کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

از گلستان او ببر ورقی

۲۹ فروردین ۱۳۹۸

شماره‌ی پنجاه­‌وششم ستون هفتگی «متن در حاشیه»، منتشرشده در تاریخ ۲۹ فروردین ۱۳۹۸ در روزنامه‌‌ی اعتماد


ابراهیم گلستان زبانی تند‌وتیز دارد و دیدگاه‌هایی تند‌وتیزتر. در نامه‌ی مفصلی که در فروردین ۱۳۶۹ به سیمین دانشور نوشته -چنان مفصل که حالا به هیات کتابی درآمده: «نامه به سیمین» (انتشارات بازتاب‌نگار)- چیزهایی به او می‌گوید -درباره‌ی تقابل سنت و مدرنیته و مفهوم وطن و به‌ویژه درباره‌ی زندگی و آرای جلالی که موقع نوشتن نامه بیست‌ویک سال از مرگش می‌گذشته- که سیمین برای همیشه نامه را بی‌جواب می‌گذارد. حالا هم که دیگر هیچ… جواب مانده برای دنیایی دیگر؛ اگر وجود داشته باشد. خواننده‌ی «نامه به سیمین» ممکن است با نظرات و دیدگاه‌های گلستان -بخش‌هاییش یا تمامش- موافق باشد یا نباشد. این مهم نیست. اما خواندن این نامه را نباید از دست داد. به‌رغم همه‌چیز، این نامه سندی تاریخی‌ست که رویدادهای دوره‌ای از تاریخ ادبیات مدرن ایران و ریشه‌های آن‌ها را می‌شود در آن رصد و واکاوی کرد. فقط هم این نیست؛ می‌توان نگاه نحله‌ای از روشنفکران متجدد ایرانی را هم در آن جست‌وجو کرد که روی‌شان به غرب است، اما نه توام با خودباختگی و ترس و حقارت، که مبتنی بر نقد خود و تاریخ خود؛ آن‌ها که خود را شهروندان جامعه‌ی جهانی می‌بینند و معتقدند از مرز نباید زندان ساخت. فارغ از این‌که با چنین دیدگاه‌هایی -یا با همه‌ی آن‌چه در این نامه نوشته شده- موافق باشیم یا نه، خواندن این نامه را نباید از دست بدهیم. اساسا این روش عقب‌مانده‌ای‌ست که برای موافقت یا مخالفت کتاب بخوانیم. کتاب را باید برای کشف و تامل خواند؛ نه له یا علیهش بودن. جایی از این نامه، گلستان روایتی از مرگ فروغ ارائه می‌دهد که مو را به تن آدم سیخ می‌کند؛ جایی که دارد درباره‌ی خرافات و جادو و کیفیت غریب آن‌ها حرف می‌زند (نقل به تخلیص): «دو شب پیش از مرگ فروغ باهم رفتیم قهوه‌خانه‌ی کاسپین در خیابان تخت‌جمشید… آن‌جا یک زن ارمنی بود که که فال قهوه می‌گرفت… برای  تفریح صدایش زدیم که بیا فال قهوه‌ی ما را بگیر. آمد. تا قهوه‌ی فروغ را دید، گفت من الان حال ندارم و تند بلند شد رفت. دو روز بعد جلال مقدم رفته بود همان‌جا قهوه بخورد. زن از آشنایی با مقدم می‌دانست، چون ما را بی آن‌که اسم‌مان را بداند، با هم دیده بود. می‌رود سراغ جلال می‌پرسد از آن زن و مرد دوستت چه خبر. جلال می‌گوید کدام. زن نشانه می‌دهد. جلال می‌گوید چرا می‌پرسی. زن می‌گوید در فال آن زن حادثه‌ی خطرناکی دیدم، دلواپسم. جلال می‌گوید دیروز مرد.» عباس میلانی بی‌راه نمی‌گوید که «گلستان به هر نوع ادبی و روایی که رو می‌کند، بدعت‌ها به‌جا می‌گذارد و آن نوع روایت به اعتبار مداخله‌ی او اعتلا می‌یابد.» «نامه به سیمین» فقط یک نامه نیست، خواندنش را از دست ندهید.


دریافت فایل پی.دی.اف این یادداشت از اینجا

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, ستون‌های هفتگی, متن در حاشیه دسته‌‌ها: روزنامه‌ی اعتماد, کاوه فولادی‌نسب

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد