؛ دودمانی که در داستان «هجوم» تصویری از شاهزاده‌‌‌‌شان را می‌‌بینیم که گرچه به‌گفته‌‌ی خودش از سیاست و شهر دوری کرده تا زندگی‌‌اش را بکند، اما رفتارش به همان شیوه‌‌ی قجری است؛ پر از تکبر و غرور، که حاضر به فرار نیست و با نگاهی تحقیرآمیز با زن جوان و اطرافیانش رفتار می‌‌کند.
زمان در دو داستان بعدی کمی جلوتر می‌‌آید، دهه‌ی بیست؛ دورانی که جنگ دنیا را در سیاهی غرق کرده و جنگ میان روس‌‌ها و آلمان‌‌ها گریبان بی‌‌طرفی ایران را هم گرفته. داستان «شامگاه برفی» روایت روزگار سرهنگی است که پسرش را بی‌‌این‌که بشناسد، تیرباران می‌‌کند و حال‌وروز سیاه او را در فضایی سرد و آخرالزمانی پر از حکم تیر و مصادره به تصویر می‌‌کشد؛ سرهنگی تا گردن‌ فرورفته در الکل و خون که خواننده شاهد استیصال و درماندگی‌اش است. هم‌‌زمان با این اتفاقات است که تشکیل حکومت دموکرات آذربایجان به این بحران‌‌ها دامن می‌‌زند. جولایی باوجود حکومت‌نظامی، دست مخاطبش را می‌‌گیرد و شبانه به دل حادثه می‌‌برد تا شاهد حال آدم‌‌هایی باشد که در این روزگار زیسته‌‌اند؛ از تهران تا تبریز، با سرمایی که سوزَش به تن خواننده می‌‌افتد و در جان داستان‌‌هایی که حزن از جای‌جای‌شان سرک می‌‌کشد، رسوخ می‌کند. به نظر می‌‌رسد هیچ‌‌کس از جبر جغرافیا در امان نیست. در داستان «سبزپری، زردپری» بهشت کوچکی که خواهران پری در آن زندگی می‌‌کنند، ستون‌‌هایش لرزیده و درحال فروپاشی است. در همین حال‌واحوال است که آدم‌‌ها برای لحظه‌ای لذت و آسودگی دم ‌‌را غنیمت می‌‌شمارند؛ چه اقامتی کوتاه در بهشتی زمینی باشد برای راوی داستان و چه همخوابی زردپری با پسر مردی که سال‌‌های دور عاشقش بوده و گویی با این هماغوشی می‌‌خواهد حفره‌‌ی خالی دلش را هم درست مثل فرش قیمتی اجدادی‌‌اش رفو کند.
آخرین زمان تاریخی روایت‌‌ها زمان حساسی است: دوران سقوط دولت مصدق و بازگشت شاه. دو داستان «پاییز ۳۲» و «سحرگاه بیست‌‌وهشتم» در این زمان روایت می‌‌شوند. در هردو عشقی از دست می‌‌رود و مردی می‌‌ماند؛ یکی قلدرمآب و یکی مجنون و دل‌‌ازدست‌داده. «پاییز ۳۲» روایت مردی است که دو پاره‌‌ی شخصیتش داستان را پیش می‌‌برد؛ سوی مستبد و قلدر بزن‌بهادر حزب در تقابل با سوی عاشق‌‌پیشه و رام. در تقابل این دو سو، گویی درنهایت پیروزی با سوی خشک و خاموش است، و وقتی معشوق می‌‌میرد، درست در همان سال ۳۲ و هم‌‌زمان با رفتن دکتر مصدق، راوی به حزب برمی‌گردد؛ حزبی که عکس شاه را جای عکس مصدق نشانده، انگار نه خانی آمده و نه خانی رفته باشد. راوی «سحرگاه بیست‌وهشتم» اگرچه مانند راوی «پاییز ۳۲» درنهایت عشقی را از دست می‌‌دهد، اما کنش و حال‌واحوالش با او متفاوت است. او از‌دنیابریده‌‌ای‌ است که در دخمه‌‌های شهر ویولن می‌‌زند و کم‌‌وبیش فعالیت حزبی هم می‌‌کند. زینت دل‌باخته‌‌ی اوست، اما او چنان غرق دنیای یخ‌‌بسته‌‌ی خود است که زینت را مانند آرزوی دیگرش -آوازخوانِ نامداری شدن- از دست می‌‌دهد و‌‌ زمانی که رفتن مصدق سرنوشت آینده‌‌ی ملتی را رقم می‌‌زند، رفتن زینت نیز تاریخ کوچک اما مهم دیگری را در سرنوشت راوی شکل می‌دهد.
رضا جولایی در مجموعه‌داستان «پاییز ۳۲» به تاریخ معاصر ایران سرک می‌‌کشد و حوادث تاریخی کلان را در روایت‌‌هایی کوچک از مردم عادی می‌‌تند. او در این تنیدگی کلیتی می‌‌سازد که نه می‌‌توان آن حوادث کلان را از آن گرفت و نه روایت‌‌های ساده‌‌ی مردمان داستان را. اگرچه بیشتر داستان‌‌ها از ساختار رایج داستان کوتاه سرکشی می‌کنند و بازه‌‌های زمانی طولانی‌ای را در بر می‌‌گیرند و معمولاً نمی‌‌توان داستان تک‌‌خطی آن‌‌ها را تعریف کرد، و یا پی‌رنگ‌های‌شان کم‌رنگ و پایان‌بندی‌های‌شان گاه دور از انتظار است، اما همگی در همین ساختارگریزی، داستان‌شان را روایت می‌‌کنند و نویسنده نوری بر گوشه‌‌‌‌ای می‌‌تاباند تا خیالی را در تاریخ جلوِ رو ی خواننده‌اش بگذارد.
مکان در بیشتر داستان‌‌ها نقش مهمی دارد؛ چه در «ریگ جن» که مکانْ روایت را پیش می‌‌برد و چه در داستان‌های دیگر که محله‌‌ها و خیابان‌‌های تهران از کوه‌‌های شمیران تا میدان راه‌‌آهن، از تجریش، پل رومی، منیریه تا باغ‌‌های دزاشیب و فرمانفرما، رود دربند و ظهیرالدوله، همگی، در جای‌جای‌شان حضور دارند.
در خواندن آثار رضا جولایی داشتن دانش تاریخی لذت کشف و تخیل بیشتر را برای مخاطب ممکن می‌‌کند، تا هرچه‌بیشتر در روزها و خاطره‌‌ها و آدم‌‌های فراموش‌شده‌‌ی تاریخ غرق شود و هم‌زمان که از خیال‌‌ورزی نویسنده لذت می‌‌برد، برای این سرزمین بلاخیز هم که سال‌‌هاست روی آرامش ندیده، افسوس بخورد.

گروه‌ها: اخبار, پاییز ۳۲, تازه‌ها, صدای دیگران, یک کتاب، یک پرونده دسته‌‌ها: پاییز32, جمع‌خوانی, داستان ایرانی, رضا جولایی, معرفی کتاب

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد