آرام پایم را روی پدال ترمز فشار میدهم و میایستم پشت چراغ. پیرمرد روزنامهفروش میآید میکوبد روی شیشه. آدم جالبی است. انگار نه انگار دستفروش است، جوری میزند روی شیشه و روزنامههایش را به صورت آدم حواله میدهد، که انگار طلبکار است. سری تکان میدهم. دوباره میکوبد. دست میکنم توی کیفم و روزنامهام را درمیآورم […]
Archives for ژوئن 2013
درباره آلبر کامو و «بیگانه»اش سلام کتاب – ۱۱۰ (خورشیدِ بیسایه)
آلبر کامو (۱۹۶۰-۱۹۱۳) نویسنده و متفکر فرانسوی الجزایریتبار، در طول عمر کوتاهش در زمینههای مختلفی فعالیت کرد و آثار متنوعی خلق کرد؛ از آثار داستانی نظیر رمان و داستان کوتاه و نمایشنامه گرفته تا آثار غیرداستانی نظیر مقاله و تکنگاری. او که کودکیاش را در فقر گذرانده بود، همیشه سودای عدالت در سر داشت. […]
اندر احوالات یک مدرس / ۳۰ جاودانگیات یک روز هم طول نکشید
به یاد و احترام دکتر محمدامین میرفندرسکی (۴ آذر ۱۳۱۰ / ۲۰ خرداد ۱۳۸۸) که پیکرش زیر آفتاب تلخ تند بیست و سوم خرداد ۸۸ تشییع شد. توی این آفتاب تند انگار همهچیز میخواهد آب شود، حتی این درختها، یا آن دوتا پرندهای که نشستهاند لب پنجره، یا اصلاً تمام این ساختمان قدیمی، که […]
مدایح بیصله ۲۴ / خداحافظ مدیحهسرایی
شش ماه و نیم پیش اولین «مدایح بیصله» منتشر شد. در توضیحِ پیش از متنِ آن اولین شماره نوشتم «امیدوارم این «مدایح بیصله» باعث رنجشخاطر اشخاص حقیقی و حقوقی نشود. میخواهم در این یادداشتها اصناف و کَسان را خطاب قرار دهم و بابت کارهایی که کردهاند، میکنند و حتی بویش میآید که خواهند کرد، ازشان […]
سلام کتاب – ۱۰۹ (نماد، ابزاری برای ارائه معنا)
رگا کرامر مککارتی / کاوه فولادینسب فرهنگ ما پر از نماد است: در هر نمادی شیء یا مراسمی جانشین صدها و هزارها کلمه توصیف میشود. اگر میخواهید به داستانتان وجوه بیشتری بدهید، باید استفاده از نمادها را بهعنوان ابزاري برای ارائه معنا مورد توجه قرار دهید. نماد هم میتواند تصویری باشد که براي لحظهاي […]
اندر احوالات یک مدرس / ۲۹ فاستر زرد کرد
نزدیک آخرهای کلاس است. بچهها کمکمک دارند وسایلشان را جمع میکنند و من هم کار این آخری را که ببینم، باید جمع کنم بروم. کارش خوب بود، حتی میشود گفت خیلیخوب. بلند میگویم: «بچهها قبل از این که جمع کنین برین، بیاین کار ایشون رو ببینین.» میآیند دور میزم. یکییکی نقشههاش را ورق میزنم و […]
مدایح بیصله ۲۳ / یک ذهن زیبا
هیچکس مثل شما نمیتواند از گودرز شقایقی بگوید (همینجا توی پرانتز باید بگویم که دلم میخواست میتوانستم یادی هم از شقایق گودرزی بکنم؛ اما دیدم نه جرأت رویارو شدن با فمینیستهایی را دارم که ممکن بود فریاد «آی بازهم تبعیض جنسیتی» سر بدهند، و نه توان مقابله با تندروهایی را که ممکن بود به استفاده […]
درباره امیل زولا و «نانا»یش سلام کتاب – ۱۰۸ (تبسمی مخوف و دردناک)
۱. امیل زولا (۱۹۰۲ – ۱۸۴۰) -خالق آثار سترگی چون «سهم سگان شکاری» (۲-۱۸۷۱)، «آسوموار» (۱۸۷۷)، «نانا» (۱۸۸۰) و «ژرمینال» (۱۸۸۵)- روشنفکر را نماد وجدان بیدار جامعه میدانست و وظیفهاش را بازنمایی دقیق جامعه و شرایط حاکم بر آن. او در این ایده بازنمایی دقیق جامعه تا آنجا پیش میرفت که میگفت نویسنده باید […]
اندر احوالات یک مدرس / ۲۸ یک چای دارچین، لطفاً!
هرچه میگردم پیدایش نمیکنم. جیبی نیست توی کیف یا لباسهایم که نگشته باشمش. همینطور لای همه کتابهایی را که همراهم هستند، و همینطور توی کمدم را. و حتی از دایی -آبدارچی اتاق اساتید- هم سراغش را گرفتهام. «دایی اینور اونور یه عکسی پیدا نکردی؟» «چه عکسی دکترجون؟» «یه عکسی که من توش باشم و …» […]