کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

معنای به‌روزشده‌ی زرنگی

۲۰ تیر ۱۳۹۷

شماره‌ی بیست‌وششم ستون هفتگی «متن در حاشیه»، منتشرشده در تاریخ ۱۳ تیر ۱۳۹۷ در روزنامه‌ی اعتماد


نشسته بودم توی اداره‌ی مخابرت و منتظر بودم نوبتم شود. کولر پت‌پت می‌کرد و زورش نمی‌رسید سالن را خنک کند. هشت‌نه نفری، زن و مرد، با صورت‌های گداخته دورتادور نشسته بودند و لابد توی سکوت لحظه‌شماری می‌کردند زودتر کارشان تمام شود و به جایی خوش‌آب‌وهواتر پناه ببرند. ما که بالاخره کارمان را می‌کردیم و می‌رفتیم؛ دلم به حال کارمندها می‌سوخت که مجبور بودند ساعت‌ها و روزها و ماه‌ها این وضعیت را تحمل کنند. کار در شرایط سخت یا کار با اعمال شاقه باید چیزی در همین حدود باشد. دو نفر آن‌طرف‌تر نشسته بودند و بلندبلند درباره‌ی شخص سومی حرف می‌زدند. یکی‌شان گفت «حالا هم که رفته توی دماوند باغ خریده.» دیگری گفت «نه، جدی می‌گی؟» اولی که گفت آره، دومی سری به تاسف تکان داد و گفت «خدا شانس بده.» اولی گفت «شانس چیه. این بدبخت از چهارسالگی داره کار می‌کنه و جون می‌کنه.» دومی گفت «من هم کار می‌کنم والا، اما شانس ندارم.» و رو کرد به من: «می‌بینی آقا؟ خدا شانس بده.» من که نمی‌دانستم درباره‌ی چه کسی حرف می‌زنند و طرف چه‌جور آدمی است و چه شرایطی داشته و حالا چه شرایطی دارد، به همین جمله‌ی کلی‌گویانه و کلیشه‌ای اکتفا کردم که: «حتما زحمت‌کش بوده. برنامه داشته. این آقا هم که می‌گن از سن خیلی کم کار می‌کرده.» گفت «من هم کار می‌کنم والا. همین فردا باید پا شم برم شمال تو زمین بیل بزنم.» وسط حرفش «خدا قوت»ی گفتم و او، بی که مکثی کند، ادامه داد «اما شانس ندارم.» من گفتم «نگو آقا. شانس چیه؟ این آشناتون حتما زرنگ بوده، حواسش جمع بوده، دقیق بوده…» گفت «ول‌مون کن بابا، همه‌ش شانسه. من هم زرنگم، اما شانس ندارم. کجا از زرنگیم استفاده کنم؟ بله، اگه یه وقتی بزنه شانس بیارم مسئول‌خریدی انبارداری چیزی بشم، اون‌وقت نشون می‌دم کی زرنگه.» فکر کنم قیافه‌ام شبیه آن ایموجی‌ای شد که از تعجبْ ابروهایش هلال شده و رفته بالا و چشم‌های گردشده‌اش مثل وزغ زده بیرون، چون خانمی که روبه‌روی‌مان نشسته بود، نگاهی بهم انداخت و زد زیر خنده. اپراتورْ شماره‌ای را صدا زد و مرد بلند شد رفت سمت باجه. کارش زود تمام شد. وقتی داشت از جلویم رد می‌شد که سالن را ترک کند، گفتم «فکر کنم آقا تعریف من و شما از زرنگی خیلی فرق داره باهم. منظور من اینی نبود که شما گفتین.» گفت «اما منظور من همین بود که گفتم. دو ماه مسئول‌خرید باشم، زرنگی رو به همه نشون می‌دم.» و رفت. من مانده بودم و ترکیبی اضافی که توی سرم کج و معوج می‌شد و کش می‌آمد: انحطاط اخلاق.


دریافت فایل پی.دی.اف این یادداشت از اینجا

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, ستون‌های هفتگی, متن در حاشیه دسته‌‌ها: انحطاط اخلاق, روزنامه‌ی اعتماد, کاوه فولادی‌نسب

تازه ها

خلق بیگانه

بالا، بالا، بالاتر

وقتی نخلستان از سایه تهی شد

تمام شهر بوی نفت می‌داد

تطور آقای مفتش

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد