کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

«پیشانی خودت را ببوس، و اشک بریز، و بگریز.»

۱۵ تیر ۱۳۹۹

نویسنده: ریحانه عابدنیا
نگاهی به رمان «ملال جدول‌باز» نوشته‌ی ایرج کریمی، منتشرشده در تاریخ ۱۰ تیر ۱۳۹۹، در روزنامه‌ی اعتماد


وسعت دانش و چیره‌‌دستی ایرج کریمی در روایت‌‌های مینیمالیستی و چندلایه منجر به آفرینش اثری شده که به‌رغم زبان ساده و روان، مفاهیم جامعه‌‌شناختی و روان‌‌شناختی مستتر در آن چنان گسترده و پیچیده‌‌اند که پرداختن به آن‌ها در قالب مقاله‌‌ای مفصل ممکن می‌‌شود. «ملال جدول‌‌باز» روایت سرگشتگی یک نسل است؛ نسل جوان طبقه‌‌ی متوسط در دهه‌‌ی شصت که درپی هجوم تغییرات گسترده و بنیادین پس از انقلاب و جنگ، معلق و پریشان مانده و به دنبال دستاویزی تازه برای ادامه‌‌ی زندگی است. سرگشتگی هریک از شخصیت‌‌ها در رمان نمودی بیرونی پیدا می‌کند. هرکس از چیزی می‌‌گریزد: بهمن از بیماری همسرش، باربد از وطنش، هما از نازایی و مهران از شغل ملال‌‌آورش. اما حقیقت داستان این است که آن‌ها از خود فرار می‌‌کنند؛ از چیزی درون خودشان، از حفره‌‌ای عمیق که جای خالی هویت، هدفمندی و شأن و منزلت اجتماعی و انسانی است.
انتخاب فصل زمستان و استفاده از راوی اول‌‌شخص و محدود شدن کلام به لحن سرد و اندوهگین او، که گاه با کنایه‌‌هایی طنزآلود توأم است و همچنین نثر بدون‌تزئین اما غنی کریمی خواندن این رمان را به تجربه‌‌ای کم‌‌‌‌نظیر درمیان رمان‌های ایرانی اخیر تبدیل می‌‌کند. کریمی بی‌آن‌‌که اشاره‌‌ای مستقیم به فضای اجتماعی و سیاسی آن زمان بکند، آن را در بطن اثر و در لابه‌‌لای حرف‌‌ها، لحن‌‌ها، مکث‌‌ها و شوخی‌های گاه‌‌به‌‌گاه ساخته و پرداخته. استفاده‌‌ی نمادین او از جدول کلمات متقاطع، قطاری اسباب‌بازی که روی ریلی دایره‌ای آن‌قدر می‌‌چرخد تا نیرویش تمام شود و حضور سهند -کودکی رهاشده از زندان که گویی اسیر زندانی بزرگ‌‌تر و گریزان از جهان بیرون است- در فرمی یکدست، به ژرف ساختن داستان کمک بسیار کرده. سهند از نسلی تازه‌‌تر است و از همان کودکی، ناامید و افسرده شده و تنها شیوه‌‌ی ارتباطش با جهانْ نشستن پای پنجره‌‌ای رو به ‌شب است؛ رو به تاریکی مرموزی که معلوم نیست چه ‌چیز را در آن می‌‌جوید: پدر، مادر و یا آینده‌‌اش را.
روایت «ملال جدول‌باز» از یک نظر، فیلم «گزارش» ساخته‌‌ی عباس کیارستمی را به خاطر می‌‌آورد؛ همان زن و مرد به‌بن‌‌بست‌رسیده‌‌ای که پس از تقلای بسیار، مثل پرنده‌‌هایی که پاهای‌شان را به میله‌‌ی قفس بسته باشند، باز به جای نخست و آغوش هم بازمی‌‌گردند، بی‌آن‌‌که عشقی در میان‌‌شان باشد. در رمان کریمی هم، تقلای بیتا به مرگ و جست‌وجوی بهمن به جنون می‌‌رسد. ژاله‌‌ی روشن‌فکرنما گرفتار سطحی‌‌نگری می‌شود و تصور عشق زن و شوهر بسیار محترم همسایه تبدیل به واقعیت نفرت آن‌ها. مهران و هما هم سرانجام، با پذیرش ناکامی خود، به عشق پناه می‌‌برند؛ اما نه عشقی جان‌‌بخش و بالنده که تنها بازنمایی نمادینی از این مفهوم و دستاویزی برای آرام‌‌تر شدن سیر سقوط. ایرج کریمی فرجام این زوج را در فصل پایانی و در چند خط کوتاه، بامهارت روایت می‌‌کند: مهران و هما پس از هماغوشی، با فاصله ازهم و حتی پشت به‌هم می‌‌نشینند و چنان خلأ عمیقی بین‌‌شان احساس می‌‌شود که گویی هریک متعلق به جهانی دیگر است.
«ملال جدول‌‌باز» جدا از شباهتش به فیلم گزارش، ادای دین ایرج کریمی به سینما هم هست. بهمن که درمقابل عشق، طرف دوستی مردها را گرفته، صحنه‌‌ی عاشقانه‌‌ی پایان فیلم «کازابلانکا» را از آن حذف می‌کند. مسلم است که «کازابلانکا»بدون وجود آن صحنه هم به پایان می‌‌رسد، اما به‌این‌شکل جای چیزی که معنا و ماهیت و اصلاً دلیل ساخته شدن این فیلم بوده در دل روایتش خالی می‌ماند؛ درست مثل همه‌‌ی آدم‌‌های ملول این رمان که زندگی‌‌شان به‌هرحال می‌‌گذرد، اما جای عمیق معنا درمیان آن خالی است.

گروه‌ها: اخبار, پیشنهاد ما, تازه‌ها, روزنامه‌ی اعتماد, صدای دیگران, نقدنامه دسته‌‌ها: ایرج کریمی, پیشنهاد ما, روزنامه‌ی اعتماد, ملال جدول‌باز, نقدنامه

تازه ها

راه بلند آزادی

از مسجد شیخ‌لطف‌الله تا پارک خیابان لورنسان

مقایسه‌ی تطبیقی دو داستان کوتاه «برادران جمال‌زاده» و «بورخس و من»

جمال‌زاده‌ای که اخوت ازنو آفرید

کارکرد استعاره در داستان «پیراهن سه‌شنبه»‌

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد