کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

بوی پرنده‌مرده می‌آید

۸ دی ۱۳۹۹

نویسنده: علی سمیعی
جمع‌خوانی داستان کوتاه «باد، بادِ مهرگان»، نوشته‌ی نادر ابراهیمی


نادر ابراهیمی یکی از نویسنده‌هایی است که در زمان حیات، به‌دلیل نزدیکی به نظام اعتقادی حاکمیت، مورد بی‌مهری سایر روشن‌فکران و نویسندگان هم‌عصر خود قرار گرفت. «باد، باد مهرگان» از داستان‌های کوتاه اوست که بیشتر از ارزش ادبی، ارزش اجتماعی دارد. این داستان سال ۴۸ در کتاب «هزارپای سیاه» منتشر شده.
داستان کوتاه «باد، باد مهرگان» را شاید بتوان روایتی از سال‌های آغاز جنبش دانشجویی دانست؛ روایتی از یک دانشجوی جوان رشته‌ی پزشکی و اهل شمال کشور. او که به‌قصد تحصیل به تهران آمده، اکنون خود را در فضایی سیاسی و اجتماعی می‌بیند؛ میان مفاهیمی که قبلاً هیچ تجربه نکرده. داستان بازه‌ای دوساله از زندگی این دانشجو و فضای دانشگاه را روایت می‌کند؛ بازه‌ا‌ی طولانی که از منظر داستان‌ کوتاه مدرن می‌تواند یکی از نقاط اصلی موردنقد داستان ابراهیمی باشد.
داستان را می‌توان به سه بخش تقسیم کرد: در ابتدا جوان دانشجو از مسائل سیاسی بی‌خبر است و علاقه‌ای هم به دانستن نشان نمی‌دهد، در میانه‌های داستان دکتر آینده به مسائل سیاسی علاقه‌مند می‌شود و در پایان او دانشجویی است که آگاهی پیدا کرده اما همچنان درگیر مسائل سیاسی نمی‌شود؛ به‌عبارت‌بهتر، پی‌رنگ این داستان و عمل نهایی شخصیت اصلی، ضربه‌زننده یا دراماتیک نیست. بیشترْ تغییری زیرپوستی در درون شخصیت شکل می‌گیرد و دکتر جوان از ولایت‌نشینی شمالی که برای تحصیل به تهران آمده به دانشجویی آگاه اما غیرمبارز تبدیل می‌شود. هیچ‌کدام از شخصیت‌های داستان اسمی ندارند؛ شاید یکی از دلایلش این باشد که «باد، باد مهرگان» بتواند داستان هرکسی باشد؛ داستان هر دانشجوی جوانی که یک‌باره وارد فضای سیاسی دانشگاه، خصوصاً دانشگاه دهه‌های سی و چهل شده.
پاراگراف ابتدایی داستان، شروع خوبی را می‌سازد و اطلاعاتی مثل این‌که شخصیت اصلی دانشجوی پزشکی است، پادرد دارد و برای تحصیل به تهران آمده را در همان چند خط ابتدایی به خواننده ارائه می‌کند. نویسنده با تکرار واژه‌ی بو موتیفی را می‌سازد که بعدها درطول داستان به‌خوبی از آن استفاده می‌شود. از همان ابتدا عبارت‌هایی مثل «بوی متفقین -یا نمی‌دانم- متحدین»، «بوی جسد فعال پدرم» و «بوی مانارواس و هامبارسون» این نشانه را به خواننده می‌دهد که احتمالاً در درک داستان باید به واژه‌ی بو دقت کند. دانشجوی جوان که درآغاز بین بوی مرده و زنده تفاوتی را حس نمی‌کند، اولین بار از زبان هم‌اتاقی‌اش حرفی از سیاست می‌شنود. هم‌اتاقی چیزهایی می‌گوید که دانشجوی جوان شمالی هیچ از آن سر درنمی‌آورد. او مرتب کتاب می‌خواند و شطرنج بازی می‌کند تا ذهنش در منتهای فعالیت خود باشد. در یکی از اولین برخوردها، هم‌اتاقیْ دکتر آینده را «ضعیف» خطاب می‌کند. روز بعد کلاس‌ها تعطیل می‌شود و همه به تظاهرات می‌روند. اما راوی جوان در اِل سوم (ساختمان‌هایی که نویسنده به‌خاطر شکل ظاهری‌شان این‌طور توصیف‌شان می‌کند،) می‌ماند. نامه‌ی پدر و بر حذر داشتن او از کار سیاسی علت دیگری می‌شود که او مثل بقیه در تظاهرات شرکت نکند.
آگاهی سیاسی راوی وقتی آغاز می‌شود که تحقیر ‌شده. این تحقیر اولین بار توسط راننده‌ی اتوبوس دانشگاه اتفاق می‌افتد. راننده از دانشجو درباره‌ی اتفاقات داخل دانشگاه سؤال می‌پرسد، اما او که در آن شرکت نکرده، جوابی نمی‌دهد و می‌خواهد به‌خاطر پادردش زودتر به خوابگاه برگردد. نگاه تحقیرآمیز راننده برای همیشه در ذهن راوی می‌ماند و وادارش می‌کند که بیشتر بداند. او درادامه، می‌گوید: «من فقط می‌خواستم باشم»؛ که بی‌ارتباط با همین تحقیر نیست. شب به اتاق بچه‌های دیگر می‌رود و روایت آن‌ها را از صبح و تظاهرات گوش می‌دهد. در این‌جا کمی داستان رنگ‌وبوی نمادین‌تری هم به خود می‌گیرد. بحث دانشجو‌ها درباره‌ی این‌که اساس مبارزه بر «نان است یا آزادی» ذهن همه را درگیر خود می‌کند.
این رفت‌وآمدها بعداً شکل جدی‌تر پیدا می‌کند، تا جایی که راوی هم وارد بحث می‌شود. چند صفحه بعدتر بین او و هم‌اتاقی‌اش درباره‌ی کثافت‌هایی که در مسیر موج مبارزه هستند، گفت‌وگویی جدلی شکل می‌گیرد. برای اولین بار، دکتر شمالی آینده احساس می‌کند حرف‌هایی برای گفتن دارد و صحبت‌های دیگران را هم می‌فهمد. در همین قسمت دوم و آگاهی پیدا کردن شخصیت اصلی، ابراهیمی به‌کمک موتیف بو سعی می‌کند مفاهیمی مثل آزادی و فضای سیاسیِ اِل سوم را توصیف کند: «من می‌آیم به اتاقم و باز بوی خوش یک دسته پرنده را حس می‌کنم.»
اما ورق دوباره برمی‌گردد: فضای دانشگاه بسته‌تر ‌شده و هم‌اتاقی‌ دکتر دستگیر. دانشجوها اعتراض و اعتصاب می‌کنند. هم‌اتاقی آزاد اما به فاصله‌ی کوتاهی دوباره دستگیر می‌شود. در قسمت سوم ابراهیمی گریزی به کتاب‌ها و اسم‌هایی می‌زند که در فضای دانشجویی خوانده می‌شده و آگاهی‌بخش بوده؛ از عشق به نیما و شاملو تا کوبیدن امثال نادرپور و بحث بر سر وظیفه‌ی هنرمند و هنر برای هنر یا هنر برای اجتماع و قس‌علی‌هذا. شاید بتوان این قسمت را یکی از مهم‌ترین بخش‌های داستان و ارزش اجتماعی «باد، باد مهرگان» به حساب آورد.
در پایان داستان، دانشجوی شمالی که حالا آگاهی سیاسی پیدا کرده و دیگر ضعیف نیست، برای مرور خاطرات و دل‌تنگی سری به اِل سوم می‌زند. هوا سرد است و خیلی از آن پرندگان، مثل هم‌اتاقی‌اش دیگر نیستند.

گروه‌ها: اخبار, باد، بادِ مهرگان - نادر ابراهیمی, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان دسته‌‌ها: باد، بادِ مهرگان, جمع‌خوانی, داستان ایرانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی, نادر ابراهیمی

تازه ها

ادیسه‌ای در بزرگ‌راه

گذار

درختی زیر سایه‌ی ریشه

سهراب این ‌بار کشته نشد رها شد

بررسی نقش زمینه در داستان کوتاه «بزرگ‌راه»، نوشته‌ی حسین نوش‌آذر

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد