کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

شنلی که دیر آمد

۲۲ مرداد ۱۳۹۹

نویسنده: فائزه سبحانی
جمع‌خوانی داستان کوتاه «شنل»۱، نوشته‌ی نیکُلای گوگول۲


مرد کارمندی غرق در روزمرگی و کار فرسایشی هر روزه‌اش ناگهان متوجه می‌شود که شنل زمستانی‌اش کهنه و از حیّز انتفاع خارج شده و مجبور است شنل نویی بخرد. خواب‌وخوراک در برابر این آگاهی بر او حرام می‌شود و دانه‌دانه پول سیاه روی هم می‌گذارد تا سرانجام شنل نویی را با تخفیف زیاد به خیاط سفارش می‌دهد. اما شنل نو به او وفا نمی‌کند. در شبی که دیروقت از مهمانی‌ای به خانه برمی‌گردد -مهمانی‌ای که همکارش به افتخار شنل تازه‌ی او ترتیب داده- شنل به سرقت می‌رود. پس از مدتی، مرد کارمند در اثر فشار روانی حاصل از این حادثه، جان می‌سپرد، اما چشم روحش همچنان به دنبال شنل در شهر چرخ می‌زند و شنل‌های مردم را می‌دزدد.
ماجرا با توصیف زمانه و منش شخصیت‌های غالب آن آغاز می‌شود. به‌شکلی رئالیستی و قصه‌گو و با طنزی تلخ پیش می‌رود تا جایی که روح آکاکی، شخصیت محوری روایت، بعد از مرگش در شب‌های سن‌پترزبورگ حلول می‌کند و شنل هرکسی را که به تورش می‌خورد می‌دزدد. این بخش نهایی نیز با همان سادگی و روانی قبل بازگو می‌شود، اما فضا و کنش‌هایی فراواقعی و حتی می‌توان گفت وحشت‌آفرین بر آن چیره می‌شود. یکی از نکات برجسته‌ی داستان «شنل»، توصیف راوی از شخصیت‌هاست. او همه‌جا با تحقیر و نیشخند روی زشتی‌های ظاهری و رفتاری شخصیت‌ها دست می‌گذارد و موقعیت و حسی توأمان رقت‌آور و چندش‌انگیز برای خواننده به وجود می‌آورد. راوی از جایگاه و مقامی بالا و قضاوت‌گر به همه‌ی شخصیت‌ها نگاه می‌کند و از این کار هدفی را دنبال می‌کند. او دارد نقادانه ساختارهای اداری، روابط بوروکراتیک حاکم بر آن‌ها، انسان‌های مسخ‌شده در آن ساختارها و جماعت گرفتار اسنوبیسم را بررسی و با بیانی داستان‌پرداز برای مخاطب روایت می‌کند.
از یک نظر می‌توان زندگی آکاکی را در «شنل» به سه بخش تقسیم کرد: نخست آکاکی قبل از شنل، دوم آکاکی بعد از شنل و سوم آکاکی‌‌ای که شنلش به سرقت رفته. در بخش نخست آکاکی چنان مستحیل در زندگی کارمندی است که گویی کارمند زاده شده و چنان گرفتار تکرار است که دیگر حضور و غیابش مانند اشیای ثابت همچون دیوار، به چشم کسی نمی‌آید. اما این بی‌توجهی منحصر به او نیست، دیگران هم کم‌وبیش گرفتار همین سیستم تکراری و فرساینده‌اند منتها به درجات مختلف. آکاکی فاقد هرگونه احساس و نگرانی است و در برابر شوخی و جدی دیگران، پوکر فیس یا به‌اصطلاح صورت‌سنگی می‌ماند. او به ظاهرش هیچ اهمیتی نمی‌دهد و حتی متوجه اتفاقاتی که برای لباس و ظاهرش می‌افتد نمی‌شود. موقع غذا خوردن به محتویات قاشقی که به دهان می‌گذارد توجهی ندارد. نگاهش همیشه به زیر است و بیشتر زشتی‌ها را می‌بیند؛ مثل زمانی که نزد خیاط می‌رود: «اولین چیزی که توجه آکاکی را به خودش جلب کرد، انگشت شست بزرگ او بود که ناخن تغییر‌شکل‌داده و کلفت و سختی مثل کاسه‌ی لاک‌پشت داشت.» او از تغییر گریزان است، حتی از شنیدن کلمه‌ی «نو» جا می‌خورد و به هم می‌ریزد و با این‌که سال‌ها کار رونویسی از اسناد و نامه‌های مختلف را انجام داده، نمی‌تواند یک دیالوگ ساده برقرار کند، زیرا او کارش رج زدنِ بدون اندیشه بوده، نه مشق کردن. اما همین آدم در قبال کارش خالصانه و عاشقانه عمل می‌کند و در همان رونویسی‌ها لذت را می‌یابد؛ پس غریزه‌ی جست‌وجوی لذت در نهاد انسانی‌اش همچنان فعال است. از دیگر وجوه انسانی فعال در او می‌توان به پس‌انداز کردن و آینده‌نگری‌اش اشاره کرد: «آکاکی آکاکیویچ در مقابل هر یک روبلی که کار می‌کرد، نیم کوپک توی قلک کوچکی که همیشه درش قفل بود، می‌انداخت.»
در بخش دوم، وضعیت «تغییر» در زندگی آکاکی کلید می‌خورد. پس از آن‌که قانع می‌شود باید شنلی نو تهیه کند، کورسوی تحولی در او روشن می‌شود، ولی گرفتاری جدیدش تهیه‌ی پول لازم برای آن است. او دوباره به لاک همیشگی‌اش فرو می‌رود و حساب‌وکتاب و صرفه‌جویی‌ای که باعث می‌شود کمی ریتم زندگی‌اش به هم بخورد، پول را فراهم می‌کند. روند سفارش و دوخت شنل، ذهن وسواسی آکاکی را به نمایش می‌گذارد که این نیز نشانی از لذت‌جویی نهفته و سرکوب‌شده در اوست. وقتی او با شنل تازه‌اش روبه‌رو می‌شود و آن را به تن می‌کند،داستان به اوج می‌رسد. آکاکی نه‌تنها حس عاشقی پیدا می‌کند، بلکه به روی دیگران لبخند می‌زند و از یادآوری شکل و شمایل شنل کهنه‌اش که تا پیش از آن حاضر به پذیرش کهنگی و وصله‌ناپذیری‌اش نبوده، می‌خندد؛ اما همچنان آن روند تک‌بعدی بودنِ قبلی در دورنش زنده است، زیرا فکر می‌کند این نوع زندگی متعلق به او نیست و تنها دارد ادا درمی‌آورد: «کمی ادای آدم‌های خوشگذران را درآورد و روی تخت دراز کشید تا هوا تاریک شد.» وقتی آکاکی از خانه بیرون می‌زند تا به مهمانی برود، همه‌چیز برایش تازه و دیدنی است، زیرا لاک‌پشتی است که به تازگی از لاک سفت و سختش بیرون آمده. آکاکی وقتی به مهمانی می‌رسد که همه آمده‌اند؛ کارمندان دون‌پایه‌ای که دچار اسنوبیسمند و له‌له‌زنان مشغول عیش‌و‌نوش‌. اما آکاکی حتی درباره‌ی کنترل حالت و قرار دادن اعضای بدنش دچار اضطراب می‌شود، زیرا فرم همیشگی‌اش یعنی نشستن و قوز کردن و رونویسی کردن را باید ناچار تغییر بدهد. او درنهایت سرخوشانه و مست مهمانی را ترک می‌کند و حتی برای چند دقیقه‌ای راه خانه‌اش را اشتباه می‌رود و زن رهگذری توجهش را جلب می‌کند که این هم باز نشان از بیدار شدن حس لذت‌جویی در او دارد. در ادامه‌ی مسیرش به سمت خانه، به محله‌های فقیرنشین می‌رسد و کم‌کم حال و هوایش تغییر می‌کند و خطر را بو می‌کشد، اما کار از کار گذشته و دزدها با تهدید و ضرب و شتم شنلش را از او می‌گیرند؛ شنل که نه، که تنها نقطه‌ی روشن زندگی‌اش را.
در بخش سوم و آخر، آکاکی با امید ازدست‌رفته‌اش دوباره و دوباره در دام بازی‌های اداری و بوروکراسی فرساینده و غیرانسانی می‌افتد و همان‌چیزی که کورکورانه و طبق عادت به آن عشق می‌ورزید، او را تا جایی می‌کشاند که جانش را از دست می‌دهد. مرگ او مانند زندگی‌اش بی‌سروصداست و همکارانش تازه بعد از خاک‌سپاری و تمام شدن مراسم‌های مربوط به آن از واقعه مطلع می‌شوند؛ اگرچه بازهم آب از آب تکان نمی‌خورد و یک مهره‌ی دیگر جایش را در اداره اشغال می‌کند. زمانی که آکاکی در بستر مرگ به سر می‌برد کابوس و هذیانش همه مربوط به شنل است؛ این تنها دستاورد زندگی مشقت‌بار و جامدش. او می‌میرد و راوی با یک چرخش عجیب درباره‌ی ارثیه‌ی به‌جامانده از آکاکی خود را مخاطب داستان قرار می‌دهد و می‌گوید: «البته نویسنده‌ی داستان نیز اذعان دارد که علاقه‌ای به دانستن این موضوع ندارد.» و به‌این‌ترتیب او را هرچه حقیرتر و بی‌چاره‌تر می‌نمایاند. مرگ تراژیک آکاکی درست پس از دستیابی به شنل نو و شرکت در مهمانی و خوش‌گذرانی، می‌تواند گونه‌ای مرگِ در اوج، محسوب شود؛ درست وقتی‌که او احساس خوشبختی می‌کند، انگار که دیگر کارش با این دنیا تمام شده. البته خیلی زود راوی خواننده را شگفت‌زده می‌کند و داستان با بازگشت روح او به شهر ادامه می‌یابد؛ روحی که در ابتدا شبیه کارمندی جزء است و هر نوع شنلی را می‌دزدد. راوی اما با وجود این اتفاق رعب‌آوری که در داستان رخ می‌دهد، دست از طنازی برنمی‌دارد و جمله‌هایی درخشان با لحن تمسخر و تحقیر درباره‌ی این حادثه می‌گوید: «به پلیس دستور داده شد به هر قیمتی که هست، این روح را زنده یا مرده دستگیر و برای عبرت سایرین به شدیدترین وجه مجازات کند.» و البته ماجرای به دام انداختن روح مرد مرده توسط پاسبان این طنازی را به اوج می‌رساند. در اواخر داستان روح انتقام‌جو و سرگردان آکاکی، شخص متنفذ را که باعث بیماری و مرگش شده، در شبی که به‌سوی کام‌جویی از معشوقه‌اش می‌رود، به دام می‌اندازد و جلوِ خوشی کردن و لذت بردن او را می‌گیرد و شنلش را می‌دزدد. به‌این‌ترتیب شخص متنفذ هم تحقیر و تهدید می‌شود. روح آکاکی با این کار آرام می‌گیرد، اما درواقع باعث بیداری ارواح دیگری می‌شود که زیر جو بیمار و فرساینده‌ی حاکم بر زمانه، شنل‌هایی را از دست داده‌اند و این بار نه روح یک کارمند جزء قدکوتاه و نحیف، که روحی تنومند و خشن با مشتی بزرگ‌تر از مشت آدمیزاد ظهور می‌کند.


۱ . The Overcoat
۲ . (Nikolai Vasilievich Gogol (1809-1852

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, شنل - نیکُلای گوگول, کارگاه داستان دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, داستان کوتاه, شنل, کارگاه داستان‌نویسی, نیکلای گوگول

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد