کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

تأملات ۱۰ | نویسنده بازاریاب نیست

۲۲ دی ۱۳۹۴

از ویژگی‌های جوامع مترقی یکی هم نهادسازی است: جامعه مترقی شرایط و متقضیات بیرونی را می‌سنجد، خالی‌ها و خلأهای سازوکاری، سازمانی و نهادی را شناسایی و بررسی می‌کند و بر حسب نیاز سراغ ایده‌پردازی و ایجادشان می‌رود. تلاش جامعه مترقی این است که تا حد ممکن هر چیزی را در جای خودش قرار دهد، جلوِ موازی‌کاری و بی‌ربط‌کاری را بگیرد و نگذارد وظایفی که منطقاً بر عهده نهادها یا افراد خاصی نیست و نمی‌تواند هم باشد، به آن‌ها تحمیل شود. در مقابل، عام‌ترین ویژگی جوامع بلاتکلیفی که میان سنت و مدرنیته معلقند، این است که هیچ‌چیز در آن‌ها سر جای خودش نیست (یا کمتر چیزی سر جای خودش است) و رتق‌و‌فتق امور به امدادهای غیبی و شیوه‌های مدیریت هیئتی واگذار می‌شود. و خیلی خوش‌خیالی است اگر کسی فکر کند مثلاً در حوزه فرهنگ -که با آدم‌های اندیشمندتر و متخیل‌تری سروکار داریم- قرار است اوضاع بهتر باشد. این‌جا هم آش همان است و کاسه همان. بد نیست مثالی بزنم. در امریکا و بسیاری کشورهای اروپایی، چرخه نشرْ مثلثی است متشکل از نویسنده، آژانس ادبی و ناشر. هرکدام از این‌ها نقش، وظایف و جایگاه خاص خودشان را دارند. نویسنده می‌نویسد، آژانس ادبی کارهای پیش‌تولید (مثل ویراستاری اولیه، جست‌وجو برای ناشر مناسب و عقد قرارداد) و پس‌تولید (مثل تبلیغات، رساندن کتاب به دست خبرنگاران و منتقدان و برگزاری جلسه‌های رونمایی و امضای کتاب) را انجام می‌دهد و مراحل تولید به عهده ناشر است. در بعضی کشورهای دیگر (معمولاً کشورهای در حال توسعه) که آژانس‌های ادبی شکل نگرفته‌اند یا هنوز درست‌ودرمان جا نیفتاده‌اند، بخش عمده وظایف‌شان بر دوش روابط عمومی بنگاه‌های انتشاراتی است. بعضی جاها هم هستند که -همان‌طور که پیش‌تر گفتم- به جای سپردن کار به اهلش، بیشترک روی امدادهای غیبی و همکاری‌های جهادی حساب می‌کنند و از همین رو، نه در چرخه نشرشان خبری از آژانس ادبی هست و نه در سازمان بنگاه‌های نشرشان خبری از روابط عمومی. بازارْ کاری به فقدان آژانس‌های ادبی و سازمان ناقص بنگاه‌های انتشاراتی ندارد، نیازهای خودش را به عوامل شکل‌دهنده‌اش تحمیل می‌کند و از جمله این نیازها خبررسانی و تبلیغات است. امروز در ایران در نتیجه تحمیل نیاز طبیعی بازار و فقدان‌ها و خلأهای نهادی، کار به جایی رسیده نویسنده‌ها جز نوشتنْ شغل، وظیفه یا نقش دیگری هم پیدا کرده‌اند: بازاریابی. کتاب‌شان که چاپ می‌شود، دوره می‌افتند برای برگزاری جلسه‌های رونمایی و نقد و مخابره کردن اخبار در خبرگزاری‌ها و غیره… اقتضای شرایط ناسالم، پیداییِ راه‌کارهای ناسالم است و از همین رهگذر است که بعضی ناروزنامه‌نگاران ادبی عمل آمده‌اند که برمی‌دارند پیشنهاد مصاحبه تمام‌صفحه و گرفتن یادداشت از بزرگان را به نویسنده‌ها می‌دهند؛‌ فقط این که «می‌تونی یک، یک‌ونیم هزینه کنی؟» (حق دارید لبخند بزنید؛ بعضی‌وقت‌ها کارد که به بیخ می‌رسد، کار از گریه می‌گذرد.) شاید کسی پیدا شود بگوید در سرزمین فسادهای مالی چندهزار میلیاردی، این‌دست فسادهای یک یک‌ونیم میلیونی اصلاً عددی نیست. بگذار راحت باشند حضرات. من اما این‌طور فکر نمی‌کنم؛ فسادْ فساد است و کوچک و بزرگ ندارد (دقیق‌ترش این است که دارد، خوب هم دارد، اما سنجشش کار اهالی فرهنگ نیست، کار ساکنان حقوق و قضاست). در سمت فرهنگ، نفس وجود فساد است که دل آدم را به درد می‌آورد. برای تمدد اعصاب بیایید کمی خیال‌بازی کنیم: نویسنده‌ای را تصور کنید که به جای نشستن پشت میز کار و نوشتن، مدام مشغول تماس با خبرگزاری‌ها و خبرنگارهاست تا اخبار کتابش را مخابره کنند، مدام مشغول بررسی و تماس با کتاب‌فروشی‌های بزرگ و موسسه‌های فرهنگی و هنری است تا جایی سالنی چیزی برای رونمایی کتابش پیدا کند، مدام مشغول فرستادن دعوت‌نامه برای این و آن است تا جلسه رونمایی و نقد کتابش شلوغ‌تر و «به‌ظاهر» پررونق‌تر باشد… برای این که تصورتان کامل‌تر شود، لطفاً مارکز، سلینجر یا -همین همسایه خوش‌قلم خودمان- پاموک را بگذارید جای این نویسنده فرضی. بله، خنده هم دارد واقعاً. و این شکلی از همان به زندگی نشستنی است که به قول شاملو کم از فجیع کشتن خود نیست… در این میانه‌ها نویسنده‌هایی که بازاریابی را وظیفه خودشان نمی‌دانند، یا آن را با اصول فکری و حرفه‌ای‌شان جور و هم‌ساز نمی‌یابند، یا -در ساده‌ترین حالت- روی بازاریابی برای آثارشان را ندارند، کلاه‌شان پسِ معرکه است. این‌طوری‌ها می‌شود که ذره‌ذره اندیشه و قدرت خلاقه و کیفیت ادبی جایش را به چیزهای دیگر از جمله شم بازاریابی و حرکت طبق معیارهای بازار می‌دهد؛ که البته این دومی‌ها -الزاماً و ایجاباً-نافی آن اولی‌ها نیست و کسی می‌تواند هردو (اولی‌ها و دومی‌ها) را باهم داشته باشد، اما مسأله این‌جاست که اساساً این دومی‌ها جزو شرایط و ویژگی‌های لازم یا کافی نویسنده بودن در هیچ‌جای دنیا شناخته نمی‌شود و از نوآوری‌های بدیع سازوکار معیوب نویسندگی و نشر در ایران ماست.

گروه‌ها: تأملات | کرگدن دسته‌‌ها: آژانس ادبی, بنگاه انتشاراتی‌, کاوه فولادی‌نسب, ناشر ادبی

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد