کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

از طاعون تا ماجراهای گالیور

۱۱ مرداد ۱۳۹۷

شماره‌ی سی‌ام ستون هفتگی «متن در حاشیه»، منتشرشده در تاریخ ۱۱ مرداد ۱۳۹۷ در روزنامه‌ی اعتماد


یکی از شخصیت‌های جالب رمان «طاعون»، نوشته‌ی آلبر کامو، پیرمردی است افتاده‌دربستر، که بر خلاف دکتر ریو، کشیش‌پانلو، تارو و سایرین که برای مبارزه با طاعونْ خودشان را به در و دیوار می‌زنند و از هیچ تلاشی فروگذار نمی‌کنند و نیز بر خلاف مردم شهر که از بلایی که به جان‌شان افتاده غرق هراسند و دست‌کمش این است که سعی می‌کنند گلیم خودشان را از آن آب طاعونی بیرون بکشند، از همان توی بستر برای موش‌هایی که عامل و حامل طاعونند، دست‌افشانی و پایکوبی می‌کند، پیام خوشامد می‌فرستد و مدام می‌گوید «صداشون رو می‌شنوین؟ دارن میان.» او طرفدار ویرانی است، هوادار مرگ، و البته خودش جزو قربانیان طاعونی است که برایش -به سلام و احترام- کلاه از سر برداشته. او نه آرمانی دارد و نه آینده‌ای را برای خودش و جامعه متصور است. مدت‌هاست از زندگی اجتماعی به دور بوده و همین هیجان آنی برایش -برای معنا بخشیدن و لذت دادن به زندگی‌اش- کفایت می‌کند. رفتار -یا بهتر بگویم نبرد نابرابر- دکتر ریو و سایرین را در برابر اپیدمی کاری ابلهانه می‌داند و به سخره‌شان می‌گیرد. «طاعون»‌ را بارها و بارها خوانده‌ام و این پیرمرد -که اتفاقا یکی از شخصیت‌های فرعی رمان هم هست- هر بار بیشتر برایم جذاب و محل اندیشه شده. او در نهایت می‌میرد؛ اما نه از طاعون، که از بی‌آرمانی و بی‌تعهدی. اگر قرار بود فقط از طاعون مرده باشد (مثل آن همه آدم خاکستری‌ای که در رمان می‌میرند و هیچ نام و نشانی ندارند)، کامو از کنار او هم به‌سادگی می گذشت و کاری به کارش نداشت. او اما نماد بی‌آرمانی و ضداجتماعی‌گری است، و نویسنده لازم دیده در بخش‌هایی از رمان، به‌ویژه جاهایی که طاعون دارد پیشرفت می‌کند و دکتر ریو دارد به اوج ناامیدی نزدیک می‌شود، به او اجازه‌ی عرض‌اندام بدهد تا یادآوری کرده باشد حواسش به قشربندی‌های جامعه هست و خوب می‌داند که همیشه گلام‌هایی دست‌شان در کار است و حتا اگر مثل پیرمرد رمانش بابت نکبت‌ها شادی نکنند، دست‌کمش این است که با «من می‌دونم»های‌ دلسردکننده‌شان سعی دارند یاس را در جامعه عمومی کنند. این روزها خیلی زیاد به پیرمرد «طاعون» فکر می‌کنم؛ به‌ویژه وقتی در گروه‌های تلگرامی و توییتر و فیس‌بوک می‌چرخم و اظهارنظرهای کارشناسانه و غیرکارشناسانه‌ی عده‌ای را می‌خوانم. اوضاع خوب نیست، این درست، تهدیدهای بیرونی و بی‌کفایتی‌های درونی معضلات زیادی برای جامعه‌ی ما به وجود آورده، اما فقط نق زدن هم خوب نیست و (اگر واقعا هدف اصلاحی داشته باشیم) کاری از پیش نمی‌برد. می‌شود این را عیان دید و فهمید که بعضی‌ها منفعت‌شان در ناامیدی جامعه است، و البته می‌شود این افراد را هم به عنوان یکی از نیروهای دست‌اندرکار شکل‌دهنده به آرایش قوای سیاسی و اجتماعی به رسمیت شناخت، اما این عده را که بگذاریم کنار، واقعا چه منفعت عمومی‌ای در این عمومی‌سازی ناامیدی وجود دارد که بعضی‌ها این‌طور هیزم به آتشش می‌ریزند؟


دریافت فایل پی.دی.اف این یادداشت از اینجا

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, ستون‌های هفتگی, متن در حاشیه دسته‌‌ها: روزنامه‌ی اعتماد, طاعون, کاوه فولادی‌نسب, ماجراهای گالیور

تازه ها

ادیسه‌ای در بزرگ‌راه

گذار

درختی زیر سایه‌ی ریشه

سهراب این ‌بار کشته نشد رها شد

بررسی نقش زمینه در داستان کوتاه «بزرگ‌راه»، نوشته‌ی حسین نوش‌آذر

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد