کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

زنان علیه زنان

۶ آذر ۱۳۹۹

نویسنده: مریم ذاکری
جمع‌خوانی داستان کوتاه «برف‌‌ها، سگ‌‌ها، کلاغ‌‌ها» نوشته‌‌ی جمال میرصادقی


جمال میرصادقی نویسنده و مدرس نویسندگی است. او از بنیان‌گذاران آموزش نویسندگی در ایران و از معدودنویسندگان زنده‌ی متحول‌‌کننده‌‌ی جریان ادبی کشور است. جمال میرصادقی کارنامه‌‌ی درخشانی دارد؛ از تألیف رمان، داستان کوتاه، نمایشنامه و کتاب‌های آموزش داستان‌‌نویسی تا ترجمه؛ کتاب‌‌هایی که سال‌‌ها راهگشای داستان‌‌نویسان جوان فعال در حوزه‌‌ی ادبیات فارسی بوده.
«برف‌‌ها، سگ‌‌ها، کلاغ‌‌ها» از نخستین داستان‌‌های میرصادقی است. این داستان در مسابقه‌‌ی ادبی مجله‌‌ی سخن رتبه‌‌ی اول را کسب کرد و در همین مجله منتشر شد. در سال ۱۳۴۱، میرصادقی مجموعه‌‌ای از چند داستان کوتاه را با نام «شاهزاده‌خانم چشم‌سبز» منتشر کرد که داستان «برف‌‌ها، سگ‌‌ها، کلاغ‌‌ها» نیز بخشی از آن بود. این مجموعه در چاپ‌‌های بعدی به «مسافرهای شب» تغییر نام داد.
«برف‌‌ها، سگ‌‌ها، کلاغ‌‌ها» حکایت بی‌‌پناهی زنی شوهرمرده به‌نام توران است که تن به ازدواج با مردی می‌‌دهد که خود صاحب زن و فرزند است. همسر اول مرد که از ماجرا مطلع می‌‌شود، شوهرش را وا می‌‌دارد تا توران را که آبستن شده، طلاق بدهد و پس از زایمان فرزندش را نیز از او می‌دزدد و به سگ‌‌های بیابان می‌‌سپارد.
راوی داستان پسربچه‌ای ده‌دوازده‌ساله است که تکه‌‌هایی از خاطراتش را در مواجهه با توران‌خانم کنار هم می‌‌گذارد تا ماجرای داستان را در یک کل منسجم بازگو کند. داستان در زمان حال شروع می‌‌شود: «امروز صبح دوباره برف شروع به باریدن کرد، مثل همیشه، مثل آن روز، چون قاصدک‌‌های کوچک و سفید، از آسمان پایین آمد و با همان خاموشی که آن روزها پشت‌بام‌‌ها و شیروانی‌‌ها و سقف آن اتاق نبشی را می‌‌پوشاند، روی شاخه‌‌ها و بام‌‌ها و زمین نشست.»
راوی پس از این شروع با سرما و برف به گذشته می‌‌رود؛ یعنی زمانی که آقامحمود نردبان می‌‌گذاشت و برف‌‌ها را می‌‌تکاند و توران‌خانم نگرانش می‌‌شد که مبادا از پشت‌بام بیفتد. ورود به روایت یکی از دشوارترین مراحل کار نویسنده است، این را هر دست‌به‌قلمی به‌خوبی می‌‌داند؛ و میرصادقی در این داستان کوتاه شروعی آرام، همراه با فضاسازی مناسب برای ادامه‌ی ماجرا دارد و خواننده برخلاف بسیاری از داستان‌‌های کوتاه هم‌‌عصر با این داستان، از همان ابتدا به میانه‌ی ماجرا پرتاب نمی‌‌شود.
تغییر در زمان افعالْ گذارها را به‌خوبی بازگو می‌‌کند؛ گذارهایی که از کل داستان بیرون نمی‌‌زنند و از انسجام معنایی روایت کم نمی‌کنند. تمام خاطرات بازگوشده در زمستان رخ می‌‌دهند. سردی هوا، برف و صدای سگ‌‌ها و کلاغ‌‌ها فضا را برای داستانی تلخ آماده می‌‌کنند.
زبان در داستان -جز دیالوگ‌‌هایی از احمد، برادر کوچک‌تر راوی، که از سنش بیشتر به نظر می‌‌رسد- قدرتمند و درخشان است. زبان و به‌ویژه دیالوگ‌‌ها هستند که در این داستانْ کیفیت ریتم را شکل می‌دهند و آن را پیش می‌‌برند؛ بده‌بستان‌‌های کلامی که التهاب فضای داستان را به‌خوبی می‌‌سازند. عبارت «سرده» که از زبان آدم‌‌های مختلف داستان گفته می‌‌شود، گویی تلخی و حس غمی است که دست‌به‌دست می‌‌گردد و درنهایت همچون نیشتری به قلب مادر راوی که حالا قاتل طفلی بی‌‌گناه است، می‌‌نشیند.
عزیز، مادر راوی، شخصیتی است که در داستان دچار تحول می‌‌شود. او زن همسایه‌‌ی خود را که به‌تازگی بیوه شده، مورد محبت قرار می‌‌دهد، برایش پیراهنی می‌‌خرد تا او را از عزا دربیاورد و خانه‌وزندگی‌‌اش را بااطمینان به او می‌‌سپارد تا خودش به شمیران و سفر طالقان برود. اما درنهایت حاج‌آقا، پدر راوی، بااصرار توران‌خانم را به عقد خود درمی‌‌آورد و آنچه نباید، رخ می‌‌دهد: مادر که با خیال راحت آشپزخانه‌‌اش را به حریف سپرده، رختخوابش را به او می‌‌بازد و درادامه به دیوی زخم‌‌خورده بدل می‌شود و پس از کوتاه کردن دست هوو از زندگی، کمر به قتل نوزادی بی‌‌گناه می‌‌بندد.
منطق روایی داستان درست کار می‌‌کند، همه‌چیز به‌خوبی کنار هم جفت‌و‌جور می‌‌شود؛ اما درنهایت این نکته تاحدی مغفول می‌‌ماند که عزیز هم در این رابطه قربانی است. او زنی است که با بی‌‌وفایی همسرش مواجه شده؛ شوهری که حالا با دربه‌‌در شدن توران‌‌خانم رفته توی اتاق پنج‌‌دری و درها را روی خود بسته و قرآن می‌‌خواند. عزیز قربانی دنیای مردسالار است؛ دنیایی که همه‌‌ی حق را به مرد می‌‌دهد؛ مردی که حالا با رفتن معشوقه‌‌ی جوانش، با آن بدنی که مثل بشقاب‌‌های چینی نو برق می‌زده، چشم‌‌هایش سرخ سرخ شده.
جمال میرصادقی راوی قصه‌‌های کوچه‌وبازار است. او زبان این مردم را خوب می‌‌شناسد. فلسفه‌‌ی ذهنی‌‌اش را در زبانی ساده و قابل‌فهم و در قالب داستان‌‌هایی ماندگار به روی کاغذ می‌‌آورد. داستان‌‌های میرصادقی اسیر سخت‌‌خوانی و سخت‌‌فهمی نمی‌‌شوند و روانی زبان و خوش‌‌خوانی‌شان یکی از مهم‌ترین نقاط قوت آن‌هاست.

گروه‌ها: اخبار, برف‌‌ها، سگ‌‌ها، کلاغ‌‌ها - جمال میرصادقی, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان دسته‌‌ها: برف‌‌ها، سگ‌ها، کلاغ‌ها, جمال میرصادقی, جمع‌خوانی, داستان ایرانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی

تازه ها

تطور آقای مفتش

مردی خسته از کراوات‌های سرخ

زندگی دیگران

نزدیک شو اگرچه نگاهت ممنوع است*

بوی پرنده‌مرده می‌آید

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد