کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

ما آویختگان و این شب تیره

۲۴ دی ۱۳۹۷

شماره‌ی بیست‌وششم یادداشت هفتگی «دیوان شرقی-غربی»، منتشرشده در تاریخ ۰۸ دی ۱۳۹۷ در هفته‌نامه کرگدن


این نوشته را به چه کسی جز دکتر بیژن عبدالکریمی می‌توانم تقدیم کنم؟ همان کسی که در گفت‌وگوی ویدیویی کوتاهی از رویدادگی فوتبال در جهان جدید حرف می‌زند و وقتی در اواخر کار می‌رسد به ایران، می‌گوید: «ما هم در واقع اسیر نتایج و لوازم این نوع زندگی شده‌یم، منتها به نحو بسیار منفیش، به نحو بسیار منفیش، یعنی اون جنبه‌های مثبتی که می‌تونست داشته باشه کمتر توی حیات ورزشی و جامعه‌ی ورزشی ما هم وجود داره.» بعد تأملی می‌کند و مکثی کوتاه، و ادامه می‌دهد:‌ «من حالا باز اگر بخوام صحبت بکنم، همواره زندگی خودم رو، زندگی خودم رو با یه فوتبالیست مقایسه می‌کنم. چند روز پیش نوشته شده بود یکی از فوتبالیست‌های مشهور پنت‌هاوسی داره حدود ۱۷۵۰ متر، حداقل متری بیست‌وپنج‌میلیون. ولی من معلم فلسفه هنوز دریغ از این که دو متر جا در این کشور داشته باشم. احساس می‌کنم این کشور بدون فوتبال کشور نخواهد بود، این کشور بدون برخی از چهره‌ها کشور نخواهد شد، این کشور بدون علی دایی کشور نخواهد بود، این کشور بدون علی پروین کشور نخواهد بود، اما این کشور بدون عبدالکریمی می‌تونه کشور باشه، این کشور بدون اهل فلسفه‌ش می‌تونه کشور باشه. من احساس می‌کنم… احساس طفیلی بودن می‌کنم در این ساختار. من زیادی‌ام. چرا؟ چون این جامعه نیازی به تفکر نداره، ولی براش فوتبال مهمه.» اولین بار که این ویدیو را دیدم، پرتاب شدم به آگوست ۲۰۱۱، برلین، آلمان؛ کشوری که هم کشور فلسفه است و هم کشور فوتبال، و احتمالاً می‌تواند شاهدی بر این مدعا باشد که فوتبال و فلسفه دو پادشاهی نیستند که در اقلیم نگنجند. دوباره و بلافاصله فیلم گفت‌وگوی دکتر عبدالکریمی را تماشا کردم و -دروغ چرا- بار دوم، بیش‌تر همان خاطره‌ی آگوست ۲۰۱۱ توی سرم چرخ می‌زد و کمتر توجهم به فیلم بود. تابستان گرمی نبود، حتا می‌توانم بگویم تابستان سردی بود. در خانه‌ی یک پروفسور آلمانی اتاقی داشتیم. آدم فرهنگی‌ای بود؛ استاد جامعه‌شناسی در برلین. چند ماهی خانه‌اش بودیم و خیلی زود مناسبات‌مان از رابطه‌ی صاحبخانه/مستأجری به دوستی تبدیل شده بود. آن موقع در روزنامه‌ی فرهیختگان ستونی هفتگی داشتم به نام «سلام کتاب» و هر هفته کتابی را برای خواندن پیشنهاد می‌کردم. یک روز آخر هفته، که دیده بود عوض گشت‌وگذار یا استراحت، نشسته‌ام پشت میز و دارم تندوتند می‌نویسم، برایش سؤال شده بود چه‌کار می‌کنم. از مریم پرسیده بود و فهمیده بود اهل قلمم. همان روز عصر -وقتی دیگر کار من تمام شده بود و یادداشتم را برای روزنامه فرستاده بودم- به اتاق‌مان آمد و نشست به حرف زدن. از مقاله‌ها و یادداشت‌ها و مصاحبه‌های تلویزیونی‌اش گفت و من هم به فراخور حال، جلد کتاب‌هایم، چند صفحه‌ای از سایت روزنامه‌هایی که در آن‌ها می‌نوشتم و چند فایل پی‌دی‌اف از نوشته‌های روزنامه‌ای‌ام را بهش نشان دادم. ازم پرسید بابت هر مطلبی که در روزنامه منتشر می‌کنم، چقدر دستمزد می‌گیرم؟ گفتم «من برای حفظ استقلالم هیچ‌وقت عضو تحریریه‌ی روزنامه‌ای نشده‌م. پول دادن به نویسنده‌های حق‌التحریری هم -به‌رغم اسمی که روشون گذاشته شده- توی ایران چندان مرسوم نیست. با این وجود، من به حرمت قلم، مجانی برای جایی نمی‌نویسم.» آن موقع برای هر ستون ۵۰۰کلمه‌ای، بیست‌هزار تومان می‌گرفتم. حساب و کتابی حدودی کردم و دست‌بالا را گرفتم و گفتم «می‌شه حدوداً ۱۰ یورو.» مریم گفت «کمی هم کمتر تازه.» صاحبخانه‌مان آدم برونگرایی بود. هیچ اهل پنهان کردن احساساتش نبود. گفت «۱۰ یورو؟ ارزشش رو داره؟» گفتم «توی ایران، کار فرهنگی کردن، کم‌وبیش مثل کار عام‌المنفعه می‌مونه.» خندید و زد پشتم و گفت «شماها آدمای جالبی هستین.» چند روز بعد، آمد جلوِ در اتاق‌مان. مجله‌ای دستش بود. گفت بازش کنم و صفحه‌ی فلانش را ببینم. مقاله‌ای بود از خودش؛ مقاله‌ای سه‌صفحه‌ای. دنگم گرفت ببینم چقدر بابتش دستمزد گرفته. فکری کرد و گفت «می‌خوای بهت نگم؟» گفتم «چرا؟» گفت «می‌ترسم افسرده شی.» خندیدم و گفتم «نگران نباش. پوست من و امثال من عین کرگدن کلفته.» نه گذاشت و نه برداشت، گفت: «حدود ۲۰ برابر تو.» تا بخواهم حساب و کتاب کنم، مریم گفت «یعنی ۲۰۰ یورو؟ برای همین سه صفحه؟» خندید و گفت «آره.» ناراحت نشده بودم، اما لال شده بودم. دستم را گرفت و کشید و گفت: «بیا بریم تو آشپزخونه یه نوشیدنی بخوریم، زبونت واز شه.»

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, دیوان شرقی-غربی, ستون‌های هفتگی دسته‌‌ها: کاوه فولادی‌نسب, هفته‌نامه‌ی کرگدن

تازه ها

قصه‌ای در دل داستان

از رنج هنر

شفقی قطبی در آسمانی خاکستری

دیدار و گفت‌وگو با کاوه فولادی‌نسب

مونولوگ‌های یک راوی در سرزمینی بدون‌پیرنگ

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد