نویسنده: الهام روانگرد
نگاهی به مجموعهداستان «قنادی ادوارد»، نوشتهی آرش صادقبیگی منتشر شده در تاریخ ٠۵ دی ۱۳۹۸ در روزنامهی اعتماد
دنیا هیچوقت روی خوشش را تماموکمال به یک نفر نشان نداده و نمیدهد. زندگی بالا و پایینهای خودش را دارد و مملو از تناقضهاست؛ بااینحال، زندگی مملو است از لحظههای حساس مواجهه؛ مواجهه با آنچه انسان عمری از آن گریخته، آن را نپذیرفته و یا با آن بیگانه بوده است. آرش صادقبیگی در مجموعهداستان «قنادی ادوارد» زندگی آدمهایی را تصویر میکند که در بزنگاه این رویارویی قرار گرفتهاند.
«قنادی ادوارد» سومین اثر و دومین مجموعهداستان آرش صادقبیگی است. دو اثر قبلی او با استقبال خوبی مواجه و مجموعهی «بازار خوبان»ش در سال نودوچهار موفق به دریافت جایزهی جلال آلاحمد شد. کتاب جدید او مشتمل بر شش داستان کوتاه است؛ داستانهایی با مضمونهایی چون فقدان، گمگشتگی، سفر و مرگ. راوی همهی داستانها اولشخص است، اما این راوی لزوماً شخصیت محوری داستان نیست. او همراه مخاطب در داستان، غافلگیر شده و دنیایش زیرورو میشود. به همین دلیل مخاطب او را باور و همراهش قدمبهقدم رویدادهای داستان را تجربه میکند.
شخصیتهای صادقبیگی ساده و باورپذیرند؛ آدمهایی که بسیار دیدهایم و وصفشان را شنیدهایم؛ معلم، تاجر، شیرینیفروش. نویسنده این آدمها را از فرم شخصیتهای نوعی بیرون کشیده و سر صبر آنها را در موقعیتهای متفاوت میپردازد؛ معلمی که از پذیرش مرگ فرزند شهیدش سر باز میزند، یا تاجری که با وجود بهجا آوردن نذر خود، فرزندش را از دست میدهد یا شیرینیفروشی که روزی رقصندهی باله بوده است. او اگرچه این آدمها را با فقدانهای درونیشان روبهرو کرده و با درد زندگی آشنایشان میکند، اما اغلب نگاه مثبتی به پایان داشته و دریچهی امیدی را برای هرکدام میگشاید. رسیدن به مرحلهای از شناخت و نگاهی نو به زندگی، حاصل رنج آنهاست.
نویسنده در خلال روایتها آنچنان جزئینگرانه و باحوصله فضا را میسازد که تصویر و حسِ حاصل از آن برای مخاطب جان میگیرد: «تا به تاریکیکوریکی خانه رفتم، بوی امین رفت توی هر چلزهی گوشت و پوست و هر بند استخوانم، هر جای بدنم از غم تیری کشید. کرنلیا پردهی تکپنجرهی محقر خانه را که کشید و اندک نور خاکستری صبح، وسطها را سایه روشن داد، از سماور ورشویی پای دیوار، بخار بالا آمدهاش را دیدم. شیرش داشت روی جوم پاسماوری که چرک چایی بهش بود چکه میکرد.»
زمان و مکان نقش مهمی در داستانهای این مجموعه دارند و عناصر مکانی مانند شهر، اقلیم، فرهنگ، رسوم و سنت در خلال روایت، جهان کامل و باورپذیری را میسازند. «روز میلاد، کوچه را آب و جاروی مفصلی کردم. راهپله را با ریشهبهریشهی حریر و طاقهشال فرش کردم و دوطرفش گل و گیاه گذاشتم. داده بودم خانه را اول آیینهبندان و بعد با شمع و لاله و مردنگی منور کنند. تا غروب خانهی اجارهای چهارراه نقاشی پر آدم شده بود.»
گرچه گاهی زیادهگویی و اطلاعات خام دربارهی سنتها از متن بیرون زده، اما نویسنده توانسته با بیان روایی و زبان تمیز و روان، ریتم خوب و کشش داستانی را حفظ کند. تنها داستانی که ازنظر زبان و ساختار با دیگر داستانهای مجموعه تفاوت بسیار دارد، داستان «شاخههای روشن» است که بیشتر تمرینی برای اجرای زبان قاجاری بهنظر میآید. غیر از «شاخههای روشن»، بازهی زمانی دیگر داستانها اغلب بهاندازهی یک زندگی طولانی است. آوردن خردهروایتهای آمیخته به آداب و سنن، حالتی نوستالژیک ایجاد کرده است. این است که هر داستان، مانند قصهی مادربزرگها با شیرینی برای مخاطب حکایتهایی را تعریف میکنند؛ حکایت حاجیای که برای اولاددار شدن، مولودی میدهد، یا کبابپزی که دود کبابش معجزه میکند و یا مردی که همای سعادت برایش استخوان میآورد.
صادقبیگی در «قنادی ادوارد» آدمها را با وجهی از خودشان که با آن بیگانه بودهاند آشتی میدهد تا بتوانند با تمام ازدستدادههایشان در روشنایی زندگی کنند.
*فروغی بسطامی