نویسنده: زهره عواطفی حافظ
جمعخوانی داستان کوتاه «ماکاریو»، نوشتهی خوان رولفو
خوان رولفو داستان «ماکاریو» را در تنها مجموعهداستان کوتاهش، «دشت سوزان»، در مکزیکوسیتی منتشر کرد، و البته تا پایان عمرش بهجز رمان اکسیرمانندش «پدرو پارامو» -که به قول استاد جمال میرصادقی با خلق تکنیک رئالیسم جادویی نوشدارویی به جان رمان در حال احتضار شد- هیچ کتاب دیگری منتشر نکرد. «ماکاریو» داستان مرد جوانی با ذهن کودکی نابالغ است، منتظر بر سر لولهی فاضلابی، تا به دستور نامادریاش قورباغههایی را که بیرون میآیند با چوبی که در دست دارد، بکشد؛ برای اینکه او بتواند در سکوت استراحت کند. جملات کوتاه، اندوه، فقر و فساد را میتوان از مشخصههای اصلی داستانهای خالق این اثر شمرد. او در این تکگویی با چیرهدستی تمام توانسته تمام نیازهای انسانی را که مازلو در طبقهی اول هرم خود، یک سال قبلتر، در دانشگاه بوستون منتشر کرد، یکجا به نمایش بگذارد: آب، غذا، تنفس، سرپناه، خواب و نیازهای جنسی؛ همانهایی که اکثر شخصیتهای داستانهای رولفو، از جمله ماکاریو، از آنها بیبهره هستند و درحقیقت بهلطف بیسامانیهای اجتماعی، ساکنین سردابی زیر طبقهی اول هرم «مازلو» شدهاند و این بازتاب وضعیت اجتماعی دردناک مکزیک در سالهای اولیهی زندگی نویسنده است.
در همان چهار خط اول، رولفو ما را به زندگی روستایی دوران کودکیاش میبرد؛ به روزهایی پیش از هشتسالگی که در آنجا تحت سرپرستی مادربزرگش بوده است. در گام بعدی، با ورود قورباغه و وزغ، شروع میکند به رماندن موجودات اساطیری بومیان مکزیک به میان داستانش و در ادامه، بز و خوک -در حال نشخوار آشغال بلالها- آرام در قفس را کنار میزنند و گوشهای مینشینند؛ بیآنکه بدانند عقربها و سوسکها و جیرجیرکها بیسروصدا به قصه خزیدهاند و اتاق ماکاریو را فتح کردهاند. هرکدامِ این موجودات قصه را به یک هزارتوی بیپایان معانی و مفاهیم میبرند؛ عمر و زندگی، دگردیسی، بخت و اقبال، نیرنگ، مرگ و… این جز بهلطف سالها کار در انیستیتوی زبانهای بومی مکزیک و سفرهای بیپایان رولفو به نقطهنقطهی کشورش، که در ذهنش تهنشین شده، امکانپذیر نمیشد.
راویْ اعضای خانواده و احساسش نسبت به آنها را با تناسبی که با قورباغه و وزغ میبندد، نشانمان میدهد؛ نامادری بد است، چون چشمانی سیاه مانند وزغ دارد و فلیپا خوب است، چون چشمانش سبز است؛ نامادری با نقش زجردهنده و ناجی، همزمان در حال مراقبت از دو قربانی مثلث «کارپمن» این خانواده است، اما فلیپا و روابطش با مرد جوان -آنچنانکه در چند سطر اول به نظر میرسد- فقط یک رابطهی قربانی و ناجی نیست، بلکه با یک جمله تصویر مقدسگونهی او فرو میپاشد؛ مکیدن شیر از سینهی فلیپا. بعد با شرح خوابیدن کنارش و قلقلک دادن او به توصیف صحنهای اروتیک از دید یک کودک میرسیم و متوجه میشویم رابطهی جنسی ناآگاهانهای -البته از نظرگاه ماکاریو- در جریان است. این نکته هم چیزی است که در آثار رولفو تا آنجا که من خوانده و دیگران هم اقرار داشتهاند، همیشه به چشم میخورد؛ روابط جنسی نامتعارف، البته از نظر کلیسا.
بزرگترین جانمایهی داستان، شبیه یک دانه، آرامآرام شروع میکند به کنار زدن خاک و کندن پوستهاش، و آثار چالشها و درگیریهای جنگ مذهبی کاتولیکی مکزیک در سالهای کودکی رولفو جوانه میزند؛ کلیسا، عشای ربانی، گناه، سنگسار، اعتراف به گناهان، برزخ و جهنم. ورود مسیحیت با حملهی اسپانیاییهای کاتولیک به سرخپوستهای بتپرست بومی مکزیک همراه بوده است. اما دین تازهوارد هرگز توانایی حذف عقاید باستانی یک کشور را ندارد. نویسنده به بندهایی بیمایه و نهچندان محکم (شال) اشاره میکند که تعصبهای کلیسایی بر دستوپای مردم میبندد، تا جلوِ ارتکاب گناه (کارهای احمقانه) را -که خود مردم به یاد نمیآورند- بگیرد. و البته همیشه پای یک زن در میان است. نکتهی مهم این است که کلیساست که به مردم میگوید چه بکنند و چه نکنند «و او هم هیچوقت دروغ نمیگوید.»
سنگسار، این شکل کلاسیک اعدام، موتیف مذهبی بعدی است. در عهد عتیق، ارتداد، توهین به مقدسات، زنا (دستمایهی اکثر داستانهای رولفو) با محارم، شکستن بعضی تابوها و جادوگری با سنگسار مجازات میشد. موتیف مذهبی دیگر، اعتراف به گناهان است، که میبایست کاری مدام باشد و وظیفهای است بر دوش همه؛ حتی فلیپا که به نظر ماکاریو بسیار مهربان است و به بهشت خواهد رفت، بهجای او اعتراف میکند؛ چون او وجودش تماماً شر و بدی است و آلوده به گناهی ازلی و ابدی، از همانهایی که خود انسان نمیداند، ولی کلیسا به او گفته که هست، پس هست. رولفو در همهی این موارد انسان را به این چالش میکشد که از ذهن یک کودک، مفاهیم، انگارهها و باورهای متعصبانهی مذهبی چگونه است؛ حتی اگر طنزی تلخ در آن نهفته باشد.
در پایان تماشای دو فیلم را توصیه میکنم: اول فیلمی که به نام «ماکاریو» در سال ۲۰۱۷ ساخته شده و دیگری انیمیشن «کوکو»۱ که از وجهی طنازانه، به گمان من، توانسته «پدرو پارامو» را به تصویر بکشد؛ و این چیزی نیست جز آنکه نویسندهای توانسته با تنها حدود ۳۰۰ صفحه کتاب، پس از پنجاه سال در جان و روح جهان جاویدان شود.
در جایی از داستان، «ماکاریو» با چشمهایش بهجای فلیپا میگرید و فلیپا بهجای او اعتراف میکند. این همزیستی عاشقانه آنچنان تکاندهنده و کمیاب است، که میبایست در برابر تصویرگر چنین احساس انسانیای تمامقد تعظیم کرد.
۱coco