کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

عاقبت خود گرگ بودی*

۲۷ بهمن ۱۳۹۹

نویسنده: سمیه‌‌سادات نوری
جمع‌خوانی داستان کوتاه «گرگ»، نوشته‌ی امین فقیری


خانی و خان‌‌زادگی ور‌افتاده، اما رسمش همچنان پابرجاست. در ذهن‌های مردم هنوز دارا عزیز و در نگاه‌شان نادار رعیت و زیردست و حقیر است، و نه‌فقط بی‌‌پول یا بی‌‌زمین. از دیرباز این نوع نگاه بوده و هنوز هم هست. امین فقیری در داستان «گرگ» به این سراغ این مسئله رفته. داستان چند روزی از شروع فصل بهار را در روستایی محقر روایت می‌‌کند. حسینقلی‌نامی در روستا روی زمین مالک کار می‌‌کند. در همان ابتدای داستان، راوی خیلی سریع نقبی می‌‌زند و در یک پاراگراف اهم رخدادهای گذشته‌‌ی روستا را برای خواننده بازگو می‌‌کند؛ شیوه‌‌ای ساده و دم‌دستی برای بیان اتفاقات که البته با سبک روایت «گرگ» همسان است. آن‌طور که راوی تعریف می‌‌کند، مردم روستا با کمک معلم سپاه‌دانش سعی کرده بودند حق‌شان را از مالک طلب کنند، اما در آخرین لحظه همه جا می‌‌زنند و کاسه‌کوزه سر حسینقلی و سپاهی شکسته می‌‌شود. معلم به روستای دیگری فرستاده می‌‌شود و حسینقلی می‌‌ماند و حوضش و کینه‌‌ی مالک از او که به رو نمی‌‌آورد.
فضای کلی روستا و جو عمومی در همین پاراگراف ساخته می‌شود. مردم این روستا همان رعایای توسری‌خورده‌اند که هیچ اراده‌‌ای از خود ندارند و حتی عطوفت و همدلی با هم‌‌ولایتی -که از ابتدایی‌‌ترین تصورات ما از فرهنگ روستاست- از میان‌شان رفته. دراین‌بین، حسینقلی انگار که گذشته را فراموش کرده باشد، درگیر حال امروزش است. زمین او کود نگرفته و همین محصولش را کم خواهد کرد. تنها راه کودرسانی هم گله‌‌ی مالک است. حسینقلی از غرورش می‌گذرد، چون چاره‌‌ای ندارد. بیچارگیْ اول و آخر رعیت‌‌زادگی است. چرخه‌‌ی معیوبی از نیازمندی به مالک و خان وجود دارد که به هیچ شکلی نمی‌توان آن را شکست. عصاره‌‌ی این نیازمندی در شخصیت شوفر قرار داده شده؛ کسی که به‌خاطر اعتیادش نمی‌تواند از مالک دوری کند. چوپان هم دل خوشی از صاحب گله ندارد، اما به‌واسطه‌ی نسبت خونی و از روی ناتوانی، تحملش می‌‌کند.
هیچ شخصیتی در داستان اضافه نیست، همه درحال ساخت فضای نیازمندی یا بهانه‌‌ی نیازمندی به مالکند؛ مالک که خداوندگار و صاحب‌اختیار روستاست. درطی ساخت این فضاست که بدون هیچ اشاره‌‌ی مجددی به قضیه‌ی شکایت، شخصیت قاطع و متفاوت حسینقلی شناخته می‌‌شود. امین فقیری ضعف دیگران را به‌طور کامل نشان می‌‌دهد تا قدرت حسینقلی دیده شود؛ و این شیوه‌‌ی متفاوتی برای شخصیت‌سازی است. بااین‌وجود، در روز حادثه‌‌ی داستان، حسینقلی هم خود را می‌‌شکند تا از مالک کمک بگیرد. قانون، دانش، همراهی مردم، همه‌‌ی این‌‌ها در جهان داستان «گرگ» بی‌‌فایده و خالی‌ازمعنا هستند و حسینقلی باید به فکر سیر کردن خانواده‌‌اش باشد که به‌زودی بزرگ‌تر هم خواهد شد. در این جهان داستانی دست خالی سر را خم می‌‌کند. پس حسینقلی به مالک رو می‌‌اندازد، برای این‌که گله‌‌ی گوسفندش را یک شب در زمین او بگذارد تا او کود به خاک فقیر برسد. تمام نیاز رعیت بینوا کود حیوانی است. پست‌‌ترین چیز، یعنی فضولات گله‌‌ی گوسفند، سقف نیاز و آرزوی او است. او به سهم آب بیشتر یا دانه‌‌ی پرحاصل‌‌تر نیاز ندارد، فقط به دنبال کود است. این شکل از نیاز که فقیری در داستانش آورده، اوج فلاکت را نشان می‌‌دهد؛ نهایتِ درماندگی. مالک نیاز حسینقلی را بزرگوارانه اجابت می‌‌کند. با کمی ترش‌‌رویی و گلایه‌‌ کردن در ابتدا، پدرانه به رعیت اجازه می‌‌دهد که زمینش را بارور کند، اما هشدار می‌‌دهد که در روستا گرگ دیده شده. تنش‌‌ِ اول حل می‌‌شود، اما تازه به کشمکش اصلی می‌‌رسیم: گرگ‌‌ها که داستان هم به اسم آن‌‌هاست، وارد صحنه می‌‌شوند و ناگهان به دل خواننده بد می‌‌افتد که حادثه‌‌ای شوم درشرف وقوع است.
در کنار ریتم نسبتاًتندی که وقایع را یکی پس از دیگری در داستان پیش می‌‌برد، فقیری محیط روستا و زیبایی‌‌های طبیعی آن را طوری توصیف می‌‌کند که انگارنه‌انگار آدم‌هایی آن میانه درحال جدال با فقرند. جدا کردن آدم‌‌ها از طبیعت اشاره به پایین‌‌تر و بی‌‌قدرت بودن آن‌‌ها دارد. حتی در بدترین موقعیت داستان، فقیری می‌‌گوید: «انگار ماه آن بالا به این منظره می‌‌خندید»؛ گویی طبیعت هم با شخصیت داستان در جدال است. اگر آنچه را که حسینقلی در گذشته انجام داده بوده، این‌که یک‌تنه در مقابل مالک ایستاده بوده را عملی حق‌طلبانه و هویت‌خواهانه بدانیم، او در طبقه‌بندی شخصیت‌‌های اسکولز، قدرتی برابر با انسان آزاد دارد؛ اما فقیری شخصیت داستان خود را می‌‌شکند. او سقوط می‌‌کند و از طبیعت و انسان پست‌‌تر می‌‌شود. این چرخش موقعیت شخصیت در «گرگ» از نقاط قوت و تحسین‌برانگیز یک داستان کوتاه است. حسینقلی در دیالوگی درخشان می‌‌گوید: «مگه خدا ظالمه – مگه من به درگاهش چه بدی کرده‌م؟» و به این امید اجازه می‌‌دهد گله‌‌ی مالک شب در زمینش باشد.
اما مسئله‌‌ی نویسنده جهان‌‌بینی مذهبی نیست. خدا در این جهان داستانی مستقیم دخالت نمی‌‌کند و مالکْ اختیاردار همه‌چیز است. مسئله‌‌ی فقیری هرم طبقاتی اجتماع است، نه ایمان و اعتقاد مردم؛ هرمی که در رأس آن مالک قرار دارد؛ همان مالکی که در ابتدا با مهربانی‌ و بخشش، گله را به زمین رعیتش می‌‌فرستد؛ همان‌که مش‌درویش به‌کنایه هشداری درباره‌‌‌‌اش می‌‌دهد و دقیقاً همان‌که در انتهای داستان به دنبال خانواده‌‌ی فراری می‌‌آید. خواننده به یقین نمی‌‌رسد که حمله‌‌ی گرگ انتقام مالک بوده یا دست قهار طبیعت چنان بلایی را سر رعیت بینوا آورده؛ اما مسلم این است که مهربانی مالک، همراهی مردم، حتی اعتقاد و ایمان حسینقلی همه پوچند و در پس تمام‌شان دندان‌‌های تیزی وجود دارد که حسینقلی و خانواده‌‌اش را مرحله‌به‌مرحله پایین‌‌تر می‌‌کشد و نابود می‌‌کند.


*«باب دوم»، «گلستان»، سعدی.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان, گرگ - امین فقیری دسته‌‌ها: امین فقیری, جمع‌خوانی, داستان ایرانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی, گرگ

تازه ها

وقتی ادبیات به دیدار نقاشی می‌رود

غولی در این چراغ نیست.

جعبه‌ی پاندورا

مهم‌ترین آرزویت را بگو، برآورده می‌شود

پنجره‌ای رو به فلسفه‌ی زندگی

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد