کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

چرا می‌خواهم بدانم چرا؟

۲۱ بهمن ۱۴۰۲

نویسنده: سمیه لطف‌محمدی
جمع‌خوانی داستان کوتاه «می‌خواهم بدانم چرا۱»، نوشته‌ی شروود اندرسن۲


داستان «می‌خواهم بدانم چرا» روایت نوعی قد کشیدن و بزرگ شدن است. داستان «اعرابی» جویس را به خاطر بیاورید؛ صحنه‌ی مواجهه با بازاری که راوی آن‌چنان در ذهنش ساخته و پرداخته که دیدنش باعث می‌شود تصویرش برای او فروبریزد. شاید اگر هرگز پسرک روایت «اعرابی» بازار را ندیده بود، همچنان به تصوراتش ادامه می‌داد. همین واقعه به‌نوعی دیگر در داستان «می‌خواهم بدانم چرا» اتفاق می‌افتد. شروود اندرسن هم پسرکی خلق می‌کند که درحال عبور از نوجوانی است، همان‌طورکه خودش نیز می‌گوید دارد بزرگ می‌شود و باید سری توی سرها درآورد.
داستان طوری شروع می‌شود که خواننده تصور می‌کند با راوی اول‌شخص جمع طرف است، اما نویسنده کم‌کم راوی ماجرا را از بین چهار پسری که برای دیدن مسابقه اسب‌سواری رفته‌اند، متمایز می‌کند. حالا این پسر است که به‌نرمی شخصیتش برای خواننده هویدا می‌شود. او کشته‌مرده‌ی اسب‌هاست. از کودکی آن‌قدر دلش می‌خواسته سوارکار شود که به‌پیشنهاد مرد لوده‌ای حاضر می‌شود سیگار برگ بخورد. اسب‌ها در نظر او نه‌تنها زیبا هستند، بلکه غیر از زیبایی نجابت و جرئت هم دارند.
پسر همه‌چیز را به‌گونه‌ای ایده‌آل و زیبا می‌بیند. اسب‌ها را دوست دارد، پس زیبایی، جرئت و نجابت‌شان را می‌بیند. او می‌داند که بدی وجود دارد اما به‌گفته‌ی خودش، کاری به این کارها ندارد و دلش می‌خواهد به آنچه به‌نظرش خوبی است نزدیک شود. نکته‌ی ماجرا همین‌جاست: راوی هنوز آن‌قدر بزرگ نشده که بداند بدی و خوبی در کنار یکدیگر هستند و هردو به دریچه‌ی چشم او از زندگی برمی‌گردند.
توصیف‌های داستان حس بینایی، بویایی و شنوایی خواننده را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد: شبنم‌هایی که روی علف‌ها برق می‌زنند، بوی قهوه، ران سرخ‌کرده و پیپ‌هایی که دودشان به هوا بلند است و آدم را مست می‌کند، قهقهه‌ی کاکا‌سیاه‌ها. پسرک آن‌قدر شیفته‌ی اسب و اسب‌سواری است که حتی از بوی پهن اسب‌ها نیز لذت می‌برد.
راوی کم‌کم از ماجرایی می‌گوید که تنها خودش شاهد اتفاق افتادنش بوده. او مستقیم به سراغ بازگویی اتفاق نمی‌رود، بلکه می‌گوید و نمی‌گوید. گریزی به آنچه می‌خواهد بگوید می‌زند و می‌گریزد، انگار که دلش می‌خواهد طفره برود. شاید اگر راوی جلوِ روی مخاطبش نشسته بود، مخاطب به‌وضوح می‌دید که او زبانش را در دهان می‌چرخاند و مدام سراغ ماجرایی که می‌خواهد تعریف کند می‌رود و حرفی دیگر را پیش می‌کشد. اما چاره‌ای به‌جز تعریف کردن نیست.
اسب‌ها که چهارنعل می‌تازند، چیزی از گلوی پسرک بالا می‌آید. او پیش از مسابقه می‌فهمد اسب برنده‌ کدام است. و حالا پای اسبی در میان است به‌نام فلق که نه‌تنها به دل پسر برات شده قرار است پیشاپیش همه بتازد، که به دل مربی‌ اسب، جری تیلفورد هم. به‌واسطه‌ی اسب، حسی نزدیکی به مربی در پسر ایجاد می‌شود. به‌ناگاه رابطه‌ی قلبی او با مربی حتی از رابطه‌ی خونی او با پدرش فراتر می‌رود. در جهان به‌غیر از او و مربی و اسب دیگر چیزی نیست و این‌جاست که ویژگی‌های اسب را به مربی اسب تعمیم می‌دهد.
مسابقه تمام می‌شود، فلق می‌برد و شب راوی سراغ مربی می‌رود. او تیلفورد را در خانه‌ای عجیب‌وغریب با زن‌هایی زشت و پست می‌بیند. به‌یک‌باره آنچه پسرک در تصوراتش ساخته فرومی‌ریزد، پنداری که در ذهن راوی از اسب به مربی منتقل شده حالا مسیر برعکس را طی می‌کند. او نمی‌تواند میدان اسب‌دوانی را تحمل کند و بعد از گذشت یک ‌سال هم همچنان نه آن عطر همیشگی را برایش دارد و نه لذتی که از دیدن اسب‌ها و بوی چیزها می‌برد دیگر مانند قبل است.
این‌جاست که خواننده متوجه می‌شود چرا راوی آن‌قدر در تعریف ماجرا قدم عقب می‌گذارد و دوباره برمی‌گردد. او هنوز هم نمی‌تواند عمل تیلفورد را تحمل و درک کند. پسر حرکتی دیده که به‌نظرش زشت بوده و حالا این حرکت تداعی می‌شود به آنچه بین او و مربی فلق مشترک است و علاوه‌بر این‌که از لذت اولیه خبری نیست، زهری هم جایش را گرفته. پسرک از بدی اطلاع دارد، اما آن را در کنار خوبی باور نمی‌کند و حالا با دیدن آن خانه و زنانش و از همه مهم‌تر تیلفورد، همه‌چیز در نگاهش تغییر می‌کند. او بی‌آن‌که بداند به‌یک‌باره بزرگ می‌شود و قد می‌کشد؛ و البته که هر قد کشیدنی با رنج همراه است.
شروود اندرسن پسر داستان «می‌خواهم بدانم چرا» را شخصیتی شبیه به داستان دیگرش «من احمقم» خلق کرده. او در هر دو روایت به سراغ پسرانی رفته که وقوع یک ماجرا تأثیر بسیاری در فکر و روحیه‌شان داشته؛ اتفاقی که شاید دیگرانی بی‌اهمیت از کنارش رد شده‌اند. در آن داستان نیز پسرک از ضربه‌ای که خورده هنوز بعد از گذشت سال‌ها در درونش رنج می‌برد، با این تفاوت که در این‌جا پسرک همه‌ی آنچه را که قادر به تحملش نیست، به بیرون از خود و اشتراکش با اسب‌ها که این‌همه از وجودشان حظ می‌برده انتقال می‌دهد. به ‌همین ‌دلیل است که چرایی عملی که دیده به پرسشی تبدیل می‌شود که دانستش آنقدر اهمیت دارد.


۱. I Want to Know (1921).
۲. Sherwood Anderson (1876-1941).

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان, می‌خواهم بدانم چرا - شروود اندرسن دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, داستان غیرایرانی, داستان کوتاه, شروود اندرسن, کارگاه داستان‌نویسی, می‌خواهم بدانم چرا

تازه ها

وقتی ادبیات به دیدار نقاشی می‌رود

غولی در این چراغ نیست.

جعبه‌ی پاندورا

مهم‌ترین آرزویت را بگو، برآورده می‌شود

پنجره‌ای رو به فلسفه‌ی زندگی

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد