کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

ده فرمان

۱۸ فروردین ۱۴۰۰

نویسنده: کاوه فولادی‌نسب
«ده فرمان شخصی برای سال پیشِ‌رو، که شاید به کار شما هم بیاید»، منتشرشده در تاریخ ۱۶ فروردین ۱۴۰۰ در روزنامه‌ی اعتماد


در سال جدید برای خودم ده فرمان نوشته‌ام. می‌خواهم با عمل کردن به آن‌ها سعی کنم آدم بهتری باشم و از زندگی راضی‌تر. این‌ها فرمان‌هایی شخصی است برای خودم، اما شاید به کار دیگران هم بیاید. حالا که روزگار به ما سخت گرفته، باید به هر شیوه که می‌توانیم، به خودمان و همدیگر کمک کنیم تا به سلامت از این دام بلا عبور کنیم.

فرمان اول
امیدم را از دست ندهم. بیرون از من همه‌چیز نامراد است و صحنه‌آراییْ چنان خطرناک، که اگر وا بدهم، عنان کار به‌کلی از دستم در خواهد رفت. یادم باشد که جهان من ترکیبی است از جهان بیرون من و جهان درون من؛ آن بیرونی محصول تاریخ و جغرافیاست، تاحد زیادی در اختیار من نیست و کاری‌اش هم نمی‌توانم بکنم، این درونی اما به‌تمامی از آنِ من است و تاحد زیادی در اختیار من. امیدْ نیروی پیش‌برنده‌ی زندگی است و تلاشْ ریشه در امید دارد. وظیفه‌ی من در قبال خودم و جامعه، تلاش کردن است، نه نتیجه گرفتن. ممکن است مراد نیابم، اما باید به‌قدر وسع بکوشم. و یادم باشد که تاریک‌ترین جای شب، آستانه‌ی سپیده است.

فرمان دوم
به هرکسی اعتماد نکنم. کسی که اعتماد آدم را خراب می‌کند، دوبار خطا کرده؛ یک‌ بار آن‌جا که قدر صداقت و خلوصِ اعتماد آدم را ندانسته و یک ‌بار هم -و این مهم‌تر است- آن‌جا که چشم آدم را از اعتماد به دیگران ترسانده. می‌گویند مالت را سفت بچسب، همسایه‌ات را دزد نکن. هرچیزی مراقبت لازم دارد. اگر می‌خواهم به آدمی بدبین و بی‌اعتماد به دیگران تبدیل نشوم، باید از اعتمادم مراقبت کنم. حکمت فقط توی غزلیات سعدی و فیه ما فیه و منطق‌الطیر خانه نکرده، گاهی هم روی دیوار قهوه‌خانه‌ای در خیابان بزرگمهر تهران رخ می‌نماید؛ آن‌جا که به نستعلیق با مرکب سیاه نوشته: «به چشمانت بیاموز، که هرکس ارزش دیدن ندارد.»

فرمان سوم
شاد باشم. زندگی پر از رنج است؛ تا بوده، همین بوده و چه بسیار کسان که زندگی را روزی کوتاه میان دو شب ازلی و ابدی دانسته‌اند. این روز کوتاه را می‌شود در نارضایتی و اندوه گذراند، می‌شود هم چراغ به دست گرفت و دنبال لحظه‌های ولوکوتاهِ شادی گشت. زندگی ترکیبی از معنا و مزه است. یادم باشد بی‌معنایی ابزورد زندگی را به چاقویی بدل نکنم برای قطع شریان‌های شادی. و البته یادم هم باشد که شاد بودنْ الکی‌خوش بودن نیست. شادی را باید جست‌وجو و تکثیر کرد. در همین سال سیاه کرونا، چه بسیار لحظه‌های شاد وجود داشت آکنده از نور و شور. قدر لبخند را بدانم. فرصت برای اخم و اشک همیشه هست.

فرمان چهارم
مراقب سلامتی‌ام باشم؛ هم سلامت جسم و هم سلامت جان. از خوردنی‌ها و نوشیدنی‌های ناسالم پرهیز کنم. همین‌طور هم از آدم‌های ناسالم؛ آن اولی‌ها سلامت جسم را به خطر می‌اندازند و این دومی‌ها سلامت جان و روان را. گوشت قرمز کمتر بخورم؛ به سه دلیل: حفظ سلامت خودم، محافظت از محیطِ‌زیست و همدست نشدن با سیاست‌های سلاخ‌خانه‌ای تولید انبوه گوشت. نوشیدنی‌های زیادی‌شیرین و زیادی‌تلخ کمتر بخورم. و حتی وقتی هم که کرونا تمام شد، تنظیمات فاصله‌ی فیزیکی و اجتماعی‌ام را با بعضی آدم‌ها دست نزنم. ورزش هم به جای خود. یادم باشد که هرچه تنم و محیط پیرامونم سالم‌تر باشند، آدم پویاتری خواهم بود.

فرمان پنجم
قدر رفقایم را بازهم‌وبازهم بیشتر بدانم. تا می‌توانم درخت دوستی بنشانم، که کمترموهبتی در جهانْ زیبایی و شکوه رفاقت را دارد و هیچ ثروتی در جهانْ بیشتر از رفیق خوب نیست. کسی که دوستان خوب دارد، هرگز فقیر نمی‌شود. بیخود نیست که سعدی گفته: «آن‌ها که خوانده‌ام همه از یاد من برفت، الا حدیث دوست که تکرار می‌کنم.» به نظر می‌رسد تا اطلاع ثانوی در مملکت ما دیگر هیچ تکرار کردنی پاسخ‌ده نخواهد بود؛ الا همین حدیث دوست. حدیث را مکرر کنم که بشود قند مکرر زندگی‌ام در سال پیشِ‌رو و تا ابد. و یادم باشد که رفاقت در ذات خودش تمرین مروت هم هست؛ با دوستانم مروت کنم و با دشمنانم مدارا.

فرمان ششم
رفتار و گفتارم را با رفتار و گفتار دیگران نسنجم. کاری به کار کسی نداشته باشم؛ به خودم نگاه کنم. ببینم از خودم چه توقعی دارم، همان‌طور عمل کنم و حرف بزنم. نگویم حالا که فلانی آن خلاف را کرد، پس من هم این تخلف را بکنم. هرکس را توی گور خودش می‌گذارند. نیلوفر -اگر واقعاً نیلوفر باشد، نه توهمی از آن- در مرداب هم نیلوفر است؛ پاک و زیبا. با آوای ناکوک عمومی فساد همراه نشوم؛ این از آن هم‌رنگ شدن‌هایی است که رسوایی‌اش بیشتر است. این سه مصرع مولانا را با خط خوش بنویسم بزنم سینه‌ی دیوار: «تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید، تو یکی نه‌ای هزاری تو چراغ خود برافروز، که یکی چراغ روشن ز هزار مرده بهتر.»

فرمان هفتم
بیش‌ازپیش حواسم به برابری جنسیتی باشد. و تا می‌توانم، در این معنا دقیق و موشکاف باشم؛ هم حواسم به ظلمی باشد که از اعماق تاریخ تا همین امروز به زنان سرزمینم شده و می‌شود، و هم دقت کنم که برای مبارزه با این بی‌عدالتی، دست به بی‌عدالتی دیگری نزنم. گرفتار یا تسلیم بازی افراط‌وتفریط غوغاسالارهای این‌طرفی و آن‌طرفی نشوم و حواسم حسابی به بادهای موسمی و دلبری‌های تبلیغاتی این‌وآن باشد. آدم‌ها را آدم ببینم؛ نه زن یا مرد. به هیچ زن یا مردی هیچ امتیاز ویژه‌ای ندهم که بالاتر از توان و لیاقتش باشد. و یادم باشد که در مسیر مبارزه با مردسالاری، از آن‌ور بام نیفتم؛ که تن آدمی شریف است به جان آدمیت.

فرمان هشتم
پرکار باشم. هیچ‌چیز در جهان محترم‌تر از دست‌ها و ذهن‌هایی نیست که در کارِ خلق و ساختنند. افسوس؛ در زمانه‌ی غریبی زندگی می‌کنیم که آدم‌هایش دوست دارند یک‌شبه ره صدساله بروند و همین شده که فساد و دلال‌مسلکی بیداد می‌کند. سکه‌ی رایج این زمانهْ سکه‌ی قلب است. اما من خوب است یادم باشد آن چیز که در جستن آنم، آنم. اگر به‌عنوان یک فرد -شهروند- کارم را درست انجام بدهم -هر کاری که باشد- عضوی از چرخه‌ی بهبود جامعه و جهان می‌شوم. و چه چیزی مهم‌تر و زیباتر از این؟ خودم و کارم را -هر کاری که باشد- دست‌کم نگیرم. کار جوهر آدمی است. تا می‌توانم از رخوت پرهیز کنم؛ که ز سستی دروغ آید و کاستی.

فرمان نهم
جسور باشم. از بلندپروازی نگریزم. بعضی بلندپروازی‌ها خوب نیستند؛ چشم‌های آدم را کور می‌کنند و باعث می‌شوند آدم به حقوق دیگران یا حتی خودش تجاوز کند؛ مراقب این‌ها باشم و سراغ‌شان نروم. اما یادم باشد که همیشه هم این‌طور نیست. آدم برای این‌که بتواند بلند پرواز کند، باید بلندپروازی کند. بیرون از من -در جهانی که چندان هم مهربان نیست- صحنه‌آرایی خطرناکی هست که می‌خواهد منِ من را خفه و تبدیلم کند به یکی شبیه همه. گاهی اوقات لازم است دست‌هایم را بگذارم روی چشم‌ها و گوش‌هایم و فقط به ندای درونم گوش کنم و آوایی که از دور من را می‌خواند.

فرمان دهم
عاشق باشم و عاشق بمانم؛ نه‌فقط آن عشق معمول که به شریک زندگی‌ام دارم؛ که عشق در همه‌ی وجوهش. عشق به خودم و او و دیگران و طبیعت و خیال؛ عشق به زندگی. نگذارم سیاهی روزگار بر دلم زنگار شود. آدمی به عشق زنده است و جهان هنوز آ‌ن‌قدری زیبایی دارد که ارزش عاشقیِ من را داشته باشد؛ طلوع خورشید، جوانه زدن سرِ شاخه‌ها، گرمای نان، خنکای آب، شکوه رفاقت، طراوت هنر… چشم‌هایم را برای دیدن زیبایی‌ها باز کنم. یادم باشد که میان عشق و عیش نسبتی مستقیم برقرار است و پند میرزانصیر اصفهانی را مدام با خودم تکرار کنم که: «زمان خوشدلی تنگ است دریاب، شتاب عمر بین در عیش بشتاب.»


دریافت فایل پی.دی.اف این یادداشت از اینجا

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, روزنامه‌ی اعتماد دسته‌‌ها: روزنامه‌ی اعتماد, کاوه فولادی‌نسب

تازه ها

راه بلند آزادی

از مسجد شیخ‌لطف‌الله تا پارک خیابان لورنسان

مقایسه‌ی تطبیقی دو داستان کوتاه «برادران جمال‌زاده» و «بورخس و من»

جمال‌زاده‌ای که اخوت ازنو آفرید

کارکرد استعاره در داستان «پیراهن سه‌شنبه»‌

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد