کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

قاب‌هایی از بیچارگی

۳۱ مرداد ۱۴۰۰

نویسنده: سیده‌زینب صالحی
جمع‌خوانی داستان‌های کوتاه «قفس» و «چشم شیشه‌ای»، نوشته‌ی صادق چوبک


شروع به خواندن داستان «قفس» که می‌کنیم، در همان چند خط ابتدایی با تصویری زننده و دل‌خراش روبه‌رو می‌شویم. تحمل فضای داستان آن‌قدر دشوار است که دوست داریم نیمه‌کاره رهایش کنیم، اما نمی‌شود؛ صادق چوبک در همان تصویر کوتاه ابتدایی کار خود را کرده. نمی‌شود داستان را رها کرد چراکه در آن -کمی خوش‌بین‌تر یا بدبین‌تر- جامعه‌ی خودمان را می‌بینیم. دنبال تاریخ انتشار داستان می‌گردیم و از خودمان می‌پرسیم این جامعه از سال ۱۳۲۸ همین وضعی را داشته که ما امروز آن را توصیف حال این روزهای خود می‌بینیم؟
چوبک در این داستان هم مانند بسیاری از آثار دیگرش، یک تصویر ارائه می‌دهد؛ یک عکس که بدون زیرنویس و توضیح اضافه، گوشه‌ای از زندگی مردم را نشان می‌دهد. او در «قفس» جامعه را با تمام تنوع و رنگارنگی‌اش، ایستاده روی کثافت و خالی ‌از همدلی توصیف می‌کند. تک‌وتوک پرنده‌هایی هستند که چشم به بیرون دوخته‌اند، که شاید رؤیایی دارند؛ ولی این پرنده‌ها گرسنه و گیرکرده در قفسی کنار جویی از خون، کنج کوچه‌ای کثیف کجا و پرندگانی چون مطوقه و کبوتران همراهش در دشت سرسبزشان کجا: «مطوقه گفت: ‘جای مجادله نیست، چنان باید که همگنان استخلاص یاران را مهم‌تر از تخلص خود شناسند؛ و حالی صواب آن باشد که جمله به‌طریق تعاون قوتی کنید تا دام از جای برگیریم که رهایش ما در آن است.’ کبوتران فرمان وی بکردند و دام برکندند .»
تفاوت در این جامعه و آن جامعه است یا در قفس و دام؟ تفاوت در زمانه‌هاست یا در دست سیاه داستان چوبک و صیاد «کلیله‌ودمنه»؟ چوبک پاسخی نمی‌دهد. تنها مثل همان آینه‌ای عمل می‌کند که حدود پانزده سال بعد، در داستان «چشم شیشه‌ای» در دستان پسرک می‌گذارد. او هم دست ما را می‌گیرد و جایی دور از دروغ‌های شیرین پدرومادر، مثل آینه، واقعیت دست‌کم بخشی از جامعه را پیش روی‌مان می‌گذارد. چوبک سخت و بی‌جان بودن چشم شیشه‌ای را نشان‌مان می‌دهد و صبر می‌کند تا خودمان به پاسخ برسیم. شاید پاسخ همه‌ی سؤال‌ها در همین چند سطری خلاصه شده باشد که می‌گوید: «جا نبود کز کنند. جا نبود بایستند. جا نبود بخوابند. پشت‌ سر هم تو سر هم تک می‌زدند و کاکل هم را می‌کندند. جا نبود. همه توسری می‌خوردند. همه جای‌شان تنگ بود. همه سردشان بود. همه گرسنه‌شان بود. همه باهم بیگانه بودند. همه‌جا گند بود. همه چشم‌به‌راه بودند. همه مانند هم بودند و هیچ‌کس روزگارش از دیگری بهتر نبود.» شاید پاسخ همین بی‌چارگی ازحدگذشته باشد که باز بیچارگی می‌آفریند.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, قفس - چشم شیشه‌ای - صادق چوبک, کارگاه داستان دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, چشم شیشه‌ای, داستان ایرانی, داستان کوتاه, صادق چوبک, قفس, کارگاه داستان‌نویسی

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد